وَكَم مِن ضالٍّ
رأى قُبَّةَ الحُسينِ(ع)
فاهتَدى..!
و چه بسیار گمراهانی
که با دیدنِ گنبدِ حسین
هدایت شدند...
#أسعدالله_أیامکم 💚
@Mazhabi_yon✨
يا ربـ اسڪُبـ علـے قَلبـے سَڪينة
أتجاهـلُ بهـا ڪُل شـےء يُؤلِمُنـے
پروردگـارا!
بر دلمـ آرامشـے فرو ریز
ڪه هر آنچه مـرا به درد مـےآورد
را نـادیدھ بگیرمـ :)🌱
#عربـے_نوشتــ✨
@Mazhabi_yon🌱
#بدونتعارف💯
ولے،خداوڪیلےآدمسرششلوغباشـھ
بہتره،ازاینڪہدلششـلوغباشھ(:
#والا🚶♂
@Mazhabi_yon✨
.
دستان زهرا(س) طبق عادت هدیه آورده
حیدر(ع) برایم خیر و برڪت هدیه آورده
آرام ِ جانم باز شد چشمش به این دنیا
عاشق شدم بسڪه محبت هدیه آورده
عشق دل انگیزش براے هر دو دنیایم
عزّت، سرافرازے، سعادت هدیه آورده
العفوهایم را شنیده سیدالأحرار
امشب اگر برگِ شفاعت هدیه آورده
قنداقۂ ارباب من حاجتروایت ڪرد
فطرس بیا بالے برایت هدیه آورده
دیوانۂ شش گوشه اش ڪرده مرا، هر ڪس
از ڪربلایش مهر تربت هدیه آورده
بوسیدش و از آستینِ ڪوچڪش مادر...
پرچم براے دورِ هیئت هدیه آورده
ایڪاش مے دیدم ڪه دستانش براے من
از آسمان رزق شهادت هدیه آورده!
#مرضیه_عاطفی
#میلاد_امام_حسین
@Mazhabi_yon✨
mese-majnoon-ke-jonooni-shode-am.mp3
2.94M
خودمونیمعجبکࢪبوبݪایے، عجبصحنوسࢪایےداࢪے😍🤤
#میلاد_امام_حسین
@Mazhabi_yon✨
🌸#من_میترا_نیستم🌸
#قسمت_شانزدهم🌸
زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوان ها، دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. خودش خیلی مقید به انجام برنامههای خود سازی بود ولی دوست داشت توصیه های اخلاقی آقای مطهر را هم بداند و به آنها عمل کند.
آقای مطهر به شاگرد هایش برنامه خودسازی داده بود و از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند زیاد به مرگ فکر کنند پرخوری نکنند روزه بگیرند و برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتار شان باشد.
وقتی مینا و مهری به خانه می آمدند زینب رو به رویشان می نشست و به حرفهای آنها گوش میکرد زینب بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خودش نمره میداد و نموداری می کشید تا ببیند در انجام برنامههای خود سازی پیشرفت داشته یا نه.
بعضی مواقع مهری و مینا زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی میبردند خانواده کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت میکردند زهرا خانم مرتب به بچهها کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری را میداد زینب با علاقه کتابها را میخواند.
من که میدیدم بچههایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک میشوند شکر میکردم به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتند و همیشه از فعالیتهای دخترها حمایت میکردم
بعضی وقت ها بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی میشد ولی من جلویش می ایستادم.
یادم هست که یک سال بعد از انقلاب سیل آمد مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند بابای مهران صدایش در آمد که دخترای من چی کار هستند که واسه کمک به سیل زده ها میرن؟
او با مهری دعوای سختی کرد، ولی من ایستادم و گفتم :دخترام واسه خدا کار می کنن تو حق نداری ناراحتشون کنی. کمک به روستا های سیل زده ثواب داره.
نباید جلوی اونا رو بگیری
بعد از انقلاب در مدارس آبادان معلم ها دو دسته شدند. گروهی طرفدار انقلاب و باحجاب، و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. زینب روسری و چادر می زد و بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز حجاب را قبول نداشتند و با انقلاب همراه نشده بودند به امثال زینب نمره نمیدادند و آن ها را اذیت می کردند....
