#صباحكم_سلامآ_على_أبا_الأيتام_وكاسر_الأصنام_وكليم_الأقوام_الامام_علي_عليه_السلام
يا خير من دعي لكشف الضُرّ، والمأمول لكلّ عسر ويسر،
بك أنزلتُ حاجتي فلا تردّني من سَنيّ مواهبك خائباً..
#العتبة_الحسينية_المقدسة
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
اَللَّهُمَّ اجْعَلْ خَيْرَ اَعْمارِنا، وَ خَيْرَ اَعْمالِنا خَواتِمَهُ، وَ خَيْرَ اَيَّامِنا يَوْمَ نَلْقاكَ فيهِ.
#صباحكم_دعاد_وتضرع_لله_وامل_به_وتوكل_عليه
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
1_54040568.mp3
4.79M
#کلیپ_صوتی_نماز
#استاد_رفیعی
🔖 مراحل گام به گام شیطان برای ترک نماز
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
مسجدالمهدی کن
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_عارفانه 🌹 قسمت ۱۳ یک باربچه هارفته بودندبه سراغ انباری مسجد.دیدنددرآنجایک تابوت
#داستان_عارفانه 🌹
قسمت ۱۴
#آیت_الحق ✨
برای اینکه ازاحمدآقابگویم بایداستادگران قدرایشان رابهتربشناسیم✅گاهی که احمدآقادرمحضراوشاگردی کردومطیع کامل فرمایشات ایشان بود.آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی درسال۱۲۹۸ شمسی درخانواده ی متدین درتهران متولدشدند.نام اوکریم ونام خانوادگی ایشان صفاکیش بود.پدرشان درفرمانداری آن روزتهران صاحب منصب بودوبه همین جهت به"علی خان"شهرت داشت.اوسه فرزند👦به نام های ولی,کریم,رحیم داشت.منزل پدری ایشان درخیابان ایران قرارداشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد.پدر درایامی که فرزندانش کوچک بودندازدنیارفت😥مادرشان هم تازمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسیددرقیدحیات بود.ایشان از مادربزرگوارشان به نیکی یادمی کرند.می فرمودند:مادرم سوادنوشتن وخواندن نداشت❌امابه خوبی قرآن ومفاتیح رامی خواند! وحتی آیات مبارکه ی قرآن رادرمیان کلمات دیگرتشخیص می داد❗️اواین فهم وشناخت رابه خوابی که ازامام علی (علیه السلام)دیده بود,مربوط می دانست.درآن رویا😴ایشان دوقرص نان ازحضرت می گیرد.یکی ازآن هاراشیطان😈
می رباید,امااوموفق می شودکه دیگری راحفظ کرده وبخورد😋بعدازاینکه صبح ازخواب برخاسته بودمی توانست آیات قرآن رابشناسدوبخواند!باوفات مادر,دایی بزرگ حاج میرزاعلی پیش قدم شده وگفته بود:《ازمیان بچه ها,کریم به منزل مابیایداوفرزندماباشد.》بدین ترتیب دوسه سالی درمنزل دایی به سربردند.دراین دوره به دبیرستان 🏦دارالفنون رفتند.حاج دایی می خواست ایشان بعدازدوره ی درس به بازاربرودوبه کسب وکاربپردازد.رسم روزگارهمین بود,دارالفنون هم دانشگاه وهم ادارات دولتی رانویدمی داد.راهی که برادران ایشان رفتند,دروزارت خارجه به مقامات رسیدند.اماتقدیرخدای کریم چیزدیگری بود.ایشان دراواخردوره ی دبیرستان به چیزدیگری دلبسته 💞شد.ایشان به درک محضرعالم عامل,شیخ محمدحسین زاهد,موفق می شوند.شیخ زاهد(رحمه الله علیها)تحصیلات زیادی نداشت.اماآنچه راکه خوانده بودبه خوبی عمل می کرد👌بسیارواراسته وازدنیاگذشته وزاهدبود.ایشان شاگردان بسیاری داشت که بعضی ازآنهابعدهابه مقامات عالی رسیدند.باراهنمایی استادازخانه ی دایی خارج شده ودریکی ازحجره های مسجد🕌جامع تهران ساکن می شوند.ایشان دردوره ی دارالفنون به ریاضیات جدیدوزبان فرانسه به خوبی مسلط می شوند.برای همین حسابداریکی ازبازاریان شدندوبه اوگفتند:من حقوق بسیارکمتری می گیرم به شرط آنکه موقع نمازاول وقت بتونم به مسجدبروم وعصرهادرس هایم📚 رابخوانم✅ایشان سال هادردرس استادشیخ محمدحسین زاهدی رفتندوازمحضرایشان
