الهی صبح امروزتون 🌺
شادمان تر از هرروز 🌺
دلتون پراز شادی 🌺
خونتون پر از عشق 🌺
عشقتون پر از صداقت 🌺
زندگیتون پراز صمیمیت 🌺
سلام صبح زیباتون بخیر 🌺
حال دلتون همیشه خوب 🌺
نیایش صبحگاهی 🌺🍃
🌺الهی، در زندگیمان با ما باش.
💫حتی در مکثِ نفس هایمان.
🌺الهی مارا به حال خود وا مگذار.
💫بگذار که با تو باشیم
💫که زندگی با تو، سراسر عشق و اسرار است.
🌺به دعایمان گوش کن،
💫حتی وقتی زبان مان خاموش میشود ،
🌺دعای خاموشی مارا تو بشنو
💫و دعاهایمآن رامستجاب کن
🌺آمیـن
.
📜 معجزه دعای مادر
🌴 از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:
این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟
🌾 گفت: شبی مادر از من آب خواست.
نگریستم، آب در خانه نبود.
کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم.
🌴 چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود.
پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.»
آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود.
🌾 هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟!
قصه را برایش گفتم.
🌴 او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت:
«خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان».
#حکایت
#بایزید_بسطامی
✨ 🍃🍃🍃🍃 ✨
🍉پاييز هزار رنگ ميرود🍁
🌹و زمستان سپیدرنگ❄️
🍉از راه میرسد🍁
🌹و در این ميان شبی است بلند❄
🍉به بلندای یک فرهنگ🍁
🌹آیینی رنگارنگ بسان پاييز❄
🍉و درون مایهای پاک و سپید🍁
🌹به رنگ زمستان❄
یلدا مبارکـــــــ🍁
🌹سبد آرزوهایم را برای❄
🍉امـروزتـون با شـادی🍁
🌹حس خوب و یہ دنیا❄
🍉انرژی مثبت پر می کنم🍁
🌹الهی امروز یکی از ❄
🍉بهترین روزا باشہ براتـون🍁
💢خدارا دیده ای؟
ازبزرگی پرسیدن خدا رو
دیده ای؟
جواب داد. آره دیدم!
کی کجا..؟
گفت...
اونجایی كه لغزیدم
دستمو گرفت اون وقتيكه
کج رفتم هدایتم کرد
ناخوش بودم وعافیتم
داد تنگدست بودم و رزقم داد...
🇮🇷 @masjedeamamsajjadAbadeh
‹ لا تَيأَس و أَنتَ تَعلَم أنَّ الله دوماً
يخلق نوراً جديداً بعد كلِّ ظَلام ›
نااُميد نشو...
وقتى ميدونى خدا هميشه بعد از تاريكى
نور جديدی ميسازه.
#درآغوشخدا..
🌸🍃🌸🍃
#فلسفه_ی_ضرب_المثلها
#سنگ_مفت_گنجشک_مفت
🔸مورد استفاده:
✍در مورد اشخاصی گفته میشود كه از انجام هر كاری میترسند در صورتی كه آن كار اصلاً ضرری ندارد.
🔹در گذشتههای دور، زن و شوهری سالیان سال در كنار هم زندگی میكردند تا پیر شدند. بچههای آنها ازدواج كرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو كاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی كه در خانه آنها به گوش میرسید صدای جیك جیك دستهی گنجشكهایی بود كه روی درخت وسط حیاط آنها زندگی میكردند. پیرزن هر روز اضافهی غذا را گوشهی باغچه میریخت تا گنجشكها از آن بخورند.
🔸تا اینكه پیرزن مریض شد و در اثر بیماری نیاز به استراحت بیشتری پیدا كرد و صدای دائم جیك جیك گنجشكها برایش آزاردهنده شده بود. پیرزن به پیرمرد غر میزد كه این گنجشكها را بگو تا از اینجا بروند. ولی پیرمرد نمیدانست گنجشكهایی كه سالیان سال به درخت خانهی آنها عادت كردهاند را چه طوری فراری دهد. هر بار كه سنگی برمیداشت تا به آنها بزند یا نمیتوانست و یا اگر هم به سوی آنها پرتاب میكرد آنها میرفتند و دوباره برمیگشتند.
🔹یكبار كه زن داشت از صدای جیك جیك گنجشكها شكایت میكرد مرد گفت: تو بگو من چه كار بكنم. هر بار كه به آنها سنگ میزنم میروند و دوباره بازمی گردند.
✍زن جواب داد: #سنگ_مفت_گنجشك_هم_مفت آنقدر بزن تا بروند.
کانال داستانهای آموزنده