eitaa logo
مٺـروڪہ🇮🇷³¹³
105 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
659 ویدیو
13 فایل
بسم رب حسین علیه السلام✨🌱 با افتخار شیعه مرتضی علی.🌕🌿 و با افتخار گوش به فرمان سید علی خامنه ای.🇮🇷 شرایط و تبادل و ناشناس! @matrookeh131 سیستم صوتیِ متروکه @madahi_matrokeh313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌿 🌿 بسم الله النور✨ - «ب‍ــــــــــی ســــــــــــر..!» - ؛ مدافع! _ محمدصدرا به پرستار علامت می‌دهد "نگو" ولی او متوجه نمیشود. امیرعلی که سر می‌رسد، تا محمدصدرا را میبیند میگوید: «تو چرا عین گندم برشته بالا و پایین میپری؟ الان رگ دستت پاره میشه!» پرستار برمیگردد و نگاهش از روی چهره محمدصدرا به روی دستش میلغزد. صدایش کمی بالا می‌رود: «چیکار کردی پسر؟! این همه با سختی رگت رو پیدا کردم! آنقدر وجه ووجه کردی پاره شد...» محمدصدرا دست دیگرش را به موهایش میکشد: «اصلا متوجه نشدم!» پرستار با غر غر سوزن سرم را از دستش بیرون میکشد. آرمان سمت تخت می‌آید: «حالا شیطنتش چی بود؟»‌ -«صندلی رو از پشت سرت کشید!» -«عجب آدمی هستی سیدمحمد! چجوری آخه؟» امیرعلی دست روی شانه ی محمدصدرا میگذارد و میگوید: «بزرگوار تبحر خاصی برای اذیت کردن دیگران داره.» محمدصدرا آهی عمیق میکشد: «بالاخره که من از اینجا بلند میشم... حلق آویزتون میکنم! برید دعا کنید که من سر پا نشم..» آرمان دست هایش را برای دعا بالا می‌آورد: «خدایا! به خاطر من که انقدر خوبم این صدرا رو... آخ!» با دست دلش را میگیرد و به کسی که سقلمه زده نگاه میکند. چه کسی جز محمدصدرا میتوانست باشد؟! صدرا با چشم های ریز شده میگوید: «عذرخواهی میکنم دستم خورد. میفرمودید جناب!» آرمان دوباره دست هایش را بالا می‌گیرد و ادامه می‌دهد: «خب... کجا بودیم؟ آها! آره داشتم میگفتم خدا جونم...» پرستار کلامش را قطع می‌کند: «ای بابا! بسه دیگه...» آرمان به صدایش مظلومیت خاصی می‌دهد: «شما که می‌بینید کی عامل اصلیِ این دعواعه... اشاره خاصی نمی‌کنم ها... فقط اسمش سید محمدصدراست، ولی ما هرجور دلمون بخواد صداش می‌زنیم. فامیلی‌ش هم حسینیِ، بیست و شیش سالشه، و از اونجایی که لیاقت نداره و به قول خودش هنوز بزرگ نشده مجرده. عه! روی همین تخت هم خوابیده!» _«خداروشکر که اشاره مستقیم نکردی! کل زندگینامه منو ریختی سر دایره» پرستار که از گشتن دنبال رگ دستش خسته شده میگوید: «پاشو پسر! یه ذره از سِرُم مونده! اینم دیگه ولش کن... پسرا شما واقعا مذهبی این؟!» محمدصدرا بلند میشود: «چطور؟!» _«یعنی مذهبی ها انقدر شادن؟ انقدر شوخ طبع؟» آرمان همانطور که به محمدصدرا کمک میکند که از روی تخت بلند شود می‌گوید: «داداش تازه الان ما داریم مراعات شما و فضای بیمارستان رو میکنیم...» امیرعلی می‌خندد: «تازه الان محمدصدرا تنهاست! این رفیقش احسان پیشش باشه دوتایی آسایش رو از می‌گیرن... میدونی اصل ماجرا چیه؟ بعضی از مذهبی ها واقعا حد رو گذروندن! به خاطر همین عده ای از مردم فکر میکنن که ما فقط باید گریه کنیم و خلاصه بزنیم تو سر خودمون! ولی نه! ما محرم ها و روضه هامون به جای خود، شوخی و خنده مون هم به جای خودشه... من این رو به چشم دیدم که وقتی یک شب روضه خیلی سنگین باشه و اشک بریزیم، امام حسین .