استفاده کردند.بعدازمدتی به دنبال استادبالاتربودند.تااینکه آیت الله سیدعلی حائری(رحمه الله علیها)معروف به مفسررامی یابد.می فرمودند: شب 🌃قبل ازاینکه مابه محضرایشان برسیم درعالم رویا😴سیدبزرگواررابه من نشان دادندکه برمنبری نشسته بود,وگفتند:اوبایدتربیت شمارابرعهده بگیرد.فرداوقتی به محضرآیت الله مفسررسیدیم,همان بودکه دیشب دیده بودم😳 حاج آقای حق شناس چندین بارمی فرمودند:《دراویل دوران درس وتحصیل,به ناراحتی سینه دچارشده بودم,حتی گاه ازسینه ام خون می آمد😔سل,مرض خطرناک آن دوران بود.وبیماری🤕 من احتمال سل داشت.دکتروداروهم تاثیرنمی کرد.یک روزتمام پس اندازخود💶راکه ازکاربرایم باقی مانده بودصدقه دادم.شب هنگام درعالم رویاحضرت ولی عصر(ارواحناه فداه) رازیارت کردم,وبه ایشان متوسل شدم🙏ایشان دست مبارک رابرسینه ام کشیدوفرمودند:این مریضی چیزی نیست.مهم مرض های اخلاقی آدم است💯,واشاره به قلب 💖فرمودند.خلاصه مریضی برطرف شد.جریان سربازی پیش می آید.ایشان بایستی به سربازی می رفتند.واین چیزی نبودکه درروزگاررضاخان کسی به آن رضایت دهد❌به همین جهت باکمک بعضی ازآشنایان,شناسنامه راتغییرمی دهند,وکریم به عبدالکریم وصفاکیش به حق شناس تبدیل می شود.سن هم ده,دوازده سال یاحتی بیشترافزایش می یابد.لذاتولدایشان درشناسنامه۱۲۸۵شمسی است.
👈 ادامه دارد... 🔜👉
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی دشمن مواضع رهبری را کاملا جدی میبیند
🔸 "لیندزی گراهام" سناتور جمهوریخواه: بعد از سرنگون شدن #پهپاد با ترامپ صحبت کردم؛ به من گفت اگر به ایران حمله کنیم، آیتالله (خامنهای) حتما جوابمان را میدهد.
📚 #تبیین
📄نامه «جوانا فرانسیس» نویسنده و روزنامه نگار آمریکایی به زنان مسلمان لبنان:
هر چیزی که از هالیوود می بینی ، مشتی دروغ است ، تحریف است، نیرنگی ماهرانه است. آنها روابط نا مشروع را تحت عنوان سرگرمی بی ضرر جلوه می دهند ، برای اینکه هدف آنها انهدام اساس اخلاق جوامع هست.
آنها سعی دارند، با فیلم ها و نماهنگهای شهوت انگیز ، به دروغ ما زنان آمریکایی را شاد و راضی نشان دهند ، مفتخر به لباس پوشیدن چون هرزه ها و قانع بودن به نداشتن خانواده ؛ و تو را این چنین وسوسه می کنند.
اکثر ما شاد نیستیم ! میلیون ها نفر از ما داروهای ضد افسردگی مصرف می کنیم ، از شغل هایمان متنفریم و شب ها به خاطر مردانی که می گفتند دوستمان دارند، ولی حریصانه از ما سوء استفاده می کنند و می روند ، گریه می کنیم.
آنها می خواهند خانواده های شما را از بین ببرند و شما را متقاعد کنند که فرزندان کمتری داشته باشید.
مُدهایی که از زیر دست خیاطان غربی بیرون می آیند برای این طراحی می شوند که به تو بقبولاند که ارزشمندترین سرمایه تو ، جذابیت جسمی توست . اما لباس های عفیف تو و حجاب تو در واقع پرجاذبه تر از هر مُد غربی است. جاذبه های جسمانی زن باید از چشمان بی لیاقت پوشانده شود.
چرا تقلید می کنید از زنانی که به خاطر عفت و پاکدامنی ازدست رفته شان پشیمانند یا به زودی پشیمان خواهند شد؟ هر آنچه شما در مجلات مد و تلویزیون های غرب می بینید، دروغ است . ارتباط نامشروع قبل از ازدواج چندان هم جالب نیست. ما جسم مان را به مردانی دادیم که عاشقشان بودیم ، فکر می کردیم این راهی است تا با ما ازدواج کنند، همانطوری که همیشه در تلویزیون دیده بودیم . اما بعد از مدتی تو می مانی و اشکهایت.
