eitaa logo
جبهه فرهنگی شهید بابک نوری
73 دنبال‌کننده
265 عکس
59 ویدیو
1 فایل
【بسم رب شهدا】 🌱کپی..؟ با ذکر صلوات حلااال😉 @YaZahra71 : (...)خادم پاسخگوی سوال 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210905-WA0011.mp3
3.14M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام) 🔷سهم : از حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
AUD-20210905-WA0010.mp3
2.78M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع 🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 لذت مطالعه ( خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۵) 📚انتشارات عهدمانا پس از بستن گیرهٔ در، بازگشت. گفت : نگران نباش پسرم ! با من بیا تا به اتاقک پشت محراب برویم. آنجا دنج و امن است. به طرف در چوبی کوچک کنار محراب حرکت کرد . کشیش برای غلبه بر ترسش پرسید : تو مطمئنی که دو نفر تعقیبت می کردند ؟ » رستم گفت : « بله ، امّا به نظر نرسید که مأموران کا.گ.ب باشند ؛ اگر آنها به من شک داشتند دستگیرم می کردند. حتما دزد بودند و می خواستند کیفم را بدزدند. » کشیش بیش از این نمی توانست بر ترس و کنجکاوی اش غلبه کند. گفت : « بازش کن ببینم چیست ؟ رستم گره های بقچه را گشود. اوراق کوچک و بزرگی که شیرازه ای نداشت ، نگاه کشیش را به خود جلب کرد . ورق های کاغذ پاپیروس مصری ، قلب کشیش را لرزاند صندلی اش را جلوتر کشید و خودش را روی میز خم کرد و با چشم هایی که هر لحظه ریز و ریزتر می شد به ورق های پاپیروس نگاه کرد. با دو انگشت دست و با احتیاط بسیار، ورق رویی را لمس کرد تا مطمئن شود آنچه می بیند یک رؤیا نیست ، بلکه شاید یک معجزه باشد. طاقت نشستن نداشت. از جا بلند شد و ایستاد و روی میز خم شد. از جیب بغل قبایش عینکش را درآورد و به چشم زد. حالا بهتر می توانست رنگ زرد و کهنهٔ اوراق را ببیند. رنگ صورت کشیش قرمز شده بود. رستم پرسید: حالتان خوب است؟ کشیش گفت : بله فکر کنم فشارم بالا رفته. ↩️ ادامه دارد... 🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210905-WA0034.m4a
2.79M
🌹سلسله جلسات ✅ شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 📒 3️⃣ ⭕️ بیماری و پاک شدن گناهان 🎙حجت الاسلام 🌹سلسله جلسات https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
بسم الله الرحمن الرحیم💐 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺 سهم نهج البلاغه خوانی روز ششم 🌼
🌹سهم : از حکمت ۵۱ تا ۶۵ ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : عيب تو تا آنگاه كه روزگار با تو هماهنگ باشد، پنهان است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : سزاوارترين مردم به عفو كردن، تواناترينشان به هنگام كيفر دادن است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : سخاوت آن است كه تو آغاز كني، زيرا آن چه با درخواست داده می شود يا از روی شرم و يا از بيم شنیدن سخن ناپسند است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : هيچ بی نيازی چون عقل، و هيچ فقری چون نادانی نيست، هيچ ارثی چون ادب، و هيچ پشتيبانی چون مشورت کردن نيست. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : شكيبایی دو گونه است، شكيبایی بر آنچه خوش نمی داری و شكيبایی در آنچه دوست می داری. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : ثروتمندی در غربت مانند در وطن بودن است و تهيدستی در وطن غربت است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : قناعت ثروتی است پايان ناپذير. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : ثروت، ريشه شهوت هاست. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : آن کسی که تو را هشدار داد، مانند كسی است كه تو را مژده داد. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : زبان تربيت نشده درنده اي است كه اگر رهايش كنی می گزد. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : نيش زن شيرين است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستايش كن و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آنان ببخش، به هر حال پاداش بيشتر از آن آغاز كننده است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : شفاعت كننده چونان پر و بال درخواست كننده است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : اهل دنيا سوارانی در خواب مانده اند كه آنان را می رانند. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ 📘 : از دست دادن دوستان غربت است. ┄═❁❈🌼❈❁═┄ https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
AUD-20210906-WA0018.mp3
2.81M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام) 🔷 سهم : از حکمت ۵۱ تا حکمت ۶۵ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جبهه فرهنگی شهید بابک نوری
📔 لذت مطالعه ( خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۵) 📚انتشارات عهدمانا پس از بستن گ
📚لذت مطالعه ( خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۶) 📚 انتشارات عهدمانا کشیش با صدایی پر از خش خش که از گلوی خشکش بیرون می زد پرسید : «تو این کتاب را از کجا آوردی؟» با فروپاشی شوروی مثل اینکه خاک ها شخم می خوردند، همهٔ آن کتاب های قدیمی از دل خاک بیرون می آمدند. این کتاب اما با همهٔ آنها فرق می کرد ؛ اوراق کاغذ پاپیروس مصری داد می زد که باستانی اند. با اینکه هنوز کلمه ای از نوشته ها را نخوانده بود، حسی به او می گفت این کتاب گنجی است که آشکار شده و معجزه ای آن را به دست او رسانده است. کاغذهای پاپیروس و اوراق پوست آهو ثابت می کرد که قدمت این نسخهٔ خطّی بیشتر از آن است که بشود تصوری از آن داشت. کشیش جانِ تازه ای گرفت، شروع کرد به ورق زدن اوراق. بوی کهنگی کتاب را استشمام می کرد ؛ کتابی که باید به هر شکل آن را به چنگ می آورد . کشیش سرش را بلند کرد ، خودش را از روی میز عقب کشید و به پشتی صندلی تکیه داد گفت : « ظاهراً این کتاب یک کتاب قدیمی است ؛ اما باید آن را با دقت ببینم و صفحاتی از آن را بخوانم تا معلوم شود موضوع آن چیست و چه ارزشی دارد. هنوز نویسندهٔ کتاب مشخص نیست. می دانید که بخشی از ارزش کتاب ، به نویسندهٔ آن بستگی دارد. من نمی توانم همهٔ اطلاعات لازم دربارهٔ این کتاب را الان به دست بیاورم . باید چند ساعتی روی آن کار کنم. الان هم غروب است و باید از کلیسا بروم. فردا عصر دربارهٔ کتاب با هم صحبت خواهیم کرد. اگر آن را مفید یافتم ، با قیمت خوبی از تو خواهم خرید. مطمئن باش پسرم. ↩️ ادامه دارد... ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669