مرحوم حاج اسماعیل دولابی
هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده و مرده و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید، گویا بدنتان چین می خورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
به او گفتم شما با این محبوبیتی که ،دارید چرا رئیس جمهوری نمیشوید؟ همه ی مردم ایران شما را دوست
دارند و با رأی زیادی نفر اول میشوید. لبخندی زد و سرش را زیر انداخت اندکی تأمل کرد و گفت: ببین... من نامزد گلوله ها و خمپاره هایم بگذار قدرت به دست اهلش برسد. من نامزد شهادت هستم.
برداشتی از کتاب "سیمای سلیمانی" خاطراتی از زندگی سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
برای خرید این کتاب روی لینک زیر کلیک کنید:
mayaminbook.ir/?p=262
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
میفرمودند: «من از روز اولی که خودم را شناختم و روی پای خودم ایستادم، از البسه خارجی استفاده نکردهام» و تا آخر عمرشان هم همینطور بودند و میفرمودند: «این یک راه مبارزه با استعمار و استعمارگران است» حتی یک زمانی که دکمه ایرانی در بازار نایاب شده بود به خیاط گفته بودند قیطان دوزی ایرانی را جایگزین دکمه بکند.
به نقل از فرزند مرحوم آیت الله مرعشی نجفی
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
-نرو مرد نرو عمق آب زیاد است... حرف های رفیقم را نشنیده گرفتم تن به آب زدم و پیش رفتم، نیمه راه عمق آب زیاد شد اما بازهم ادامه دادم و زیر آب رفتم زنی که در حال غرق شدن بود را پیدا کردم میخواستم دستش را بگیرم که دیدم مردی دیگر درون آب ایستاده. سرم را بیرون آوردم مرد آستین زن را گرفت و او را به دنبال خود کشید. مات نگاهش کردم، انگار روی آب راه میرفت و خیسی آب هیچ به لباسش تأثیر نداشت حتی پاهای مرد هم خشک بود. بار و بنه زن را روی زمین گذاشت و او را بالا کشید زن نفس نفس میزد اما چشم هایش بسته بود. مردم دورش جمع شدند. همهمه شد:
-شکمش را فشار دهید تا آب بیرون بیاید.
- دورش را خلوت کنید
- صاحب الزمان به دادش رسید.
خودم را بالا کشیدم باد به بدنِ خیسم سرک کشید چشم چرخاندم اما خبری از او نبود دویدم سمت زن همشیره آن مرد کجا رفت؟ زن چشم هایش را به سختی باز کرد، صدایش رنده رنده می شد: من... کدام مرد؟ من کسی را ندیدم!
برداشتی از کتاب "شب چهلم" روایت هایی از ملاقات های نورانی
برای خرید این کتاب روی لینک زیر کلیک کنید:
mayaminbook.ir/?p=266
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
+ آقا، میگن فردا قراره درگیری بشه!
- تو تموم این بیست و پنج روز درگیری بوده مگه صدای خمپاره و گلوله رو نمی شنیدی؟ از چیزی می ترسی بابک؟ میخوای بفرستمت عقب؟
+ نه آقا! از چی بترسم؟ من فردا شهید میشم!
- این چه حرفیه پسر؟ ما یه شهید دادیم و برامون بسه. دیگه قرار نیست کسی شهید بشه.
بابک گردن کج می کند و با لبخند به فرمانده اش خیره می شود: اما من شهید میشم آقا، به پدرم بگید حلالم کنه. وقت اومدن طاقت خداحافظی باهاش رو نداشتم.
برداشتی از کتاب "بیست و هفت روز و یک لبخند" روایتی از زندگی شهید مدافع حرم بابک نوری هریس
برای خرید این کتاب روی لینک زیر کلیک کنید:
mayaminbook.ir/?p=245
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
مرحوم آیت الله بهجت: از اذیت یک پشه فریاد میزنیم اما از باریدن موشک بر سر مؤمنین ناراحت نمیشویم و سر و صدا نمیکنیم! وای بر کسانی که فقط اسمشان مسلمان است...
