⚙️ رهبر انقلاب: غزه پیروز شد؛ این شبیه افسانههاست / حادثه غزه را اگر در تاریخ میخواندیم، باور نمیکردیم!
🔹رهبر انقلاب اسلامی در جمع تولیدکنندگان و فعالان بخش خصوصی رویداد ملی «پیشگامان_پیشرفت»:
✏️گفتیم مقاومت زنده است و زنده خواهد ماند. غزه پیروز شد، مقاومت نشان داد که زنده خواهد ماند. آنچه که مقابل چشم دنیا اتفاق میافتد، شبیه افسانه است.
✏️واقعاً اگر در تاریخ میخواندیم، شک میکردیم و باور نمیکردیم که یک دستگاه جنگی عظیمی مثل آمریکا به کمک یک دولت ظالم خونخواری مانند رژیم صهیونیستی بیاید. این رژیم آنقدر سفاک و بیرحم باشد که از کشتن ۱۵ هزار کودک در طول یک سال و چند ماه ابا نداشته باشد. آمریکا بمبهای سنگرشکن را به این رژیم بدهد تا خانههای کودکان و بیمارستانها را بمباران کند.
✏️امروز این اتفاق مقابل چشمان ما رخ داد. آمریکا تمام امکاناتش را به رژیم صهیونیستی داد که اگر نمیداد، در همان هفتههای اول به زانو درمیآمد. آنها در طول یک سال و سه ماه هرچه توانستند جنایت کردند: بیمارستان، مسجد، کلیسا، خانه، بازار، محل اجتماعات و همه این جنایات در یک قطعه زمین کوچک مثل غزه رخ داد. رهبر رژیم صهیونیستی اعلام کرد که هدف آنها نابودی حماس است.
✏️اما اکنون همان رژیم صهیونیستی ظالم با حماسی که میخواست نابودش کند، سر میز مذاکره نشسته و شرایط او را برای تحقق آتشبس پذیرفته است. این یعنی مقاومت زنده است. این سنت الهی است. هرجا مقاومت باشد، پیروزی بندگان خوب خدا حتمی است. ۱۴۰۳/۱۱/۳
🔰بزرگترین اعتکاف ایران
این قاب زیبا بزرگترین اجتماع معتکفین ایران هست
۱۶۰۰ نفر
تصویری بسیار زیبا از حضور پرشور جوانان و نوجوانان یزدی در مسجد اخوند ملاآقا اسماعیل
عرض خسته نباشید خدمت مدیران و کادر اجرایی
خدا قوت به آنان که بانی این اجتماع بزرگ معنوی و برگزاری این مراسم پرفیض بودند
این جمع حسرت خیلی از مکاتب،ادیان و کشورهاست
حتی در سایر کشورهای مسلمان هم چنین اجتماعی بسیار نادر است
مجدد تصویر را نگاه کنید
چقدر دیدن آن لذت دارد
اینکه میگویم نادر است باور بفرمایید اغراق نیست
رسانه هایی که اجتماع چند ده نفری عده ای در یک نقطه را عطف به کل میکنند و یا شعارهای چند تن از جوانان را حکم بر دین زدگی و مدرن اندیشی نسل نو میپندارند،قطعا اگر چنین اجتماعی را سراغ داشتند آن را چنان در بوق و کرنا میکردند که حد نداشت
صد حیف که باید لابه لای یک کانال گمنام از این قاب زیبا مطلع شد
بسیار کار فرهنگی انجام میگیرد اما به دلیل عدم پوشش و تولید محتوا خوب و صحیح رسانه ای مسکوت میماند.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 رهبر فرزانه انقلاب:
راهکار صحیح جذب نوجوانان و جوانان به مسجد و دین
❌ برای بازی اگر قرار است بیاید که خب برود در باشگاه بازی کند.
🌹
╰┈➤❀●•۰@mah_neshann
⭕️ مردم عادی چند بار این نوشته را بخوانند
مسئولین از جمله مسئولینی که دل در گرو غرب دارند هر روز و هر لحظه
آنهایی که در آن سالهای جنگ در غرب بودند و در حال تحصیل و .... این نوشته را بخوانند و ببینند شرمنده شهدا خواهند شد یا خیر
دلنوشته
⭕️راضی نیستم شهید بشم!
