مسجدالمهدی کن
وقتی بعد از ریشه کنیتون سر کوچه بیت المقدس فلافل آبادانی گذاشتیم میفهمید فلافل چیه *عیار*
یک کشور و ملت جعلی، با غذاها و و رسوم دزدی
نه امید؛ که اعتقاد ماست که بزودی شاهد یک خاورمیانه بدون اشغالگری و نژادپرستی خواهیم بود
*فرشاد*
آمریکا این همه پول خرج کرد هموطنان استان های مرزی ما را تحریک کند که از ایران جدا شوند و در ایران جنگ داخلی راه بیفتد ولی نتیجه اش را حالا دارد در ایالت های خودش میبیند!
سیاتل سقوط کرده و آمریکا به سرعت به سمت جنگ داخلی پیش میرود!
و مکرو و مکر الله...
*علیرضا گرائی*
خدایا در دورانی که نگه داشتن دین، از نگه داشتن آتش در دست سخت تر است، مارا همچون سرباز رشیدت شهید #قاسم_سليماني ثابت قدم نگه دار. خدایا به حق اباعبدلله الحسین (روحی فداک) مارا پاکیزه بپذیر.
*محمد شیروانی*
[ و لعن الله من حال بينك و بين ماء الفرات ]
#ابا_الفضل_العباس
#مســجـــد_المهـــدی(عــج)
🌴@masjed_kan
عليك قد ناح الوفاء ولم يزل تبكيكَ في عظم الوفاء الأنجمُ!
#مســجـــد_المهـــدی(عــج)
🌴@masjed_kan
يا سيدنا ومولانا، انا قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيها عند الله، اشفع لنا عند الله
#العتبة_الحسينية_المقدسة
#مســجـــد_المهـــدی(عــج)
🌴@masjed_kan
بِسْمِ الله الرَّحْمَٰنِ الرَّحيم
مراسم شهادت امام جعفرصادق(ع)
سخنرانی: شیخ حسین مومنــی
مداحان : حــاج سعید حدادیان
کربلایی محمد حسین حدادیان
دوشنبـــه ۲۶خــرداد مـــــاه ۹۹
بعد از نمــــاز مغــــرب و عشاء
خیابان آزادی غـــرب،یــــادگار امام(ره)
مهدیه امام حسن مجتبی(علیه السلام)
هیئـــت رزمنــــدگان غــــــرب تهـــــران
ورود برای عمـــــوم آزاد اســت
مراسم با رعایت پروتکـــل های
بهداشتی برگزار خواهـــد شـــد
(ماسک،دستکش،فاصله گذاری)
مراسم به طور زنده از پایگاه اینترنتی و
صفحه آپارت و صفحه اینستاگرام والعصر
پخش خواهد شد.
پخش زنده مستقیم :
Valasr.ir/live
صفحه آپارات :
Aparat.com/Valasr.ir/live
صفحه اینستاگرام :
https://instagram.com/razmandegan_gharb_tehran
#صباحكم_دعاء_وتوجه_لله_مشفوع_ببركات_محمد_وال_محمد
🤲اللهمّ إنّي أعوذ برضاك من سخطك، وأعوذ بمعافاتك من عقوبتك، وأعوذ بك منك لا أحصي ثناءً عليك، أنت كما أثنيت على نفسك..
#مســجـــد_المهـــدی(عــج)
🌴@masjed_kan
💫جمله ای ازجنس طلا💫
👇🏿👇🏿👇🏿
🎓هرگز..
به کسی که نمازراترک میکند
اعتماد نکن،..!
همانگونه که پروردگارش را
رهاکرده،
تورا هم رها خواهدکرد
................
ﺍﺯ ﺯﺑــﺎﻥ ﺣﻀــﺮﺕ ﺭﺑــﺎﺏ (سلام الله علیها)
ﻣـﻦ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺟـﻠﻮﯼ ﺣﺮﻣـﻠﻪ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﮔﯿـﺮﻡ
ﮐــــﻪﮐﺴﯽ ﻣﺜـــﻞ ﺗــﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﻟﯽ ﺍﺯﺳﻨـــﮓ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﺑـﺸﮑـﻨﺪ ﺗـﯿـﺮ ﻭ ﮐـﻤﺎﻧﺖ ﮐـــﻪ ﮐﻤــــﺎﻧﻢ ﮐـــﺮﺩﯼ
ﮐـــﻮﺩﮎ ﮐــﻮﭼﮏ ﻣـــﻦ ﺑــﺎ ﺗــﻮ ﺳــﺮ ﺟـﻨﮓ ﻧــﺪﺍﺷﺖ
مسجدالمهدی کن
بابا تو کجا بودی؟!
