هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
⭕️ بنری برای تبیین ضرورت #حجاب که میتوان در بخش ورودی مکان های عمومی قرار داد مثل بانک ها، پاساژها، موزه ها، مغازه ها، رستوران ها، متروها و...
◽️فقط یک مورد دیگه آخرش باید اضافه کرد و بنویسند:
اگر مطیع قانون هم نیستی، در همه جای دنیا تخلف از قانون جرم است و پلیس موظف است جلوی جرم مشهود را بگیرد و با مجرم برخورد کند و شهروندان هم میتوانند قانون را به همدیگر، مؤدبانه تذکر بدهند و مسئولین... موظف اند مانع از ورود مجرم (بی حجاب) به... شوند.
{...در سه نقطه مکان مورد نظر را بنویسند مثلا بانک، رستوران، موزه}
#جهاد_تبیین
#کار_فرهنگی
🆔 @pedarefetneh | #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh2 | #پدرفتنه
هدایت شده از #فَإِنَّحِزبَاللَّهِهُمُالغالِبونَ
بنام خدا
با سلام
تقدیم بهمه بزرگوارانی که بدون چشم داشت وطمع خالصانه ایثارکردند
برای دیدن یکی ازدوستان جانبازم رفتم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکرمیکردم ازمجهزترین آسایشگاه های کشورباشد_که نبود.
بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبودش، فرصتی شد به اتاق ها سری بزنم.
اکثر جانبازان آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست. و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود تا مرا دید پرسید کاندیدا شده ای آمده ای حتماعکس بگیری..؟ گفتم نه..ولی چقدرخجالت کشیدم. حتی بادوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
میگفت اینجا گاه مسئولی هم می آید البته خیلی دیر به دیر، و معمولا فقط نزدیک انتخابات
همه اینهارابا لبخندوشوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
خیلی زود رفیق شدیم.
پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.
پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
گفتم: بی حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه!
نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد،
او که نمی توانست #پشه_ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...
پشه های آنافل را می گفت.
"نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست دیگر!"
می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند!
نوجوان بوده، 16 ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.
و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.
خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور... چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جنگ بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!
کاش بعضی به اندازه پشه های آنافل معرفت داشتند
وقتی که خون جانبازها را می خوردند، و آنها می گفتند کافیست!
و بس می کردند...
و می رفتند...
ما چه می دانیم جانبازی چیست
التماس مقداری تفکر و اندیشه
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهم صَلّ علی مُحمّدوال مُحمّدوعَجِّل فَرجَهم
🌸امشب که شب میلاد احمد باشد
🎊مشمول همه عطای سرمد باشد
🌸یارب چه شود طلوع صبح فردا
🎊صبح فرج آل محمـد باشد
میلاد با سعادت پیامبر مهربانیﷺ💚
و امـام جعفر صـادق علیه السلام💚
بر همه مسلمانان مبارک باد🎉 🎊 🎉
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
+خدا از مؤمنی که ضعیفه و دین نداره متنفره!
-کیه که مؤمن باشه ولی دین نداشته باشه؟
+کسی که نهی از منکر نمیکنه...
✨ حضرت محمد صلّیاللهعلیهوآله
#نهی_از_ظلم #نهی_از_بی_عدالتی
🎊 میلاد پیامبر اکرم و امام صادق صلواتاللهعلیهما مبارک...
@farhangikowsar 🎉
پاسخ به سوالات شرعي:🤣
- سلام. من ٩٠ سالمه و تا الان روزه نگرفتم بايد چكاركنم؟
-سلام و زهرمار...
يا بايد چين رو ناهار بدي يا بايد فلسطين رو آزاد كني...
🤣😂🤣😂🤣😂
😂😂😂😂😂😂😂
دیروز رفتم پیش دکتر متخصص، دیدم ویزیتش هفتاد هزار تومان شده !!
