⚫️کامل ترین نحوه خواندن زیارت عاشورا در بیان عارف کامل مرحوم علامه آیت الله حسینی طهرانی
╔══❖•° 🖤 °•❖══╗ https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•° 🖤 °•❖══╝
😱 اندر اسرار آل محمد(ص)...
╔══❖•°🖤 °•❖══╗
https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•°🖤°•❖══╝
♨️ خواب عجیب علامه امینی درباره عذاب «شمر»
🌙 شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود:
💧این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست.
🏺 کوزهها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم.
ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشد، دیدم از دور کسی به طرف من میآید و هرچه او به من نزدیکتر میشد هوا گرمتر می شد
🔥 گویی همه این حرارت از آتش اوست
در خواب به من الهام شد که او شمر👺قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است ، وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطرهای بنوشد.
⚔️ حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزهها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزهها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است،او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد
من بیاندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت.
🌱 هرچه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند.
🕊 به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب میدهد، اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم.
❌لعن الله قاتلیک یا اباعبدالله
🔰#عبد_الحسین_امینی
╔══❖•° 🖤 °•❖══╗
https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•° 🖤 °•❖══╝
👌توصیه شیخ كبیر به خواندن زیارت عاشورا
شیخ محمد حسن انصارى اخوى زاده و داماد سرآمد فقها، شیخ مرتضى انصارى داراى چند فرزند بود، سومین فرزند ایشان ((شیخ مرتضى )) معروف به شیخ ⚜️كبیر از اهل علم و فضل بود و در نجف به سر مى برد، وى در سال 1289 ه به دنیا آمد، و در سال 1322 ه در دزفول در سن 33 سالگى فوت نمود، این شیخ جلیل القدر حرص و ولع ویژه اى نسبت به خواندن زیارت عاشورا در صبح و شب داشت ، پس از مرگش بعضى از یارانش او را در عالم خواب دیدند، از او پرسیدند: بهترین و نافع ترین اعمال آنجا كدام است ؟ در پاسخ سه بار فرمود: زیارت عاشورا.
📚 گنجینه عرفان
انتشار با صلوات بلامانع است
#مذاهب_عارفان
╔══❖•°🖤 °•❖══╗
https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•°🖤°•❖══╝
#چالش_حریّت
🔰 داستان آموزنده
✍️مرحوم ایت الله حاج شیخ جواد انصاری میفرمودند: شخصی نزد میرفندرسکی آمد و مدعی شد که من از دنیا گذشتهام و به مرتبهی فنا رسیدهام.
🔵👈 میر از او پذیرایی نمود و با کمک یکدیگر به تهیهی غذا مشغول شدند و هر یک کاری را عهده دار گردید و آن مرد بنا شد کشکی بساید. میر از او تعهد کرد که اگر به مرتبهای رسید، سه حاجت او را برآورد.
🔴👈 سپس میر در او تصرفی نمود و آن شخص، در حین کشک ساییدن، دید جماعتی از دربارِ سلطنت آمدهاند و میگویند که شاه از دنیا رفته و ارکانِ دولت، شما را برای سلطنت انتخاب نمودهاند.
🔵👈 آن مرد برخاست و به اتفاق آنها به دربار رفت و بر تخت سلطنت نشست و دستور داد که وسایل لازم را مهیا کنند تا به شکار برود. آنها هم اسبهای سلطنتی را آماده کردند و آن شخص بر اسب سواریِ مخصوصِ شاه نشست.
🔴👈 بعد از مراجعت از شکار، به حرمسرا رفت و در بین زنانِ حرم، کنیزی را که بسیار زیبا بود انتخاب نمود و سپس به خزانه رفت و در حین بازدید از جواهرات، گوهر بسیار خوبی را با خود برداشته و با خود به دربار آورد.
🔵👈 پس از ورود به دربار، ندیمان به وی گفتند که مردی به نام میر فندرسکی، جلوی در، اذن شرفیابی میخواهد. آن مرد اذن داد که او وارد شود و از وی پذیرایی به عمل آورد. میر به آن شخص گفت: قرار بود اگر به جایی رسیدی، سه حاجت مرا بر آورده کنی.
🔴👈 یکی از سه حاجت من اسبِ سواری پادشاه است، آن شخص عذر آورد.میر گفت: حاجت دوم من، آن کنیزی است که مورد علاقهی شماست و حاجت سومم آن گوهر پر قیمت است.
🔵👈 مرد آن دو را نیز عذر آورد.
میر به آن مرد گفت: تو از دنیا گذشتهای؟!! کشکت را بساب که شب بدون شام نمانیم!
آن مرد به خود آمد و دید مشغول ساییدن کشک است.
✳️ مزار شریف این عالم فاضل در تخت فولاد، تکیه میر فندرسکی می باشد.
📙کتاب سوخته، (زندگینامه مرحوم ایت الله انصاری) «با اندکی تلخیص»
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
انتشار با صلوات بلامانع است
#مذاهب_عارفان
╔══❖•°🖤°•❖══╗ https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•°🖤°•❖══╝
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ رهبر انقلاب:هیئتها نمیتوانند سکولار باشند؛هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم!هرکس علاقهمند به امام حسین است، یعنی علاقهمند به اسلام سیاسی است.