ع. یه جوری جبران میکنه برامون. حالا یا با خنده یا طور دیگه... مثلا وقتی روضه تموم میشه و همه میرن ما آخر شب با بچه ها میشینیم کنار هم و سیدمحمد و احسان تا جون دارن دلقک بازی در میارن...» محمدصدرا روی کمر امیرعلی می‌زند: «تکبیــــــــــر!» ------ صحن گوهرشاد، رو به روی گنبد نشسته بود و... هق هق بی‌صدا..! رفیق هایش با خانواده هایشان صحبت میکردند. پدرش همیشه میگفت: «وقتی میری حرم هرکدوم از ائمه .علیه السلام. بابت اینکه شیعه هستی شکر کن. خیلی ها از شیعه بودن محرومن! شیعه های امیرالمؤمنین حتی رنگ جهنم رو هم نمیبینن! یادت نره این شکر گفتن رو...» بین گریه لبخندی زد و بعد اشک هایش بیشتر شدند. آهسته می‌گوید: «الحمدلله که شیعه ی امیرالمؤمنین ام!» همینطور با عشق به گنبد نگاه میکند که آرمان و بعد از او امیرعلی برمی‌گردند. آرمان با تلفن صحبت میکند. تلفن را پایین می‌آورد و می‌گوید: «عباس میگه می‌خوایم روضه بگیریم. صحن انقلاب نشستن. بریم؟!» چشم هایشان برق زد. دقیقا همین را نیاز داشتند. روضه! قدم هایشان را بلند برمی‌داشتند که زودتر برسد و روضه را شروع کنند. _ با احترام، هدیه به پیشگاه حضرت رقیه سلام الله علیها🫀✨ به قلم: بنت الزهرا سلام الله علیها (سین-عین)🌿 انتشار با قید نام نویسنده و منبع آزاد میباشد. @matrokeh313
نثار علی بن الحسین، حضرت زین العابدین علیه السلام صلوات❤️‍🩹✨
وقتی به بچه ی فامیل فقط یه کلمه میگی: گوگولی دو ثانیه بعد...🥸👩🏻‍🦯
هدایت شده از مٺـروڪہ🇮🇷³¹³
جمعه روز صلواتِ❤️ تعجیل در فرج مولا صلوات
می‌خواستیم از کربلا بریم نجف، داشتیم می‌رفتیم پارکینگ ماشین هاشون. من و هانی و مامانم باهم راه می‌رفتیم چشمتون روز بد نبینه... یهو یه سگ خیلی کثیف زشت اومد جلوی من... یعنی شاید یه متر با من فاصله داشت لعنتی. منم از اونجایی که بشدت از سگ میترسم، با صدای متوسط رو به بالا گفتم وای وای سگ... (شرایط جیغ زدن نبود واقعا😂) همونجوری سد معبر کرده بودم که این سگه بره😂 مامانم و این هانی هم هی میگفتن بروووووو... ولی خب من تا از رفتن اون سگه مطمئن نشدم از جام تکون نخوردم🚶🏻‍♀🗿 خلاصه آبروم رفت... یکمی بعد من خیر سرم داشتم درمورد خصوصیات شخصیتی خودم با هانی صحبت میکردم، گفتم میدونی؟ من ...... نیستم، من شجاعم🤣 اون نقطه چین رو یادم نمیاد چی گفتم. بابا این هانی مگه منو ول میکرد؟ یعنی منو کشته بود. سه چهار تا سوتی خیلییی بد دادم داخل کربلا.... هردفعه با یکیشون منو اذیت میکرد...
هروقت خواستی برای کسی دعا کنی دعا کن عشقی که به امیرالمؤمنین داره صد برابر بشه...❤️‍🔥❤️‍🔥
داشتم کتابخونه‌م رو مرتب میکردم که دیدمش... از خودم خجالت کشیدم! من نوکر وفاداری نبوده ام💔 مثل همیشه بزرگتری کن؛ ببخش..💔
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
امروزم رو با این شاهکار شروع کردم🥲❤️‍🔥
ولش کن! بریم با هم از همین الان برای خادمی حرم امام حسن.ع. ثبت نام کنیم...🫀