من راضی ام
به همین گاهی بودن هایت
که گاه هستی و گاه می روی
اما
زندگی می بخشی...❤❤❤
نـمـیدانم تــا کـی دوســـتم داری
هـــرجـا کـه بـاشد
بــاشد
هــرجـا تــمام شد
اسـمش را مـیگـذارم
آخــر خــط مـن . . .
هـــواے تـــو...
بــــے هـــوا مــے آیـــد و دلـتـنـگ مـیــکـنـــد !
هـــر کس هـــر جـــا که دلش مـــی خواهــــد ، بنشیند!
امـــا مـــــن...
به کســی اجــازه اینکــه
به جــای تـــــو در قلب من بنشیند را نخواهـــــم داد!
قلـــــــــــــب مــــــــن ، فقــــــــط جـــــای توســــــــت...
مـن مـیـتونـم...
دنیارو...
یه دســتــی
فتح کنم!!
به شرطـی که...
اون یکی دسـتـمو
تــو
گرفته باشی . .
گر < تو > را ،
با ما،
تعلق نیست،
ما را ، شوق هست ................
ور < تو > را،
بی ما،
صبوری هست،
ما را تاب نیست...........................
من انقلابی ام. .:
خـــــــــدایـــــــــــا دلــــــم كــــــه برایـــــت تنــــــگ می شــــــود
بــــــا آنكـــــــه می دانـــــم همـــــه جــــــــا هستی،
امــــــا بــــــه آسمـــــــان نگـــــــاه می كنم،
چــــــرا كــــه آسمـــــــــان ســــــــــــه نشــــــــــــانه از "تــــــــــــو" دارد:
بــــی انتهـــــــــاست....
بــــــی دریــــــــــــــغ اســــــــت
و چــــــون یـــــك دست مهربـــــــــــان
همیشـــــــه بــــــــــالای ســــــر مـــــــاست...
🐢🐢
من عاشق مردی شده ام
که بوی مردانگی اش
غرور زنانه ام را دیوانه میکند ...
یه جایی از دنیا
که بشه توش دست تورو گرفت
و توی بغلت لم داد !
بهش میگن بهشت
توصیفاتِ دیگه همش شایعه ست 😍
گنجشک ها شلوغش می کنند
وگرنه...
یک بوسه پشت پرچین
این حرفها را ندارد..!
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺑﻮﺩ
ﯾﺎ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺑﯽ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﺑﻮﺩ
ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺩﻭ ﮐﺎﺝ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺗﺎﺑﯽ ﺑﻮﺩ. . .
دیدگانت را نبند ، نگاهت را ندزد
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم
از گوشه ی چشمانت تلاوت می شود .
ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐـــﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﻟــﻢ ﺭﺍ ﺑــﺮﺩﻩ
ﺗﺐ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﻃﻔﻞ ﺳﺮ ﻣـﺎ ﺧﻮﺭﺩﻩ
ﮔﻔﺘﺎﺭﻡ ﺷﻌﺮ،ﺷﻌﺮ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺬﯾــﺎﻥ
ﺩﮐﺘﺮﺟﺎﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﯾــﺎ ﻣﺮﺩﻩ؟
مینویســـــــم نامـــــــه و
روزی از اینجا میروم
با خــــــیال او ولی
تنهای تنها میروم
مینویسم من کــــــــــه
عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ،
حالا که دیگر نیستم
الهیٰ چناٰن کن سرانجاٰم کاٰر ..
کهِ لاشیهاٰ باٰ مآ نَشن رهسپاٰر ..!!