منبع:در محضر بهجت جلد ۳ صفحه۲۸
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
علامه عسکری (ره) قبل از سال ۴۲ شمسی تصمیم گرفته بودند در عراق حکومت اسلامی تشکیل دهند؛ لذا حزب الدعوة را تأسیس کردند که شهید صدر و شهید حکیم هم از اعضای آن بودند. قرار آنها براین بود سه سال مخفیانه به این حزب دعوت کنند. مانند پیامبر اکرم (ص) که سه سال دعوت خصوصی داشتند. بعد به طور عمومی اقدام کنند اما استعمار بعدها که حزب الدعوه فراگیرتر ،شد برای جلوگیری از این جریان حزب بعث را درست کرد علامه می فرمود: اگر استعمار یک سال دیرتر حزب بعث را علم می کرد انقلاب ما در عراق به سرانجام میرسید آنها غالب اعضای مؤسس حزب الدعوه را کشتند و می خواستند علامه عسکری را نیز بکشند که علامه از عراق به لبنان فرار کرد و از آنجا به ایران آمد. جمله معروف «ذوبوا فى الخميني كما ذاب فی الاسلام» که از زبان شهید صدر (ره) نقل شده در حقیقت شعار این حزب بوده است.
برداشتی از کتاب "سیره و خاطرات علما" کرامات اخلاقی و رفتارهای برگزیده بزرگان از زبان استاد جاودان
برای خرید این کتاب روی لینک زیر کلیک کنید:
mayaminbook.ir/?p=260
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
کسی که زیاد استغفار کند، چهار اثر می بیند: اول اینکه از غصه رها می شود. دوم اینکه احساس امنیت می کند. سوم اینکه از تنگنا های زندگی نجات پیدا می کند و چهارم اینکه رزق و روزی اش زیاد می شود.
آیت الله مجتهدی تهرانی
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
گفت چند روز پیش مریضی زوجه ام عود کرد و اوضاعش از همیشه بدتر شد؛ تا جایی که از هوش رفت و من به استیصال افتادم که الآن از دنیا می رود. نمیدانستم چه کنم از آنجا که به سید علی قاضی ارادت داشتم، دوان دوان به سمت منزل او رفتم در زدم، وارد شدم و در مقابل او نشستم. بدون گفتن هیچ مقدمه ای، او خودش پرسید حال خانم چطور است آقا؟ در حالی که گریه میکردم گفتم: آقا دارد از دستم میرود و من در این شهر تنها همین زن را دارم قاضی سرش را پایین انداخت چشمانش را بست و با سرعت زیرلب شروع کرد به دعا خواندن. قطره های اشک از گوشه چشمش روانه شد دستش را بلند و اشکانش را پاک کرد و با آرامشی که در صدایش موج میزد: گفت شما بفرمایید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند.
برداشتی از کتاب کهکشان راه نیستی، داستانی بر اساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)
برای خرید این کتاب با تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید:
mayaminbook.ir/?p=596
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
روستاییها دوغ را آنقدر در مشک میزنند تا کرهاش را بگیرند و بعد دوغها را کنار میگذارند. بینالطلوعین در میان همۀ اوقات شبانه روز ما، حکایت همان کره را دارد، و باقی آن دوغ است. شیطان همیشه کره ها را میگیرد. ندیدهای که خواب آنوقت شیرینترینِ خوابهاست؟!
مرحوم آیت الله حائری شیرازی
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
برای بار دوم از توی سالن رد شدیم و رفتیم توی یکی از اتاق خوابها و از توی جالباسی وارد خانه دیگری شدیم! کم کم داشتم دلشوره می گرفتم. از حاج محمد آرام پرسیدم مگه مثل بقیه جلسات نیست؟ حاج محمد گفت یه کم فرق داره! وارد سالن بعدی که شدیم دور تا دور اتاق چند تا از بچه های حزب الله نشسته بودند و با ورود ما همه ایستادند، مثل اینکه فقط منتظر ما بودند چون به محض تمام شدن احوال پرسی گفتند برویم در اتاقی را باز کردند و همه یکی یکی وارد شدند. من به خیال اتاق های قبلی سربه هوا رفتم داخل، با دیدن صحنه اما مبهوت شدم تمام تصاویر و عکسهایی که تا آن موقع دیده بودم محو شدند. اصلا آن چیزی که از نزدیک میدیدم با آنچه که در تلویزیون دیده بودم فرق داشت. سید حسن نصرالله، مظهر هیبت و شجاعت و قدرت و مهربانی مرا در آغوش گرفت.
برداشتی از کتاب تولد در سرزمین مارادونا، خاطرات سهیل اسعد
برای خرید این کتاب با تخفیف ویژه وی لینک زیر کلیک کنید:
Mayaminbook.ir/?p=1403
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0
هر جا خدا امتحانت کرد و یک خورده عقب رفتی غصه نخور! این امتحان لازم بود تا به ناقص بودن خود پی ببری. یک کمی تلاش می کنی جبران می شود. امتحان فضل خداست و برای رشد خلق نافع و لازم است.
مرحوم حاج اسماعیل دولابی
💎 به میامین بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0