قرآن ترجمه المیزان
سوره ۲، سوره مبارکه البقرة، صفحه ۳۰
و آنان را هر جا يافتيد بکشيد و از آنجا (مکّه) که شما را بيرون کردند بيرونشان کنيد، و فتنه از قتل بدتر است، و کنار مسجدالحرام با آنان نجنگيد مگر اينکه آنها در آنجا با شما بجنگند، پس اگر با شما جنگيدند آنان را بکشيد که سزاى کافران چنين است. (191)
پس اگر دست برداشتند ]شما نيز دست بداريد که [بى شک خدا آمرزگار و رحيم است. (192)
و با آنان بجنگيد تا فتنه اى نباشد و طاعت خاصّ خدا گردد، پس اگر دست برداشتند ]با آنان نجنگيد زيرا [عقوبت جز بر ظالمان نيست. (193)
ماه حرام در برابر ماه حرام است، و حرمت ها قصاص دارند، پس هر کس به شما تعدّى کرد همانگونه که به شما تعدى کرده است او را عقوبت کنيد، و از خدا پروا داشته باشيد، و بدانيد که خدا با تقوا پيشگان است. (194)
و در راه خدا انفاق کنيد و ]با ترک انفاق[ خود را به هلاکت نيندازيد و نيکى کنيد، بى گمان خدا نيکوکاران را دوست مى دارد. (195)
و حجّ و عمره را براى خدا تمام کنيد. پس اگر ممنوع شديد، آنچه از قربانى ميسّر است [تقديم داريد ]و سر خود را نتراشيد تا اينکه قربانى به محلّش برسد. پس هر کس از شما مريض باشد يا از ناحيه سرش آزارى داشته باشد [و ناچار شود که سر بتراشد ]بايد فديه اى بدهد که عبارت است از روزه يا صدقه يا قربانى. پس وقتى که ايمن شديد، هر کس تا [وقت ]حجّ به وسيله عمره بهره بر گرفت آنچه از قربانى ميسّر است [تقديم کند ]و هر کس [قربانى ]نيافت روزه سه روز در حجّ و هفت روز وقتى که برگشتيد [برعهده او است]. اين ده روز کامل است. اين براى کسى است که خانواده اش اهل مسجدالحرام (مکّه و اطراف آن) نباشد; و از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد که خدا سخت عقوبت است. (196)
☘💐☘💐☘💐
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
🌸مراسم روحبخش دعــای پرفیض ندبــه🌸
🌸جمعه ۱۲ اردیبهشت ساعت ۵:۳۰صبح 🌸
🌸✨🕌مسجد جامع دارابکلا🕌✨🌸
معنــای سحـر سلام بـر تــو 🤚
غـایــب ز نظـر سلام بـر تــو 🤚
غم میرود از سینهی شیعه 🙏
با گفتن هر ســــــلام بر تــو 🤚
#اللهمعجللولیکالفرج
🔶🔸هیئت رزمندگان اسلام دارابکلا🔸🔶
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
🌹زندگینامه شهید حاج عبدالحسین کارگر دارابی:
مسن ترین شهید مازندران است و در رسته تدارکات به اسلام خدمت می کرد که در سال هفتم جنگ تحمیلی و در هفتاد و هفت سالگی به شهادت رسید.
تولد:
پیر باصفای طریق معرفت شهید عبدالحسین کارگر دارابی در سال ۱۲۸۸ اهل روستای زیبای دارابکلا شهرستان شهیدپرور میاندورودِ استان مازندران است.
ایشان در خانوادهای باایمان و دوستدار اهلبیت علیه السلام متولد شد، مادرش فاطمه و پدرش محمدحسن نام داشت.
خانواده:
عبدالحسین کارگر دارابی در سال/۱۳۱۶ ازدواج نموده و از ایشان هشت فرزند "یک پسر؛ هفت دختر" به یادگار مانده است.