میْگَمْ بِ بَهْضْیٰاْیْےْ کِ رٍفْیْقْ بُودَنْ وَلٍےْ نٰاْرُوْ زَدَنْ
بَرٰاْشْونْ مُتَاَسِفَم نَ وٰاْسْ خٰاْطِرْ اْیْن کِ قِیْدْ مٰاْرُوْ زَدَن
وٰاْسْ خٰاْطِرْ رِفٰاْقتْےْ کِ کَرْدَمْ وَلْےْ حَرْفْ پُشْتَمْ زَدَنْ
وٰاْسْ دَرْدْ دِلْ هٰاْیٍےْ کِ کَرْدَمْ و نُقطِِهْ ضَعْفْ کَرْدَنُ دَسْ دشْمَنْ دٰاْدَنْ
وَلْے دسْخُوْشْ گُرْگَمْ کَرْدَنْدْ
هَمُونٰاْیْےْ کِ فکْ کَردَنْدْ
تُوْ رِفٰاْقَتْ مَنُوْ دُوْرَمْ کَرْدْنْدْ...ْ
چه خوش است با خیالت ، صنما دمی صفائی
به کجا گریزی از من که اسیر وهم مائی
دل من خوش است روزی به وصال تو در آید
من از این بهانه مست و تو عجب گریز پائی
نه شراب می پسندی ، نه شباب می شناسی
به کدام قبله هستی ، همه چونی و چرائی
به زبان شاعرانه ، به علوم ماورایی
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی
چو شمیم عشقت آمد ، غزل از قلم رها شد
دل کوچه شد اسیر تب و تاب رد پائی
نه ملالی از جفایت ، نه امید بر وفایت
همه قانعم به جورت ، چه کنم که بی وفائی
بخدا که این غزل را به اطاعتت سرودم
تو امیر ارتش دل ، شه ملک واژه هایی
من انقلابی ام. .:
لعنت به من وقتی نگاهت را پسندیدم
درگیر تو بودم ، خدا را هم نمی دیدم
لعنت به باران که تو را می آورد یادم
بعد از تو من بر کوچه های شهر باریدم
روزی تمام شهِر من از عطر تو پُر بود
از سنگفرشِ کوچه ها بعد از تو غم چیدم
آن شب کجا بودی که از فرط فراق تو
حتی نشانِ خانه را از مرگ پرسیدم
ویران شدم ، در زیر آوارِ خودم ماندم
وقتی که بعد از رفتنت در خویش لرزیدم
هم مشرکم کردی و هم با رفتنت کافر
وقتی نبودی ، قاب عکست را پرستیدم
در قعر تنهایی خود گندیدم و آخر
با صفحه های کهنه تقویم پوسیدم
شاید این شعر آخرم باشد
کور گشته اجاق احساسم
زنده امّا مردّدم ، آیا
مُرده ام یا دچار وسواسم
کفر هر واژه را در آوردم
تا کمی شاعرانه جان بدهم
شاعری هم به جان من افتاد
بلکه قدری به او امان بدهم
زیر ساتور لحظه ها ، آخر
شاعری خسته نیمه جان افتاد
شعر من را نخواندی و افسوس
شعر لب سوزم از دهان افتاد
کافه ها را مرور می کردم
جای تو تا همیشه خالی بود
خاطراتی که تلخ و تکراری
مثل گل های نقش قالی بود
شاعری حکم خودکشی را داشت
مدّتی که بدون تو سر شد
عاقبت زیر تندباد جنون
شاعری ، عاشقانه پرپر شد
هرچه بعد از تو زندگی کردم
هرچه بعد از تو .. بی خیال اصلن
هرچه بعد از تو طعم تلخی داشت
هرچه بعد از تو یخ زده در من
می کشم آه و می خورم غصّه
خورد و خوراک من ، غم و درد است
اشک و سیگار و گریه و گیتار
شرح احوال مرد شبگرد است
انتقام نبودنت را با
خاطراتت گرفته ام از خویش
تف به شهری که بی تو گَندَم زد
تف به این روزگار تلخ اندیش
ای که رفتی و شب شده آغاز
من برایت طلوع خواهم کرد
من برایت ستاره خواهم شد
عاشقی را شروع خواهم کرد
از خدا تنهاترم ، عاری ز تن ها گشته ام
آنقدر من بودم و من ، غم خودش غمخوار شد