AUD-20210905-WA0011.mp3
3.14M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_پنجم : از حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
AUD-20210905-WA0010.mp3
2.78M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_پنجم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
📔 لذت مطالعه ( خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۵)
📚انتشارات عهدمانا
پس از بستن گیرهٔ در، بازگشت. گفت : نگران نباش پسرم ! با من بیا تا به اتاقک پشت محراب برویم. آنجا دنج و امن است.
به طرف در چوبی کوچک کنار محراب حرکت کرد . کشیش برای غلبه بر ترسش پرسید : تو مطمئنی که دو نفر تعقیبت می کردند ؟ » رستم گفت : « بله ، امّا به نظر نرسید که مأموران کا.گ.ب باشند ؛ اگر آنها به من شک داشتند دستگیرم می کردند. حتما دزد بودند و می خواستند کیفم را بدزدند. »
کشیش بیش از این نمی توانست بر ترس و کنجکاوی اش غلبه کند. گفت : « بازش کن ببینم چیست ؟
رستم گره های بقچه را گشود. اوراق کوچک و بزرگی که شیرازه ای نداشت ، نگاه کشیش را به خود جلب کرد . ورق های کاغذ پاپیروس مصری ، قلب کشیش را لرزاند صندلی اش را جلوتر کشید و خودش را روی میز خم کرد و با چشم هایی که هر لحظه ریز و ریزتر می شد به ورق های پاپیروس نگاه کرد. با دو انگشت دست و با احتیاط بسیار، ورق رویی را لمس کرد تا مطمئن شود آنچه می بیند یک رؤیا نیست ، بلکه شاید یک معجزه باشد. طاقت نشستن نداشت. از جا بلند شد و ایستاد و روی میز خم شد. از جیب بغل قبایش عینکش را درآورد و به چشم زد. حالا بهتر می توانست رنگ زرد و کهنهٔ اوراق را ببیند.
رنگ صورت کشیش قرمز شده بود. رستم پرسید: حالتان خوب است؟
کشیش گفت : بله فکر کنم فشارم بالا رفته.
↩️ ادامه دارد...
#ندای_نهج_البلاغه
🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
AUD-20210905-WA0034.m4a
2.79M
🌹سلسله جلسات #درسهای_نهج_البلاغه
✅ شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه
📒 #حکمت42 3️⃣
⭕️ بیماری و پاک شدن گناهان
🎙حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
#ندای_نهج_البلاغه🌹سلسله جلسات #درسهای_نهج_البلاغه
https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
بسم الله الرحمن الرحیم💐
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺
سهم نهج البلاغه خوانی روز ششم 🌼
🌹سهم #روز_ششم : از حکمت ۵۱ تا ۶۵ #نهج_البلاغه
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت51 : عيب تو تا آنگاه كه روزگار با تو هماهنگ باشد، پنهان است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت52 : سزاوارترين مردم به عفو كردن، تواناترينشان به هنگام كيفر دادن است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت53 : سخاوت آن است كه تو آغاز كني، زيرا آن چه با درخواست داده می شود يا از روی شرم و يا از بيم شنیدن سخن ناپسند است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت54 : هيچ بی نيازی چون عقل، و هيچ فقری چون نادانی نيست، هيچ ارثی چون ادب، و هيچ پشتيبانی چون مشورت کردن نيست.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت55 : شكيبایی دو گونه است، شكيبایی بر آنچه خوش نمی داری و شكيبایی در آنچه دوست می داری.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت56 : ثروتمندی در غربت مانند در وطن بودن است و تهيدستی در وطن غربت است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت57 : قناعت ثروتی است پايان ناپذير.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت58 : ثروت، ريشه شهوت هاست.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت59 : آن کسی که تو را هشدار داد، مانند كسی است كه تو را مژده داد.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت60 : زبان تربيت نشده درنده اي است كه اگر رهايش كنی می گزد.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت61 : نيش زن شيرين است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت62 : چون تو را ستودند، بهتر از آنان ستايش كن و چون به تو احسان كردند، بيشتر از آنان ببخش، به هر حال پاداش بيشتر از آن آغاز كننده است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت63 : شفاعت كننده چونان پر و بال درخواست كننده است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت64 : اهل دنيا سوارانی در خواب مانده اند كه آنان را می رانند.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
📘 #حکمت65 : از دست دادن دوستان غربت است.
┄═❁❈🌼❈❁═┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#ندای_نهج_البلاغه
#روز_ششم
https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
AUD-20210906-WA0018.mp3
2.81M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷 سهم #روز_ششم : از حکمت ۵۱ تا حکمت ۶۵
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#ندای_نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669
جبهه فرهنگی شهید بابک نوری
📔 لذت مطالعه ( خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۵) 📚انتشارات عهدمانا پس از بستن گ
📚لذت مطالعه ( خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۶)
📚 انتشارات عهدمانا
کشیش با صدایی پر از خش خش که از گلوی خشکش بیرون می زد پرسید : «تو این کتاب را از کجا آوردی؟»
با فروپاشی شوروی مثل اینکه خاک ها شخم می خوردند، همهٔ آن کتاب های قدیمی از دل خاک بیرون می آمدند.
این کتاب اما با همهٔ آنها فرق می کرد ؛ اوراق کاغذ پاپیروس مصری داد می زد که باستانی اند. با اینکه هنوز کلمه ای از نوشته ها را نخوانده بود، حسی به او می گفت این کتاب گنجی است که آشکار شده و معجزه ای آن را به دست او رسانده است. کاغذهای پاپیروس و اوراق پوست آهو ثابت می کرد که قدمت این نسخهٔ خطّی بیشتر از آن است که بشود تصوری از آن داشت. کشیش جانِ تازه ای گرفت، شروع کرد به ورق زدن اوراق. بوی کهنگی کتاب را استشمام می کرد ؛ کتابی که باید به هر شکل آن را به چنگ می آورد .
کشیش سرش را بلند کرد ، خودش را از روی میز عقب کشید و به پشتی صندلی تکیه داد گفت : « ظاهراً این کتاب یک کتاب قدیمی است ؛ اما باید آن را با دقت ببینم و صفحاتی از آن را بخوانم تا معلوم شود موضوع آن چیست و چه ارزشی دارد. هنوز نویسندهٔ کتاب مشخص نیست. می دانید که بخشی از ارزش کتاب ، به نویسندهٔ آن بستگی دارد. من نمی توانم همهٔ اطلاعات لازم دربارهٔ این کتاب را الان به دست بیاورم . باید چند ساعتی روی آن کار کنم. الان هم غروب است و باید از کلیسا بروم. فردا عصر دربارهٔ کتاب با هم صحبت خواهیم کرد. اگر آن را مفید یافتم ، با قیمت خوبی از تو خواهم خرید. مطمئن باش پسرم.
↩️ ادامه دارد...
#ندای_نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/3147759694C15b3aff669