eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
467 دنبال‌کننده
289 عکس
54 ویدیو
1 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹لینک ناشناس برای گفتگو: https://gkite.ir/es/10095556 🔹من در فضای مجازی: https://zil.ink/fatememoradiam
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از چیمه🌙
. من توی کست‌باکس به گوش دادم. شما هم این قسمت را گوش کنید. https://castbox.fm/vb/469663610 .
هدایت شده از چیمه🌙
. دوستم توی گروه دوستانه پیام فرستاد که: «به مرحله خب که چی رسیدم؟!» و بعد توضیح داد حس مفیدبودن ندارد و دچار یاس فلسفی شده. هر کدام از اعضای گروه چیزی برای همدلی گفت اما من سکوت کردم. سکوت مطلقی که یعنی دارم فکر می‌کنم و تجربه‌اش را خیلی قبل‌تر داشته‌ام. شاید هم می‌خواستم جواب بهتری دست‌وپا کنم. چیزی که تسکین دهنده یا راهگشا باشد. سوال دوستم به نظر ساده و راحت می‌آمد اما می‌دانستم روزهای پراضطرابی را سپری می‌کند. من در آستانه سی‌سالگی گرفتار بحران که چی‌ها و یاس‌های فلسفی شده بودم. سوال‌ها، تردیدها و ترس‌ها طنابی شده بود دور گردنم و نفس‌هایم را به شماره انداخته بود. نه شجاعت تغییردادن شرایط را داشتم نه جرات رهاکردن چیزهایی که برای داشتنشان عمر، سرمایه و اعتبارم را هزینه کرده بودم. سالها معلم بودم. از شغلم، درآمدم و جایگاهی که داشتم راضی بودم. هم در بین همکارانم محبوبترین بودم هم بین دانش‌آموزان و اولیا. همه چیز خوب بود تا آن لحظه‌ای که وسط حیاط مدرسه ایستادم و به خودم نهیب‌زدم:« داری سی‌ساله می‌شی این تمام چیزی بود که از زندگی می‌خواستی؟!» من آدم طماعی بودم. تمام چیزی که می‌خواستم خیلی بیشتر بود. بهانه آوردم و استعفا دادم‌. توی اوج به همه چیز پشت‌پا زدم. روزهایی که تخصص و پیشنهادهای کاری مدام هیجان‌انگیزتر ازقبل می‌شد. مشکل همان که چی مثلاها بودند باید جواب آن‌ها را می‌دادم و خودم را از طنابی که دورگردنم بود رها می‌کردم. برای دوستم یکی از قسمت‌های پادکست مجتبی شکوری را فرستادم. قسمتی که اسمش امید برفکی بود. شکوری درستایش سرگردانی صحبت می‌کرد و از حیرانی آدم‌ها در مقاطع مختلف زندگی‌شان می‌گفت. به دوستم گفتم گاهی ثبات قدم چیز خوبی نیست. گاهی زندگی ما شجاعت کم دارد، شجاعتی از جنس رهاکردن و پذیرش تغییردادن هرچند به اندازه یک جراحی درد بکشیم و عذاب‌آور باشد. .
. اگر روایت‌نویس یا عکاس هستید لطفا به من پیام بدید. آیدی من در تمام پیام‌رسان‌ها: @fatememoradiam لطفا این استوری رو به دست اهلش برسونید. 🌱 @masture
. اینکه با همه مهربون باشی و اجازه بدی هر مدل که دوست دارند باهات برخورد کنن کار درستی نیست، چون داری بهشون ظلم می‌کنی. «مسئولیت‌ و سازندگی» علی صفایی‌حائری @masture
. به این باور رسیده‌ام که چیزی را نمی‌توانی جبران کنی و دوباره درست بگذاری‌اش سرجایش. حفره‌های زندگی‌ات همیشگی هستند. تو باید در اطرافشان رشد کنی مثل ریشه‌های درخت که از اطراف سیمان بیرون می‌زنند. باید خودت را از لابه‌لای شیارها بیرون بکشی. دختری در قطار @masture
کاش چو اصحابِ کهف این روح را حفظ کردی، یا چو کشتی نوح را! مثنوی معنوی، ٤٠٠ @masture
. نشاط، عمر، مال و همه‌چیز تو را امتحان می‌کند. اگر از نشاطت استفاده کردی، خوب کردی! اگر نکردی وامصیبتا. اگراز جوانی و عمرت استفاده کردی که خوب. والا به شکلی این سرمایه را از تو می‌گیرند. مواعظ، آیت‌الله حق‌شناس رجب بر شما مبارک 🌱 @masture
. معرفی کتاب «سر بر دامن ماه» در روزنامهٔ فرهیختگان. https://farhikhtegandaily.com/print/77438/ @masture
. آغازی بر یک پایان/ سید مرتضی آوینی @masture
. بزرگواری توی توییتر نوشته بود: «کی‌ می‌گه مادری کردن مانع رشده؟» نوزاد را گذاشته بود روی پاهایش و درس می‌خواند. داشتم فکر می‌کردم که چقدر این جمله دور از واقعیت است یا چقدر من از مادران استاندارد ایرانی دور هستم. چرا که تا سه سالگی فرزندانم نه درس می‌خواندم و نه شغل و درآمدی داشتم. کار تمام وقتم مادری بود و مادری. غول افسردگی که چنبره زد روی زندگی‌ام، فهمیدم باید پابه‌پای بچه‌ها رشد کنم وگرنه زندگیمان روی هواست. باید می‌رفتم دنبال علائق خاک‌خورده‌ام. می‌رفتم دورهمی، می‌رفتم سرکار، درس می‌خواندم، آدم می‌دیدم. معاشرت می‌کردم و خودم را از چهاردیواری خانه بیرون می‌کشیدم. اما مگر تمام این‌ها را می‌شد به دست آورد؟ وقت کم می‌آوردم. جان و اعصاب و نیرو هم. . دیگر نمی‌شد مثل قبل از مادر‌شدن همه‌چیز که نه، حتی یک‌سوم‌شان را داشت. در طول یکسال گذشته تا همین امروز، بارها پیشنهاد همکاری با مجموعه‌ها و ارگان‌ها را رد کرده‌ام. از کار رسمی روزانه بگیر تا کار حضوری پاره‌وقت با درآمد بالا. چرا؟ چون تازه باید به این فکر کنم چه کسی ببردشان مدرسه؟ چه کسی بیاوردشان؟ تعطیلی پنچشنبه‌ها را چه کنم؟ اصلا مجازی شوند چه خاکی به سر بریزم؟ مطالعه‌ام، نوشتنم، درس‌خواندنم باید ساعاتی باشند که خوابند یا کمتر صدا می‌کنند: «مامان». بعد هم اگر خسته‌ام، اگر گیجم، اگر فکرم درگیر است نباید روی رابطه‌ام با آنها اثر بگذارد، چون مادرم و عذاب وجدان می‌گیرم. و هزاران ملاحظهٔ دیگر که شاید هیچ مادری به زبان نیاورد. ولی هستند، آنقدر غلیظ و بی‌فیلتر که شاید پشیمانتان کند از مادر شدن. . خلاصه شما را نمی‌دانم. شاید گل وجودتان با گل وجود من و امثال من فرق دارد. اگر دارد، خوشا به اقبالتان. ولی تو را به خدا استثنائی بودنتان را به کل مادران تعمیم ندهید. بگذارید خانم‌ها واقع‌نگرانه مادر شوند. دنیای بدون شعار، دنیای زیباتری‌ است. @masture