رفتم کنارش ایستادم.
_سلام گفت سلام
_عصرتون بخیر. عزاداری هاتان قبول باشد. می خواستم یک تذکری بهتون بدهم"
توجه اش جلب می شود. و آروم می گوید متوجه شدم... به حرفم ادامه می دهم: این موهاتان را بزارید تو لطفا. گناهه. شروع می کند به جمع کردن موهاش. بنده هم که می بینم تذکر را می پذیرد. می روم شراغ کوله ام. پیکسل ها را درمی آورم می گذارم جلوش می گویم. چون تذکر را پذیرفتید گوش کردید یکی از اینها را بردارید.
_نه ممنون.
گفتم نه هدیه است بردارید.
یک بررسی می کند ...خیلی جالب می شود وقتی می بینم دست اش سمت کدام ها رفته ...و آخر کدام پیکسل را برداشت
سه تا پیکسل نوشته دار داشتم.
پیکسلی که نوشته بود
مشکل جان
خدای من از تو بزرگتره
را برداشت
ایستگاه مترو انقلاب، پیاده شدم همه مسافرهای پیاده شده سکو را ترک کرده بودند که متوحه برهنگی اسب گونه یک خانم شدم.
ِآروم رفتم کنارش. یک قدم دیگه وارد قسمتی بانوان می شد. گفتن بسی سخت می شد.
صدا زدم
خانم!
خواهر!
درحالی که بطری تو دهن ش بود جا خوددم برگشت.
سلام . عصر تون بخیر.
انگار حا خوردید؟
_بله
خب چیز خاصی نیست آب تونو بخورید میگم بهتون یک تذکر میخام بدهم
آب شو خورد گفتم
تذکرم اینه موهاتونو از پشت بیرونه بپوشونید.
گفت لطف کردید
رفتم
اما یک مرد، بدن، بدن سازی! که داشت سوار پله ها می شد توقف کرده بود داشت خیلی بد نگاه می کرد.
پله ها را آمدم بالا. مقابل دفتر پلیس. یک خانم مو بافته تا خود کمر عریان رها کرده را دیدم به او هم محترمانه تذکر دادم.
خواهر موهاتون بیرونه گناهه بپوشونید.
باز یکدفعه این مرد گوریل اندام را دیدم. که داشت بد و تهاجمی نگاه می کرد
صداش کردم چیه؟
بیا بریم دفتر پلیس.
وارد دفتر شدم. پلیس سبزپوش داشت صحبت می کرد تلفن یا بی سیم نمی دانم.
اما یک مرد لباس طوسی یا خاکسری بگم آمد سمتم بروید بروید بیرون پلیس داره با پیج حرف می زنه.
میگم من کار دارم من شکایت دارم.
میگه بروید بیرون مشول تان حل کنید!
طرف حالش خوب نیستا
من آمدم اینجا شکایت میگه برو بیرون مشکلتو حل کن!
شبی که گذشت خیلی خوب ، #کاسبی_معنوی
نوشتن دارد اتفاقاتی که گذشت اما خیلی خسته ام
دیگه اینقدر ملت تنبل بودن به شرکت در مسابقه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر که گفتم به دوستی که حنجره پاره می کرد فقط بگوید
بگو چند تا شرط دارد بیاد جایزه بگیرد؟