البته یه وقتایی هم اینقد خوب میشن و برا ادم سنگ تموم میذارن که آدم شرمندهشون میشه...
تا دید دور و بر حسینش خلوت شد، با خودش گفت من که همهی هستیم برا حسینمه، بذار این دوتا پسرم رو هم قربونیش کنم...
گفتحسینم
دوستدارمایندوگلرانذرچشمانتکنم
بیشازاینچیزیندارمتاکهاحسانتکنم
اگه اجازهی جنگیدن و میدون رفتن بهشون ندی، من پیش مادرمون فاطمه شرمنده میشم...😔
اصلا دار و ندار یه خواهر، برادرشه
اگه کم بذاره که بهش خواهر نمیگن حسینِ من...
تا تنهایی و غربت حسینو دید، گفت
گر کسی نیست مخور غصه منو طفلانم...
همچو پروانه بگردیم به دور "سر" تو😭
همه رفتن...💔
اما داغ علی اکبر یجور دیگه دل زینبو سوزوند و اشکشو جاری کرد
برا اینکه دل داداششو به دست بیاره و برا بچه هاش رضایت بگیره، میگه:
داغ اکبر ، داغ های دیگرم برده زیاد
من فقط گریه بر آن خورشید تابانت کنم
یه طرفِ دل مادرشون زینب داره قند آب میشه که بالاخره داداشش بچه هاشو قبول کرد که براش بجنگن...😭