eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
471 دنبال‌کننده
287 عکس
54 ویدیو
1 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹لینک ناشناس برای گفتگو: https://gkite.ir/es/10095556 🔹من در فضای مجازی: https://zil.ink/fatememoradiam
مشاهده در ایتا
دانلود
مستوره | فاطمه مرادی
. #کاترین آن جونز در «راه داستان» چند جملهٔ طلایی دارد که خیلی وقت بود بهشان نیاز داشتم: تجربه به م
مقادیری خودم رو فحش دادم که چرا خرید این کتاب رو از فروردین‌ماه تا الان به تعویق انداختم.
. آخر شبی، دارم چت‌های دخترم با دوستش رو می‌خونم. برام جالب بود که از کِی توجه کرده که من «می» استمراری رو جدا از فعل می‌نویسم و قص علی هذا. گمونم برخلاف مامانش به ویراستاری علاقه داره. قربون اون دسبندت و کتابی نوشتنت😂
این استوری‌ها رو برای دوستانی می‌ذارم که اینستاگرام نمیان.
🔆🔆🔆🔆🔆 حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی): توصیه من به خواهران و دختران عزیزم این است که: ◻️ معلومات و آگاهی هایتان را بیشتر کنید. 🔸 مطالعه؛ 🔸 دقّت؛ 🔸 تحقیق؛ 🔸 درس؛ ◻️ ورود به مسائل مورد ابتلای روز ◻️ و اهتمام به کارهای دینی، جزو وظایف حتمی و مسلّمی است که امروز زنان کشور باید مثل مردان، خود را موظّف به انجام آنها بدانند. 1375/6/28
. اینه قدرت ایمان. . یک‌تنه بین اون همه شعار... دمت گرم @masture
. دوستان برای چی سوگواری راه انداختید؟ به خدا قسم توی این شکست نشانه‌ست. طارمی تنها کسی بود که مقتدرانه پای عقیده‌ش ایستاد و مجاهدانه بازی کرد و گل زد. وگرنه سردار آزمون هم بود. این رو ببینید. نه اون 6 تا گل رو. جمع کنید خودتونو ببینم. @masture
. رولان بارت نوشته: «آنکه حرف می‌زند همانی نیست که می‌نویسد و آنکه می‌نویسد همانی نیست که هست.» چند وقت پیش رفتم شهر و دیاری برای دیدار دوستانی که ماه‌ها و سالها ارتباط مجازی داشتیم. یکی در میان می‌گفتند چرا این‌قدر چهرهٔ جدی‌ای داری؟! با تصوری که از من ساخته بودند، همخوان نبودم. با بعضی‌هاشان ساعت‌ها خوش‌و‌بش کرده و خندیده بودم. اما من آن کلماتی نبودم که روی صفحهٔ موبایلشان نشسته بود. توی پروژه‌ها و همکاری‌های گروهی هم بوده‌اند کسانی که ملامتم می‌کردند: «کمتر دل بسوزان، همه را که نمی‌شود راضی نگه داشت.» آن‌ها هم با بخشی ناچیز از وجود من گمان می‌بردند دلسوز جهان و جهانیانم. . توی عمر سی و چندساله‌ام، کم ندیدم آدم‌هایی که در نگاه اول، کم از انسان آرمانی رویاهایم نداشتند ولی نگاه‌ها و دیدارهای بعدی هر چه ساخته بودم را فرو ریخت. آدمهایی بودند که اعتماد کردم و جفا کردند. دوستانی که غمشان را خوردم و زخم زدند. نویسندگانی که غبطه خوردم به قلم‌شان اما گفته‌هایشان حالم را به هم زد. نامدارانی که سخن می‌راندند و قلم‌شان کلماتی می‌نوشت که از آنِ خودشان نبود و قلبشان باور نداشت. خلاصه بودند و هستند و تمامی ندارند... . به هرحال آدم می‌تواند کلماتی که می‌گوید و می‌نویسد نباشد، می‌شود توی بیوی اینستاگرامش بنویسد: «شیعه‌ای کنج این عالم یا صلح‌طلبی کنج آن یکی عالم». از حسین دم بزند، از دموکراسی و برابری. برای آزادی یقه بدرد، آدم بکشد، زن و مرد و کودک. و سرمستانه شعار بدهد «بزنید و بکشید، آزادی نزدیک است.» و آزادی نزدیک باشد اما نه آنی که کلمهٔ آزادی است، بلکه همانی که آنها را از پوستین قبلی‌شان بیرون می‌کشد و رها می‌کند و به نمایش می‌گذارد. و به گمانم بارت حق می‌گوید: «هیچکس آنی نیست که می‌گوید و می‌نویسد...». @masture
هر روز بنویسید و این یکی از دشوارترین کارهای دنیاست. هر روز کاری را انجام دادن. نوشتن باید به اندازه مسواک‌زدن، غذا خوردن، خوابیدن و کارهایی تا این اندازه روزمره و همیشگی، در زندگی یک نویسنده تکرار شود. واقعاً باید خودمان را به روزانه‌نویسی عادت دهیم. باید سربازصفر کلمات باشیم. خدمت‌گزار دائمی‌شان. و این جمله فیلیپ پولمن، نویسنده درخشان و برجسته داستان‌های کودکان‌ونوجوانان را از یاد نبریم: داستان ارباب است و نویسنده خدمتگزارش. @masture