شهادت:
عبدالحسین کارگر دارابی در عضویت بسیجی به اسلام خدمت می کرد ایشان توسط لشکر ۲۵ کربلا به منطقه اعزام شده بود که در تاریخ ۱۳۶۶/۰۲/۱۰ هجری شمسی در ماووت در عملیات کربلای۱۰، شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک شهید کارگر پس از تشییع در امامزاده باقر دارابکلا دفن شد.
سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
✨مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی (ع) دارابکلا✨
🌹زندگینامه شهید حاج عبدالحسین کارگر دارابی: مسن ترین شهید مازندران است و در رسته تدارکات به اسلام خد
وصیت نامه شهید حاج عبد الحسین کارگر دارابی مسن ترین شهید استان مازندران
**********************************
بنام خداوند بخشنده مهربان و بنام خداوندی که با یاد او دلها آرام میگیرد
با درود و سلام بر تمامی شهدای اسلام و بخصوص شهدای سرزمین لاله گون ایران و با درود و سلام بر امام زمان و نائب بر حقش امام خمینی و با درود و سلام بر سلحشوران جبهه توحید اینجانب عبدالحسین کارگر وصیت نامه ام را به شرح ذیل اعلام میدارم:
*وصیت اوّلم این است که امام عزیز را تنها نگذارید و در جبهه حق علیه باطل اسلام را یاری دهید و همانطور تا به حال از جان و مال خود برای کمک به اسلام دریغ نورزیدید حالا بیش از اینها کمک نمایید و مسئله جنگ را بیشتر اهمیت بدهید و نگذارید خون شهدایمان پایمال گردد و ای پسرم علی شما به عنوان وصی بنده می باشید و همانطور که از آغاز جنگ در جبهه حضور داشتی پس از شهادت پدرت در جبهه همچنان استوار باش و نکند خدای ناکرده بعلت شهادت من جبهه را ترک کنی و بگوئی خانواده ما بی سرپرست شده است نه! خدا نگهدارنده همه ماهاست .
*و تو ای همسرم بعد از شهادتم مثل کوه استوار باش و مبادا گریه و ناله کنی که دشمنان اسلام را خوشحال کنی مرا ببخش.
و شما ای دخترانم بیاد روز عاشورا باشید که زینب تنها مانده و بی برادر شده اخلاقتان و رفتارتان زینب وار باشد و حجاب خودتان را رعایت کنید و سعی کنید فرزندنتان را به جبهه حق علیه باطل بفرستید و نکند خدای نکرده مانع از جبهه رفتن آنها باشید و برایم گریه و زاری نکنید و برایم خوشحالی کنید که پدرتان در جبهه ی اسلام شهید شد.
*و شما ای نوه هایم درستان را بخوانید و سنگر مدرسه را خالی نکنید و جبهه جنگ را ترک نکنید و هر چند تا به حال در جبهه جنگ حضور داشته اید و بیشتر از اینها حضور داشته باشید.
*به امید پیروزی رزمندگان اسلام و نابودی صدام و صدامیان *
خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
عبدالحسین کارگر دارابی
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
✨مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی (ع) دارابکلا✨
🌹زندگینامه شهید حاج عبدالحسین کارگر دارابی: مسن ترین شهید مازندران است و در رسته تدارکات به اسلام خد
روایت شهادت پیرمرد 78 ساله مازنی:
هواپیمای عراقی فرود آمد، آمد چند متری زمین، کانکسی که حاج عبدالحسین داخلش بود را زد و گم شد. فقط همین یک کانکس را هدف گرفت. کانکس رفت هوا، هر تکه از بدن حاج عبدالحسین، به سویی ناپدید شد.