بهمن۱۳۶۵/شلمچه،عملیات کربلای ۵
یک دستگاه نفربر بی.ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود،دقایقی کنار پست امداد توقف کرد. مجروحین بدحال را که غالبا دست و پا قطع بودند، سوار آن کردیم.راننده مدام میگفت:
"زود باشید،فرصت نیست،الانه که تانک های عراقی بزنند."
ولی ما بدون توجه ،تا آنجا که جا داشت مجروحها را سوار کردیم.حتی آنها را به هم فشار میدادیم تا تعداد بیشتری جا شوند. نالۀ بیشتر آنها بلند شد ولی کاری نمیشد کرد. معلوم نبود وسیلۀ دیگری برای بردن آنها بیاید.بهزور درِ نفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم.
نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد.هرچه سلام و صلوات که به ذهنمان رسید،نذر کردیم تا سالم از سهراه مرگ رد شود.
همین که به سهراه رسید ،تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود،از سمت چپ به طرفش شلیک کرد.
در مقابل چشمان وحشتزده و مبهوت ما، گلولۀ مستقیمِ تانک به پهلوی نفربر خورد و آن را جر داد و با ورود به داخل، درجا منفجر شد و نفربر را به کنار خاکریز پرتاب کرد.بهدنبال آن،باران خمپاره باریدن گرفت.
به هیچ وجه نمیشد کاری کرد.درِ نفربر از بیرون قفل بود و مجروحها که لای همدیگر فشرده بودند ،میان آتش میسوختند.صدای دلخراش جیغ که از حلقوم آنها به هوا برمیخاست،تنم را به لرزه انداخت.هیچوقت فکر نمیکردم جیغ مَرد،اینگونه سوزاننده باشد.
به زمین و زمان فحش میدادم و بیشتر به خودم که هرچه راننده گفت: بسه دیگه،جا نداره!
به حرفش گوش ندادم و تعداد بیشتری را سوار آن ارابۀ آتشین مرگ کردم.خودم را روی سینۀ سرد خاکریز ول کردم و همچون کودکان مادرمُرده، زار میزدم و هقهق میگریستیم.نه فقط من،همۀ بچهها همین احساس را داشتند.
دود خاکستری و سیاه همراه با بوی گوشت سوخته، منطقه را پُر کرد.آفتاب خیلی زودتر داشت غروب میکرد و هوا تاریک میشد!
شب که شد،نفربر هم از سوختن خسته شد و از نفس افتاد! دیگر چیزی برای سوختن نداشت.درِ آن را که باز کردند،یک مشت پودر استخوان سوخته کف آن جمع شده بود.معلوم نبود چندنفر بودند و کی بودند!
قاطی کردم.هذیان میگفتم.کنترلم دست خودم نبود.اصلا نمیفهمیدم کجا هستم و چه میکنم.فقط به صدای جیغ آنها گوش میکردم که جلوی چشمانم داشتند میسوختند و من فقط تماشاچی بودم.
رو کردم به آسمان.به هر کجا که احساس میکردم خدا آنجا نشسته و شاهد این اتفاق است.از ته دل فریاد زدم.چشمانم را بستم،دهانم را باز کردم و ...کفر گفتم.با هایهای گریه،عربده زدم: "خدایا ...اگه من رو شهیدم کنی،خیلی نامردی.اون دنیا جلوی شهدا میگم من نمیخواستم شهید بشم و این بهزور من رو شهید کرد ...
خدایا،بذار من بمونم ،برم توی این تهران خراب شده، یک ورق کاغذ بهم بده تا توی اون بگم توی سهراه مرگ شلمچه چی گذشت."
نمیدانم روزنامه،فیس بوک،کتاب،اینستاگرام،مجله،توئیتر،ایتا،تلگرام و...توانسته بجای یک ورق کاغذ،حق سهراه شهادت را ادا کرده باشد؟!
💢حمید داودآبادی