ما زنان غربی شستشوی مغزی داده شده ایم که باور کنیم شما زنان مسلمان، مورد ظلم واقع شدید. اما در حقیقت این ماییم که مورد ظلم واقع شده ایم ، برده ی مدهایی هستیم که پَستمان می کند ، نسبت به وزن و انداممان عُقده ای شده ایم، و گدای محبت مردان شده ایم. ما مخفیانه تو را تحسین می کنیم و به تو رشک می ورزیم ، با وجود اینکه برخی از ما آن را اقرار نمی کنیم.
📤 خلاصه شده از سایت جهان نیوز
مزار شهید هابیل
بهار 1362 سوریه، دمشق
مزار اولین شهید تاریخ بشریت، هابیل فرزند حضرت آدم (ع)
مزار هابیل در قله کوه قاسیون در حاشیه دمشق قرار دارد
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
#حدیث
پیامبر (صلی الله علیه و آله)- :
هرکس هنگامیکه صبح میکند، سه بار بخواند: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و سه آیه از آخر سورهی حشر را بخواند، خداوند بر او هفتاد هزار فرشته بگمارد که بر او درود میفرستند تا شب کند و چنانچه در آن روز بمیرد، شهید مرده است و هرکس هنگام شب بخواند، در همان جایگاه خواهد بود.
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۱۶۸ بحارالأنوار، ج۸۹، ص۳۰۹
#مسجد_المهدی_کن
🌴 @masjed_kan
#باران_رحمت_الهی ...
رزق الهی:
🌨💧 «وَینَزِّلُ لَکُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًا»؛
«و برای شما از آسمان روزی میفرستد».
( ۱۳ غافر )
🌴 @masjed_kan
خدایا
👌رزق ما را به برکت باران پاک گردان
الهی آمین
🌨💧🌨💧🌨💧🌨
🌷🍃
اسیر شده بود!😢
مأمور عراقے پرسید:
اسمت چیه؟!🤔
- عباس😐
اهل ڪجایے؟!🤔
- بندر عباس😌
اسم پدرت چیه؟!🤔
- بهش میگن حاج عباس!😍
ڪجا اسیر شدے؟!🤔
- دشت عباس!☺
افسر عراقے ڪه ڪم ڪم فهمیده بود
طرف دستش انداخته و نمےخواد حرف بزنه
محڪم به ساق پاش زد و گفت: دروغ مےگے!😡
او ڪ خود را به مظلومیتـ😢 زده بود گفت:
- نه به حضرت عباس (ع) !!😂😄
Mr H:
@masjed_kan
#داستان
یه همکلاسی داشتیم که چادری بود.
البته خب من و خیلی از بچه های دیگه هم چادری بودیم ولی اون با ما فرق داشت.🙄
چادر سرش می کرد ولی موهاشو می ریخت بیرون، حتی چندبار که با هم رفتیم بیرون یا اتفاقی بیرون دیدمش؛ فهمیدم به همینجا ختم نمیشه...چنان آرایش غلیظی کرده بود که خانومای بدحجاب هم با تعجب نگاهش می کردن!
نگرانش بودم چون نه تنها با این کارش باعث صدمه زدن به خودش میشد بلکه به جامعه هم آثار منفی وارد میکرد و تازه آبرو و حرمت چادر رو هم زیر پا میزاشت.💔😞
یه روز که موقعیت مناسب پیش اومد و داشتیم دوتایی تو حیاط قدم می زدیم سر بحثو باز کردم:
-سارا جونم! چی شد که تصمیم گرفتی چادری بشی؟😊
جوابش یه نگاه تند و خشمگین ولی پر از حرف بود😠
ترسیدم که داد و قال راه بندازه و جای درست کردن ابرو چشم رو هم کور کنم.
واسه همین دیگه حرفی نزدم.😨
ولی بعد از چند لحظه خودش جوابمو داد:به اجبار خانواده.😞
حدس می زدم که موضوع این باشه.
چون اگه کسی واقعا اعتقاد داشت تا این حد از حجاب اصلی و قابل قبول دور نمیشد.
کمی فکر کردم و گفتم:
خونوادت میگن باید به هر قیمتی چادر سرت باشه؟🤔
با ناراحتی سر تکون داد😔
-پس واسه همینه که داری سعی می کنی لجبازی کنی و اعتراض خودتو بهشون نشون بدی☺️
برگشت و نگاهم کرد،اما نه نگاهش تند بود نه خشمگین.
آهی کشید و گفت:آره...به ذهنم رسید تنها کاری که می تونم بکنم همینه.
ولی هر چی بیشتر میگذره اختلافم با مامان بابام بیشتر...
شاید اگه از اون اول اجباری در کار نبود انقد از حجاب دور نمیشدم
😳یعنی خودشم می دونست داره چیکار می کنه؟...خودش جوابمو داد
-من از حجاب بدم نمیاد...ولی وقتی دیدم نمی تونم زورگویی هاشونو تحمل کنم ناخودآگاه از اون چیزی که باید می بودم فاصله گرفتم...