به گزارش بلاغ، دفتر آمار شهدای مازندران را که ورق بزنید، نام شهید عبدالحسین کارگر دارابی بعنوان مسن ترین شهید این دیار ثبت شده است، این پیر باصفای طریق معرفت در روز پنجم شهریور 1288 شمسی در روستای دارابکلای میاندورود دیده به سرای گیتی گشود و در دهم اردیبهشت 1366 در جبهه غرب به شهادت رسید؛ در ادامه روایتی از شهادت این شهید بزرگوار به قلم غلامعلی نسایی تقدیم مخاطبان گرامی می شود.
بوُالحَسن، عقبه منطقه عملیاتی «کربلای۱۰» نقطه ای در بلندی های ماووت کردستان، محل استقرار نیروهای «لشکر ویژه ۲۵کربلا» است.
«حاج عبدالحسین کارگر» رزمنده کهنسال مازندرانی یک روز صبح به دلش می زند که خودش را نو نوار کند.
دستی به محاسن سفید و سرش می کشد! با خودش می گوید:
«بروم یک صفایی بدهم!»
یاعلی گفت و از سنگر به سمت آرایشگاه صلواتی رفت.
آرام قدم بر می داشت و با خودش گفتگوی دوستانه ای راه انداخته بود.
«ببین حاج عبدالحسین! امروز حال خوشی داری! اینطوری خوبه، هم یک صفایی به خودت می دهی، یک گپی هم با همشهری ات زدی.»
آرایشگاه صلواتی متعلق به حاجی علیپور ساروی است، حاجی حرفه زندگی اش آرایشگری است، حدود پنجاه سالی کمتر یا بیشتر می شود. روزگار چرخیده و پایش به جبهه باز شده و با خودش تجهیزاتی هم مثل: قیچی و شانه آورده، یک دکان آرایشگری صلواتی در ارتفاعات ماووت برای خودش دست و پا کرده.
پیرمرد وارد آرایشگاه می شود.
«سلام علیک همشهری!»
دستی به سرش می کشد، حاجی علیپور می خندد، با احترام تحویلش می گیرد و می گوید:
«حاجی اولین مشتری من، اولین شهیده عصر امروزه، بیا بنشین جانا که با تو حرف ها دارم.»
طبع آرایشگر صلواتی ارتفاعات بوالحسن گل می کند!
صندلی آرایشگاه جعبه مهمات رنگ رو رفته ای است. آرایشگاه همه چیزش جنگی است!
حاجی علی پور، چفیه ای به رسم پیش بند، دور گردن حاج عبدالحسین گره می زند، هدایت اش می کند به سمت صندلی آرایشگاه، قیچی اش را دو سه بار «قریچ قریچ» صدا می آورد، یک دستی به موهای حاجی می کشد، قدری آب می پاشد، موها خیس می شوند. آرام شانه می زند، یک رزمنده چاق و تپل وارد می شود، دو نفری نگاهی به قد و بالای مرد جوان درشت اندام می اندازند، نرم و ملایم، اما نامحسوس لبخند می زنند، در گوشی به هم می گویند: «اگه این پسر تیر بخوره و ناکار بشه، هفت تا برانکارد باید بهم چفتش کنند تا جا بگیره، جوان خوبی است، می نشیند. جعبه مهمات می خواهد ترک بردارد.»
حاجی علیپور به رزمنده جوان می گوید: «شاهد باش!» جوان رزمنده می گوید: «شاهد چی؟» حاجی علی پور می گوید: «صبر کن تا ببنی!»
چند رزمنده دیگر وارد می شوند. حاجی علیپور مشغول اصلاح سر عبدالحسین است. جوان ها سلام می کنند و می نشینند. حاجی علی پور یک مرتبه و نیمه کاره، اصلاح سر عبدالحسین را رها می کند، به عبدالحسین می گوید: «حاجی! بیا یک شرطی با هم ببندیم. تو شهید شدی، من را تو بهشت شفاعت کن، باشه، قول بده.»
عبدالحسین می گوید: «ای بابا، من کجا، شهادت کجا!؟ شهید شدن از این جوان هاست. اشاره می کند به جوان ها...»