به دکتر گفتم : اگر تخفیف میدی بگم کجام درد میکنه وگرنه خودت بگرد پیداش کن!
والله .....
پول مفت میگیرن جای درد هم خودمون باید بگیم!
مسئولین هم که اصلا رسیدگی نمیکنن !🤣😅😆😂🤣😅😆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ﯾﻪ گز ﺧﺮﯾﺪم ... ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :
ﺗﻮﻟﯿﺪﯼ ﺣﺎﺝ ﺭﺿﺎ، ﺣﺎﺝ ﻋﻠﯽ، ﺣﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ، ﺣﺎﺝ ﺗﻘﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ...
به خدﺍ ، ﺭﺍﺿﯽ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ گز ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﺑﯿﻮﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺯﺣﻤﺖ ..!!
😆😅🤣😂😆😅🤣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیشب دستخط بچگی هامو بردم داروخونه !!!
دو بسته قرص استامینوفن کدئین بهم داد !!
تازه گفت خیلی هاشو ما نداریم !!!
باید بری هلال احمر
😂🤣😅😆😂🤣
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوار تاکسی شدم، کنارم یکی بود که دستش مرغ و روغن بود
خلاصه بدجور جا تنگ شده بود
گفتم : سبد کالاست ؟
گفت : آره
گفتم : ربش کو ؟
گفت : مگه ربم بود ؟
گفتم : مگه خبر نداری ؟
هیچی دیگه یارو پیاده شد رفت دنبال رب گوجه فرنگی !!!
خدایا منو ببخش !!!
خودت دیدی جا تنگ بود ...
🤣😅😂😆🤣😅😂😆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دست فروشه اومده بهم جوراب زنونه نشون داد ... گفت یدونه بخر ، ارزونه
بش گفتم من نه زن دارم نه خواهر
گفت بخر بکش سرت برو دزدی !!!
یعنی تا حالا تو زندگیم به این شدت قانع نشده بودم
الانم دارم از تو زندان براتون پست میزارم ! 😆😂🤣😅😂🤣
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با مادرم رفتيم مغازه حيوانات يه چرخي زديم ، از يك مار خيلي خوشگل خوشم اومد
پرسيدم چند ؟
طرف گفت : ٢٠٠ هزار تومن
مادرم گفت : نه نماز ميخوني نه روزه ميگيري نه عبادت حاليته ، خودش مفت و مجاني مياد تو قبرت !! بيا بريم !!!!
قيافه ي من تو اون لحظه محشر بود !!!
🤣😂😆😅🤣😂😆😅
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بابام میگه گوشیو بذار بالا سرت سرساعت ۶ بیدارمون کنه !!!
میگم چرا خودت نمیذاری ؟؟
میگه سرطان زاس ... !! 😜😀
مطمئن شدم سرراهی ام.
چند تا پرورشگاه رفتم می گن چهرت خیلی آشناس !!! 😆😂🤣 🌺🍃🌺
لبتون خندون😂
قیمت آیفون انقد گرون شده
که اگه از دستت بیوفته انگار با *پراید چپ کردی* 😂😂
*تلفظ صحیح چهارمین روز هفته کدام است؟؟؟؟*
*چارشنبه* ، *چاهارشنبه*
*چهارشنبه* ، *چارشمبه*
هیچکدوم نیست.
سه شنبه صحیحه.
چهارمین روز هفته سه شنبه هست!
🤣🤣🤣
هر جور حساب میکنم نمیفهمم *قدیما چجوری میرفتن*
*از سر چشمه آب میاوردن* ؛
ما پارچ یخچالمون خالی میشه هیشکی تو خونه مسئولیتشو به عهده نمیگیره.😆😆
*تو این روزها، سعی کنید خنده را به دیگران هدیه کنید، حتی اگر تکراری باشه*😅😆💕
ولادت پر سعادت و میمنت نبی رحمت ، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و هفته وحدت مبارک😍
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمک زندگی😍😍
😂 @de_bekhand 😂