انتشار با صلوات بلامانع است
#مذاهب_عارفان
╔══❖•°🖤 °•❖══╗
https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•°🖤 °•❖══╝
#كرامات #حضرت_عيسى عليه السلام
امام #جعفرصادق عليه السلام :
🍀 شخصى همراه حضرت عيسى عليه السلام بود تا به🌊 دريا رسيدند و با حضرت بر روى آب راه مى رفتند و از دريا مى گذشتند، آن شخص كه ديد بر روى آب مثل زمين هموار عبور مى كنند. در عين عبور
🔶به اين فكر افتاد كه #حضرت_چه_مى_گويد و چه مى كند كه بر روى 🌊دريا اين گونه راه مى رود، ديد
🔷حضرت مى گويد:🌺 #بسم_الله ، از روى عجب به اين گمان افتاد كه اگر خودش از تبعيت كامل بيرون آيد و مستقلا بسم الله بگويد مانند حضرت مى تواند بر🌊 آب بگذرد ، از كامل بريدن همان و غرق شدن همان ،
🔶 #استغاثه_به_حضرت_روح_الله نمود، آن جناب نجاتش داد.
📚اصول كافى كلينى
📚 ولايت تكوينى ، ص 15.
📚: داستانهاي حكيمانه در آثار استاد حسن زاده آملي ص 43
انتشار با صلوات بلامانع است
#مذاهب_عارفان
╔══❖•°🕋 °•❖══╗
https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•°🕋 °•❖══╝
- نماز شب....
انتشار با صلوات بلامانع است
#مذاهب_عارفان
╔══❖•°🕋 °•❖══╗
https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•°🕋 °•❖══╝
🔻♦️یونس ارمنی چگونه مسلمان شد؟ ♦️🔻
در کتاب « کرامات الصالحین » به نقل از حاج عباس یکی از دوستان شیخ محمد تقی بافقی آمده است: « نيمه شبي در اتاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي بود، خوابيده بودم. ناگهان صداي پايي در داخل حياط مرا از خواب بيداركرد. من فوراً از جا برخاستم. ديدم جواني وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است. نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه مي خواهيد؟ مثل آن كه نمي توانست فوراً جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسي به او چه مي گويم. زيرا بعداً معلوم شد او اهل بغداد و عرب است ولي مرحوم آقاي بافقي قبل از آن كه او چيزي بگويد از داخل اتاق صدا زد كه حاج عباس، او يونس ارمني است و با من كار دارد، او را راهنمايي كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائي كردم. او به اتاق آقاي بافقي رفت. مرحوم آقاي بافقي وقتي چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤالي به او فرمود: احسنت. مي خواهي مسلمان شوي؟ او هم بدون هيچ گفتگويي به ايشان گفت: بلي براي تشرف به اسلام آمده ام. مرحوم آقاي بافقي بدون معطلي بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد. من كه همۀ جريانات برايم غير عادّي بود از يونس تازه مسلمان سؤال كردم كه جريان تو چه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدي و چرا اين موقع شب را براي اين عمل انتخاب نمودي !؟
او گفت: من اهل بغدادم و ماشين باري دارم و غالباً از شهري به شهري بار مي برم. يك روز از بغداد به سوي كربلا مي رفتم، ديدم دركنار جادّه پيرمردي افتاده و از تشنگي نزديك به هلاكت است. فوراً ماشين را نگه داشتم و مقداري آب كه در قمقمه داشتم به او دادم. سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم. او نمي دانست كه من مسيحي و ارمني هستم. وقتي پياده شد، گفت: برو جوان، حضرت ابوالفضل العبّاس ( علیه السلام ) اجر تو را بدهد. من از او خداحافظي كردم و جدا شدم. پس از چند روز باري به من دادند كه به تهران بياورم، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم. درعالم رؤيا ديدم در منزلي هستم و شخصي درب آن منزل را مي زند. پشت در رفتم و در را باز كردم. ديدم شخصي سوار اسب است و مي گويد: من ابوالفضل العباس هستم، آمده ام حقّي كه به ما پيدا كردي به تو بدهم. گفتم چه حقي؟فرمودند: حق زحمتي كه براي آن پيرمرد كشيدي. سپس فرمودند: وقتي از خواب بيدار شدي به شهر ري مي روي. شخصي تو را بدون آن كه تو سؤال كني به منزل آقاي شيخ محمد تقي بافقي مي برد. وقتي نزد ايشان رفتي به دين مقدّس اسلام مشرف مي گردي. من گفتم: چشم قربان و آن حضرت از من خداحافظي كردند و رفتند. من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حرم حضرت عبدالعظيم ( علیه السلام ) حركت كردم. در بين راه آقايي را ديدم كه با من تشريف مي آورند و بدون آن كه چيزي از ايشان سؤال كنم، مرا راهنمايي كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم. »
انتشار با صلوات بلامانع است
#مذاهب_عارفان
╔══❖•°🕋 °•❖══╗
https://eitaa.com/joinchat/2382037001C2d978a4435
╚══❖•°🕋 °•❖══╝