-تا حالا فکر کردی این چادری که رو سر ماست چجوری به دست ما رسیده؟🤔
-یعنی چی 🤔?
-این چادر از کوچه های مدینه گذشته و خاکی شده...از میون قافله ی اسرا رد شده و از سر پاک ترین بانو کشیده شده...😔
بیشتر از بیست هزاااارتا جوون واسه موندن این چادر روی سر ما جون دادن...محسن حججی رو می شناسی؟...می دونی سرش واسه چی رفت؟😭
دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم ولی برای اینکه تاثیر بدی رو بحثمون نزاره زود خودمو جمع و جور کردم و منتظر جوابش شدم.
فقط نگاه کرد.👀
فهمیدم حرفام بی تاثیر نبوده.
با شنیدن صدای زنگ بحث رو تموم کردم.
-سارا! من نه میخوام تو موضوعات خونوادگیتون دخالت کنم نه بهت امر و نهی کنم که چیکار کنی و چیکار نکنی.
فقط میخوام بعد از این چندسال رفاقت نه بعنوان یه دوست،بعنوان یه خواهر بهت بگم حواست باشه! این یه پارچه ی مشکی معمولی نیست که رو سرمونه.پس اگه انتخابش کردیم حواسمون باشه که خون جوونای کشورمون پاش رفته...رفته که نزاره دوباره حرمتش بشکنه،واسه نشون دادن اعتراض خیلی کارها میشه کرد.این وسط چادرمون رو فراموش نکنیم.😊
البته اینا رو اول به خودم میگم بعد به تو😘
سارا تو فکر بود.امیدوار بودم حرفام موثر بوده باشه.
دست به دست هم به سمت کلاس رفتیم.دیگه تا آخر ساعت حرفی در این مورد نزدیم....
اون روز که این حرفا بین ما رد و بدل شد چهارشنبه بود.
جمعه سارا رو تو خیابون دیدم.
دیگه نه لاک داشت نه موهاش بیرون بود نه جلو نامحرم عشوه میومد😍
از خوشحالی محکم بغلش کردم.
-ببینم؟! حرمت چادرو خوب نگه داشتم😉?
-راضیم ازت سارا😁...البته من که کسی نیستم ولی مطمئنم مادر هم ازت راضیه😍
Mr H:
@masjed_kan
#حکایت_خوبان
کار ناتمام
در بیمارستان به عیادتش رفتم. فقط با اشاره چشم و دست حرف میزد ولی هشیاری کامل داشت. گویی میخواست چیزی به من بگوید، اشارهای به دکتر کرد. کاغذ و قلمی به دستش داد. نتوانست بنویسد. دکتر که با او مأنوس بود، پرسید: «حاج آقا! میخواهید همان سفارش را به آقای دکتر توکلی بکنید؟» با اشاره چشم تأیید کرد.
دکتر کاغذی به دست من داد که جملاتی کج و معوج روی آن نگاشته شده بود: «بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین؛ مرگ حتمی است؛ ولی گاهی میبینیم سالمی بیهیچ سببی در لحظه میمیرد و گاهی بیماری شفا مییابد. من دوست دارم کارم را تمام کنم.»
کار ناتمام مانده او که آرزو داشت تمام کند و برود، دو چیز بود: مبارزه برای حذف ربا از سیستم پولی و مالی کشور و تلاش برای تدوین علوم انسانی اسلامی.
منبع: خبرگزاری فارس
راوی: احمد توکلی
آیت الله حائری شیرازی
Mr H:
@masjed_kan
102724464(1).mp3
2.84M
سخنرانی حاج آقا دانشمند
موضوع: نذار پدرت خجالت بکشه..
کوتاه و شنیدنی
Mr H:
@masjed_kan
#تلنگر
#بسیجی خامنه ای بودن ..
از #سرباز خمینی بودن سخت تراست👌
و صد البته شیرینی بیشتری هم دارد☺️...
❣ما ...
✘نه امام را دیدیم
✘نه شهدا را
با این حال ..
هم پای امام مانده ایم ..
هم میخواهیم #شهیدشویم ..🌹
❣به این فکر میکنم 💭
این شانه ها..
تا به کی تحمل این بار #مسئولیت را خواهند داشت..؟؟
و این قلبـ❤️ تا به کی خون دل خواهد خورد..؟
میدانی ..؟
غربت بسیجی های #خامنه ای را ..
تنها #آغوش_مهدی (عج) تسکین خواهد بود...
🍃 🌹 #اللهم_عجل_لوليک_الفرج
Mr H:
@masjed_kan