[تنها اهل فنا از اسرار ربانى آگاه اند]
محرم اين هوش جز بى هوش نيست مر زبان را مشترى جز گوش نيست
[درد طلب عاشقان، لحظه اى منقطع نمىشود]
در غم ما روزها بى گاه شد روزها با سوزها همراه شد
[از گذر عمر نگران مباش به شرط آنكه عمرت در راه حقيقت باشد]
روزها گر رفت گو رو باك نيست تو بمان اى آن كه چون تو پاك نيست
[عاشقان، بدون عشق و طلب زندگى نتوانند كرد]
هر كه جز ماهى ز آبش سير شد هر كه بى روزى است روزش دير شد
[ناقصان، سخن كاملان را درك نتوانند كرد]
درنيابد حال پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد و السلام
[رشته تعلقات را پاره كن تا رها شوى]
بند بگسل، باش آزاد اى پسر چند باشى بند سيم و بند زر
[تمثيلى در نكوهش صفت آز]
گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى
كوزه ى چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد
[عشق، بيمارىهاى اخلاقى را درمان مىكند]
هر كه را جامه ز عشقى چاك شد او ز حرص و عيب كلى پاك شد
شاد باش اى عشق خوش سوداى ما اى طبيب جمله علتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما اى تو افلاطون و جالينوس ما
[عشق، آدمى را عروج مىدهد]
جسم خاك از عشق بر افلاك شد كوه در رقص آمد و چالاك شد
[اگر گوش شنوا پيدا شود، اوليا اسرار را بازگو مىكنند]
با لب دمساز خود گر جفتمى همچو نى من گفتني ها گفتمى
[اگر گوش شنوا پيدا نشود، گوينده خاموش شود، اگر چه آكنده از حرف باشد]
هر كه او از هم زبانى شد جدا بىزبان شد گر چه دارد صد نوا
چون كه گل رفت و گلستان در گذشت نشنوى ز ان پس ز بلبل سر گذشت