. سالها بود که نمی‌تونستم کتابی رو بی‌وقفه بخونم تا امروز صبح که کلمه‌های هاروکی موراکامی اسیرم کرد. نزدیک به دوازده ساعته دستمه. نه می‌تونم نخونم و نه می‌خوام که تموم بشه. . چقدر جای نویسندهٔ معاصر ایرانی که اینطوری امید بده خالیه. 📙📘📗از دو‌ که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم @masture
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 از خستگی دیگه چشمام نمی‌بینه ولی دلم نیومد اینو براتون نذارم. بخونید و بدونید که هرموقع خستگی، دلزدگی و مشتقاتش میاد، شما تنها نیستید و این طبیعیه. راه‌حلش هم فقط ادامه‌ دادنه. 📗 از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم @masture
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷این جمعه واقعا عیده.🇮🇷 عید پیروزی وحدت و همدلی بازیکنان فوتبال بر تفرقه‌اندازان. تا کور شود هرآنکه نتواند دید... @masture
🌱 شنبه برزخی شروع شد. پانزده متن خوانده نشده داشتم و تمرکزی که معلوم نبود کجا گم‌وگور شده. هرچه می‌خواندم نمی‌فهمیدم نویسنده چه نوشته. کلمات مثل خط میخیِ کتیبه‌های تخت جمشيد غریب و نامفهوم شده بودند. لپ‌تاپ را بستم و نشستم پای کلمه‌‌های موراکامی که نوشته بود: «من تنهایی را رنج‌آور نمی‌دانم، هر روز یکی دو ساعت از وقتم صرف دویدن می‌شود، بی‌آنکه کلمه‌ای با کسی حرف بزنم و چهار پنج ساعت را نیز پشت میز تحریرم می‌گذرانم و هیچ‌یک از این دو کار نه برایم دشوار است و نه کسالت‌بار...» . انگار عصای موسی آمد و دریای طوفان‌زده از هم شکافت. ناخوشی‌ام بندِنبود تنهایی بود. بچه‌ها از دوشنبه مجازی‌خوان شدند. دو کودک دبستانی، تدریس مجازی، ارسال تکالیف و تمام این‌ها یعنی خداحافظی با خودم و افکارم. همان‌جا دوی ماراتن شروع شد. دستی به سر و روی خانه کشیدم. غذایی پختم و چای دارچینی دم کردم. خوراکی‌‌ها را چیدم توی ظرف و انیمیشن مورد علاقه‌شان را گذاشتم. بعد هم مثل دوندهٔ مسابقات ماراتن نفس‌زنان گفتم: «می‌دونید وقتی لبخند مامان‌ها گم می‌شه چیکار باید کرد؟ باید مامان بره توی اتاق و زل بزنه به سقف، به لپ‌تاپ، به کتاب‌ها و پیش‌نویس‌هاش، به هرچی که دوست داره اصلا. تا کم‌کم لبخندش پیدا بشه.» . دو تایی خندیدند و گفتند: «پس ما در رو قفل می‌کنیم تا پیدا نشده بر نگرد.» توی دلم قند آب شد و با خودم گفتم کاش تمام مشکلات دنیا با تنهایی، کلمات و دوی ماراتن حل می‌شد... @masture
. فیلم دربارهٔ ترس‌های درونی آدم‌هاست و رازهایی که موجب دوری‌ اون‌ها از عزیزان‌شون می‌شه. شامالان توی این فیلم سعی داره دربارهٔ فرآیند ارتباط برقرار کردن حرف بزنه. یک پیرنگ درست و حسابی، تعلیق جوندار، غافلگیری‌های بی‌وقفه، خروج از تعادل‌های ناتمام و انسجام روایی قوی بین صحنه‌ها که تا ده دقیقهٔ آخر اجازه نمی‌ده مخاطب راز اصلی فیلم رو بفهمه. خیلی لذت بردم. دلم می‌خواد فیلمنامه رو تکه تکه بیارم روی کاغذ... اوف. @masture
. . چند روزی‌ست کتاب «نا» را با حلقهٔ کتاب مبنا می‌خوانیم. البته گروه تکه تکه‌اش را می‌خوانند و نقد می‌کنند. من هم اگر وقتم کرامتی کند نقدی می‌گذارم و چندتایی نقد می‌خوانم. خداقوت به خانم برادران، اما وقتی از فرم حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟ سیر روایی کتاب خطی است. به دور از هر تکنیک ادبی‌‌ای نوشته شده. انتخاب زاویه دید درخور این حجم از مطالب کتاب نیست و الی ماشاءالله ضعف در فرم روایت. . اگر هدفمان نوشتن است که هیچ. ولی اگر رسالت‌مان نوشتن است باید روزی صدبار بمیریم و بنویسیم تا یک متن اصولی و درست‌وحسابی نوشته شود. خیلی فرق‌ست بین این دو. @masture
. یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
ولی خدایی باید رفتار آمریکایی‌ها رو با ایرانی‌ها قیاس کرد. یک‌وقتهایی ترس فقط مقاومت میاره، نه تهاجم.