حاجی علی پور قیچی و شانه را می گذارد؛ گوشه ای می نشیند، من سر حرفم هستم، بله را بگو تا من بلند بشم.
ماجرا واقعاً جدی می شود. جوان ها می زنند زیر خنده، می گویند: «حاجی جان! این چه حرفیه، انشالله شهید بشی، مگه حضرت ذکریا(ع) هم سن و سالت نبود که فرشته ها بهش نازل شدن، حالا هم حاجی علیپور ساروی بهت داره بشارت شهادت می ده دیگه، بگو بله، یا علی حاجی.»
حاج عبدالحسین می گوید: «جانم به فدایت، من کجا!؟ شهادت کجا!؟ شهید شدن، مال این جوان هاست، من و چه به این حرف ها!؟ ای استاد سلمانی، همشهری جان بی خیال من بشو، بیا سرم را بزن که برم داخل کانتینر حمام روبراست.»
استاد سلمانی کوتاه نیامد که نیامد. عاقبت عبدالحسین دل به دریا زد و قبول کرد، بیا جانم قبول. حاجی علیپور گفت: «بهشت یادی از من می کنی؟» حاج عبدالحسین گفت: «بله قبوله، حالا که دلت را خوش کردی به شهادت و شفاعت من، تو سرم را بزن، من هم تو را شفاعت می کنم.»
حاجی علیپور سر حاجی را خیلی خوشگل اصلاح کرد، بعد گفت: «حاجی! رفتی حمام غسل شهادت یادت نره.»
حاجی گفت: «حتماً، باز هم اگر سفارشی چیزی اونور دنیا داری، بگو، اگر امری هست بفرمایید.»
حاجی علیپور حاجی را بوسید و گفت: «انشالله شفاعت یادت نره، فقط همین دیگر ملالی نیست.»
حاج عبدالحسین رفت.
جنب آرایشگاه یک کانکس بود، داخل کانکس حمام بود. حاج عبدالحسین رفت داخل کانکس که خودش را شستشو داده، غسل شهادت بکند.
👇👇👇ادامه دارد👇👇👇
✨مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی (ع) دارابکلا✨
روایت شهادت پیرمرد 78 ساله مازنی: هواپیمای عراقی فرود آمد، آمد چند متری زمین، کانکسی که حاج عبدالحس
👆👆ادامه روایت شهادت 👆👆
هنوز چند دقیقه نگذشته بود، صدای دلخراش آژیر بلند شد.
همه از سنگر ها بیرون پریدند، حاجی علیپور و مشتری هاش به سمت پناهگاه دویدند. هنوز بچه ها به پناهگاه نرسیده، یک هلی کوپتر به سرعت باد از آسمان رسید، روی باند نشست، در آن حوالی یک باند هلی کوپتر بود.
خلبان با عجله از داخل کابین بیرون پرید، فریاد کشید: «آهای! همه به پناهگاه برید، هواپیمای عراقی به زودی می رسه، هواپیما دنبال منه، من خودم راگم کردم، شما به پناهگاه برید! زود باشید، عجله کنید.»
هلی کوپتر به سرعت پرید، ناپدید شد. هنوز یک دقیقه نگذشته بود، هواپیمای عراقی رسید، حاج عبدالحسین زیر دوش حمام داخل کانکس است و با خیالی آسوده دارد غسل شهادت می کند.
هواپیما عراقی فرود آمد، آمد چند متری زمین، کانکسی که حاج عبدالحسین داخلش بود را زد و گم شد. فقط همین یک کانکس را هدف گرفت.
کانکس رفت هوا، هر تکه از بدن حاج عبدالحسین، به سویی ناپدید شد. لحظاتی بعد وضعیت عادی که شد، همه از پناهگاه بیرون آمدند.
حاجی علی پور، مقابل کانکس ایستاد، با خودش فکر کرد، همین چند دقیقه قبل با حاج عبدالحسین چه قراری گذاشته بود.