این یک داستان کاملا تخیلی و زائیدۀ ذهن بیمار من است!
رزمنده بود،جانباز بود و به پاس سالها رشادت و رزم،سردار شده بود.
مسئولیت بسیارمهمی داشت ومجبور بود کمتر کنار زن وتنها پسرش باشه.
خیلی دورتر ازخونه،درگیر حفظ امنیت مملکت بود.
گذشت.
آقاپسر شیرین زبون و قندعسل بابا،تاتی تاتی راه رفت،بزرگ شد ورفت دانشگاه.
بابا،چون همش جبهه بود،مثل خیلی ازهمرزماش،فکر میکرد پسرش مثل خودش بار میاد!
بابایی نمیدونست ازوقتی بچش میره دانشگاه،دیگه ازکنترل وتربیت اون ومامانش خارج میشه!
آقاپسر توی دانشگاه با یه دخترخانم خوش تیپ امروزی آشناشد.
یه دل نه صد دل عاشق هم شدن!
قرارشد باخونواده خدمت برسند.
پسرداشت بال درمی آورد.
با باباکه مطرح کرد،برخلاف انتظارش،اصلامخالفتی ندید.حتی باپوشش دختر و اعتقاداتش و...
بابایی فقط گفت:مهم اینه که شما دوتا میخواهید باهم زندگی کنید.
قراربود پنجشنبه برن خونه دخترخانم برای خواستگاری.
صبح چهارشنبه،دخترخانم به آقاپسرگفت:
-خیلی ببخشید،قرار فرداکنسل شد.
-چرا؟!
-بابام وقتی فهمیدبابای تو کیه ومسئولیتش چیه،جاخورد.راستش ترسید.
-مگه بابای من لولوخورخوره است؟
-نه،ولی بابام گفت به هیچ وجه حاضرنیست دخترش روبه پسر یه آدم جنگی اونم کسی که هنوز درگیرجنگه،بده.
شب درخانه غوغایی بود.
پسرک صداش رو انداخت توی گلو،چشماش رو بست،وبافریاد گفت:
-آخه این شد زندگی؟یه عمر همش توی جنگ بودی،حالاهم که همه رفیقات دنبال رانت وسهم واین چیزاهستن،بازهم تودنبال جنگی.به ماچه توی عراق چی میگذره.مگه همینانبودن کشورمارو ویران کردن؟
-این حرفاچیه عزیزم.چی شده؟حرف حسابت چیه؟
-حرف حساب؟
-بله عزیزم.
-بابا من ازدست تو خسته شدم.من چه جوری باید ازتو وسابقه وشغلت جدابشم؟بخاطر فرزندتو بودن،من یه سفر خارح نمیتونم برم.بفرما اینم نمونش.
-چی؟
-همین دختره رویا.
-خب مگه چی شده.من که حتی ندیده گفتم قبوله وقراره فرداشب بریم خواستگاریش.
-نخیر آقاجون.تموم شد.کنسل شد.
-چرا؟
-بخاطرجنابعالی.
- بخاطرمن؟
-بله.بابای رویا تافهمید شما پدرمن هستید،جازد.
-برای چی جازده؟
-اصلاترسیده.وحشت کرده.بابا تورو خداتکلیف منو معلوم کن.من حتی نمیتونم اون دختری روکه دوست دارم بگیرم. من زیرسایۀ اسم شماگیر کردم.دارم له میشم.
و بابا،سرداربزرگ جنگ،جانبازخسته وشکسته،پاهاش شل شد.
پسرک اصلانفهمید چه برسر پدر آورده.فقط برایش این مهم بودکه چگونه به رویای آرزوهاش برسه.
بابا اما،سعی کردمراقب باشه جلوی چشم پسرش زمین نخوره.ازپا نیفته.
بابغض کنارباغچه حیاط زانوزد.
سرفه هاش که شدیدشد،برای اینکه پسرک متوجه اشکاش نشه،ازش خواهش کردبراش یه لیوان آب بیاره.
وپسرک رفت تاشکایت ظلم پدر رو به مادر بکنه.
حمید داودآبادی
خرداد 1399