. خدایا یا مدرسهٔ بچه‌ها رو مجازی نکن یا اقتدار منو حفظ کن لطفاً. . اومدم دعواش کنم گفتم: «هرچی هیچی نمی‌گم، هیچی نمی‌گه». . خونه رفت روی هوا. مشق‌هاشم ننوشت. اقتدار منم به فنای عظمی پیوست. @masture
. از هشت سالگی با کتاب رفیق شدم. همه‌جا و در همه‌حال یک کتاب همراهم داشتم. بعدها که اپلیکیشن‌های کتابخوانی آمد دوز کتابخوانی‌ام بالاتر رفت. اگر کتابی هدیه می‌گرفتم آنقدر جیغ و فریاد خوشحالی راه می‌انداختم که هدیه‌دهنده فکر می‌کرد رکورد اغراق جهان را زده‌ام. مادر که شدم از همان ماه‌های اول با چرت و خمیازه برای بچه‌هام شعر و قصه می‌خواندم. وقتی دختر سه‌ساله‌ام تمام اشعار ناصر کشاورز را حفظ شده بود و با ادبیات دست‌و‌پا شکسته‌اش می‌خواند فکر می‌کردم نیمچه انتقامی از تمام کتابسوزی‌های زمان ساسانیان گرفته‌ام. . اما از آنجایی که دنیا همیشه یک چکی توی دست‌وبالش دارد که بر رخ بی‌پناه ما بنوازد و گیج‌مان کند، همه‌چیز خوب پیش نرفت. کم‌کم بچه‌ها از کتاب دور شدند و یک قصهٔ شبانه‌ای ماند که اجرای صفر تا صدش با خودم بود. اما برای منی که مدام کتابی توی دست‌وبالم دارم و شغلم با کلمات پیوند خورده این قضیه قابل هضم نبود. مدتی لباس رزم پوشیدم و به هر دری زدم و به هر راهی شتافتم، اما نشد که نشد. دیگر پذیرفته بودم که بچهٔ کتابخوارها با کتاب و کلمه غریبه که نه، دشمن می‌شوند. . تا امروز که به‌رسم پنجشنبه‌ها، هِلِک هِلِک رفتیم کتابخانه که چند کتابِ من و یک جلد کتابِ آن‌ها را پس بدهیم. خانم کتابدار مهربان که هفته‌ها، تک‌‌وپاتک‌‌مان را دیده بود به میدان آمد و گفت: «امروز باید پنج تا کتاب انتخاب کنید، یکی‌شون هنری، مابقی داستان. وگرنه اجازه ندارید کتاب هنری ببرید.». حلما و حسین هم چانه می‌زدند که همان یک کتاب هنری را بده برویم. اما کتابدار می‌رفت مرحلهٔ بعدی مذاکره و گزینه‌های روی میز را یکی‌یکی رو می‌کرد. ازشان می‌پرسید چه مدل داستان‌هایی دوست دارید؟ دانه‌دانه کتاب می‌آورد و برایشان خلاصه‌ای می‌گفت. تصاویر را نشان می‌داد و دست آخر هم کادویی بهشان داد که گل از گل‌شان شکافت. نیم‌ساعتی که گذشت، دوتایی رفتند و لی‌لی‌کنان و خنده‌زنان پنج‌تا کتاب آوردند. من هم مات و کش‌آمده رفتم به استقبال ضرب‌المثلی که توی مغزم وول می‌خورد: «کار را باید به کاردان سپرد» و بس. @masture
. الحمدلله علی کل حال. آخجون برف. 😍😍😍😍😍
یه مورچهٔ بالدار اومده بود توی خونه، منم برش داشتم گذاشتم توی بالکن. یکهو یادم افتاد بیرون سرده و اون پناه آورده بود. الان از غصه‌ش خوابم نمی‌بره :/ @masture
_مامان، بابا شدم. _ها! چی؟ _ناز یخی‌م، گل داده. @masture
. خیلی دوست دارم یک نفر کتاب کهکشان نیستی رو بهم هدیه بده. اما نمی‌دونم چه کسی این توفیق رو پیدا می‌کنه. من براتون دعا می‌کنم🤪