اشک هاش نرم نرم جاری شد و بغض کرد. پسر حاج عبدالحسین مسئول تدارکات لشکر بود.
یک ساعتی بعد آمد سراغ پدرش را گرفت، فهمید که به چه نحوی شهید شده، رفت سراغ حاجی علیپور و گفت: «من با چه روئی حالا برگردم خانه، به مادرم چی بگم، دست خالی، نه جنازه ای نه تابوتی!؟»
حاجی علیپور گفت: «بیا این اطراف را جستجو کنیم، شاید تکه های تنش را پیدا کنیم.»
چند متر آن طرف تر، یک پائی لای سنگ ها پیدا شد. کف پا هنوز سالم بود! علی پور پای حاج عبدالحسین را شناخت. به پسرش گفت: «بیا این پای مقدس، پای پدرتان است.»
پسر حاج عبدالحسین گریه افتاد و گفت: «چگونه ثابت بشه که این پای پدر منه؟»
حاجی علیپور گفت: «بابات همسنگر منه، مدتی با هم هستیم. پدرت همین دیشب کف پاش را حنا گذاشته بود. بیا ببین، این پای مقدس حنا شده.»
بچه های دیگر هم دنبال تکه های تن حاج عبدالحسین پیرمرد ۷۸ ساله لشکر ویژه ۲۵کربلا می گشتند. یکی از بچه ها تکه ای از پوست سر حاجی را پیدا کرد، نشان آرایشگر داد، حاجی علیپور به پسر حاجی گفت: «بیا این هم متعلق به پدرته، من همین یک ساعت قبل سر پدرت را اصلاح کردم، ببین این پوست سر تازه اصلاح شده!»
پسر عبدالحسین، هر تکه بدن پدرش را که بچه ها پیدا می کردند، ابتدا حاجی علیپور شناسائی می کرد و کنار هم، داخل یک پلاستیک می چید، تکه ای دست، تکه ای سر، یک لنگه شکسته پا، یک کلاه، یک عینک شکسته، شکل یک جنازه کامل شد.
بچه ها با پیکر مظلوم پاره پاره شده پیرمرد مقدس وداع کردند.
حاجی علی پور، استاد سلمانی صلواتی، دست گذاشت روی جنازه، قرارشان را برای آخرین بار با حاج عبدالحسین شهید تازه کرد.
پسر، جنازه پدر شهیدش را برای تشییع و تدفین به میاندورود برد.
دیگر دست خالی نبود، با تابوتی از پدر به خانه بازگشت.
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
✨مسجد و حسینیه امام حسن مجتبی (ع) دارابکلا✨
🌹زندگینامه شهید حاج عبدالحسین کارگر دارابی: مسن ترین شهید مازندران است و در رسته تدارکات به اسلام خد
سلام بر عبدالحسین، آن پیرمرد آسمانی
تو که در حمام سیار، نه با آب، بلکه با خون خود، غسل شهادت کردی
و کفنِ تو را آسمان دوخت
و فرشته ها ریش هایت را با نور شهادت شانه زدن
و سلام بر پسرش علی، آن پسر وفادار:
سلام بر علی، که تکه های پدر را، نه با دستهای لرزان، که با پنجه های عشق جمع کردی،
تو ثابت کردی که پسر بودن، گاهی خاکهای خونین را هم بوسیدن است. 🌹🥀🌷
از طرف نوه ات زینب
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با یه حرف تمام عبادت هات نابود میشه
🎙#استاد_قرائتی
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻🔻توصیه میکنم این کلیپ را حتماً ببینید..
✅ به زبان بسیار ساده بیان کرده که اگر ایران از یمن لبنان غزه حمایت نکند چه اتفاقی خواهد افتاد
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱خلیجفارس خانهی ما است.
🗓 دهم اردیبهشت، روز ملی #خلیج_فارس
🆔https://eitaa.com/masjed_hoseinie_emamhasanmojtaba