ادامه دارد...
@Mazhabi_yon✨
#من_میترا_نیستم🕊
#قسمت_هفدهم🕊
شهلا هم در همان مدرسه بود او بک روز برای ما تعریف می کرد که معلم علوم زینب، وقتی میخواست ستون فقرات را درس بدهد دست روی کمر زینب گذاشت و توضیح داد.
زینب آنقدر لاغر بود که بچههای کلاس میگفتند از زینب میشه تو کلاس علوم استفاده کرد.
زینب بعد از انقلاب تصمیم گرفت به حوزه علمیه برود و طلبه بشود به رشته علوم انسانی و درسهای دینی، تاریخ و جغرافیا علاقه زیادی داشت و می گفت ما باید دینمون رو خوب بشناسیم تا بتونیم از اون دفاع کنیم.
در آن زمان زینب 12 سال داشت و نمی توانست حوزه برود قرار شد وقتی اول دبیرستان را تمام کرد به حوزه علمیه قم برود.
شاید یک علت این تصمیم زینب وجود کمونیستها در آبادان بود. بچه های مذهبی باید همیشه خودشان را آماده میکردند تا با آنها بحث کنند و کم نیاورند.
زینب به همه آدمهای اطرافش علاقه داشت یکی از غصه هایش کمک به آدم های گمراه بود.
خواهرهایش به او میگفتند تو خیلی خوش بینی به همه اعتماد می کنی فکر می کنی همه آدما رو میشه اصلاح کرد.
این حرفها روی زینب اثر نداشت و بیشتر از همه بچهها به من و مادربزرگش محبت میکرد دلش میخواست مادرم همیشه پیش ما بماند از تنهایی او احساس عذاب وجدان می کرد.
یک سال از انقلاب گذشته بود که بیماری آسم من شدت گرفت خیلی اذیت شدم نمی توانستم نفس بکشم تابستان که هوا گرم و شرجی میشد بیشتر به من فشار می آمد.
دکتر به بابای مهران تاکید کرد که حتماً چند روز من را از آبادان بیرون ببرد تا حالم بهتر شود. بعد از بیست و چند سال که با جعفر عروسی کرده بودم برای اولین بار پایم را از آبادان بیرون گذاشتم و به شهر مشهد رفتیم.
از بچه ها فقط زینب و شهرام را با خودمان بردیم در مدتی که سفر بودیم مادرم پیش بقیه بچهها بود.
از دوران بچگی آتش کربلا توی جانم رفته و هنوز خاموش نشده بود زیارت امام رضا را مثل رفتن به کربلا میدانستم.
بعد از عروسی با جعفر آرزو داشتم که ماه محرم و صفر در خانه خودم روضه حضرت عباس و امام حسین و علی اکبر بگذارم و خانه ام را سیاه پوش کنم.
سال های سال مستاجر بودیم و یک اتاق بیشتر دستمان نبود بعدش هم که خانه شرکتی به ما دادند بابای بچه ها راضی به این کارها نمیشد.
جعفر حتی از اینکه من تمام ماه محرم و صفر را سیاه میپوشیدم ناراحت بود من هرچه به او می گفتم که نذر کرده امام حسین هستم و تا آخر عمر در محرم و صفر باید سیاه پوش باشم او با نارضایتی می گفت مادرت نباید این نظر رو می کرد من دوست ندارم همیشه لباس سیاه تنت باشه.....
@Mazhabi_yon✨
.
این علے هست،خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب كه رِكابش آمد...
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
@Mazhabi_yon
.
این زمزمه رویِ لَبِ جبریل اَمین است
اِے اَهلِ حَرم میر و عَلَم دار خوش آمد
#علی_اصغر_یزدے
#میلاد_حضرت_ابوالفضل
@Mazhabi_yon✨
اونایی که یوسف رو دیدن
دستاشون رو بریدن
اگه عباس رو میدیدن
سر هایشون رو میبریدن♥
@Mazhabi_yon✨