رمـانِجـانِشیعہاهـلِسـنت♥️🍃 #پارت_هشت
در را آهسته گشودم که دیدم مردد پشت در ایستاده است. کلید در دستش مانده و نگاهش خیره به دری بود که به رویش بسته بودم. برای نخستین بار بود که نگاهم بر چشمانش میافتاد، چشمانی کشیده و پر احساس که به سرعت نگاهش را از من برداشت. صورتی گندمگون داشت که زیر بارش آفتاب تیز جنوب کمی سوخته و حالا بیش از تابش آفتاب از شرم و حیا گل انداخته بود. بدون اینکه چیزی بگویم، از پشت در کنار رفته و او با گفتن: ببخشید وارد شد. از کنارم گذشت و حیاط نیمه خیس را با گام هایی بلند طی کرد. تازه متوجه شدم شیر آب هنوز باز است و سر شلنگ درست در
مسیرش افتاده بود، همانجایی که من رهایش کرده و به سمت اتاق دویده بودم. به در ساختمان رسید، ضربه ای به در شیشه زد و گفت: یا الله
کمی صبر کرد، در را گشود و داخل شد. به نظرم از سکوت خانه فهمیده بود کسی داخل نیست که کارش را به سرعت انجام داد و بازگشت و شاید به خاطر همین خانه خالی بود که من هم از پشت در تکان نخوردم تا بازگردد. نگاهم را به زمین دوختم و منتظر شدم تا خارج شود. به کنارم که رسید، باز زیر لب زمزمه کرد: ببخشید! و بدون آنکه منتظر پاسخ من بماند، از در بیرون رفت و من همچنان که در را می بستم، جواب دادم: خواهش میکنم.
در با صدای کوتاهی بسته شد و باز من در خلوت خانه فرو رفتم، اما حال لحظات پیش را نداشتم. صدای باد و بوی آب و خاک و طنازی نخل ها، پیش چشمانم رنگ باخته و تنها یک اضطراب عمیق بر جانم مانده بود.
اضطراب از نگاه نامحرم که اگر خدا کمکم نکرده بود و لحظه ای دیرتر پشت در رسیده بودم، او داخل میشد. حتی از تصور این صحنه که مردی نامحرم سرم را بی حجاب ببیند، تنم لرزید و باز خدا را شکر کردم که از حیا و حجابم محافظت کرده است.
با بی حوصلگی شستن حیاط را تمام کردم و به اتاق بازگشتم. حالا میفهمیدم تصوراتی که دقایقی پیش از ذهنم گذشت، اشتباه بود. آمدن مستأجر همانقدر که فکر میکردم وحشتناک بود. دیگر هیچ لحظه ای پیدا نمیشد که بتوانم در دل نخلستان کوچکم، خوش باشم. دیگر باید حتی اندیشه خرامیدن در حیاط را هم از ذهنم بیرون میکردم.
هر چند پذیرفتن این همه محدودیت برایم سخت بود که بخاطر حرص و طمع پدر باید چنین وضعیت ویژه ای به خانواده مان تحمیل شود، اما شاید همانطور که عبدالله میگفت در این قصه حکمتی نهفته بود که ما از آن بی خبر بودیم و خدا بهتر از هر کسی به آن آگاه بود.
نـویـسنـده: فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/mazhabihal
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
من پولدارترین آدمای این شهر رو دیدم که
یه ماشین معمولی سوار میشدن. عاشقترین
آدما رو دیدم که حتی یه دونه استوری هم
نمیذاشتن. خیّرترین آدمای شهر رو دیدم که
هیچکس نمیشناستشون. با کلاس ترین آدما
رو دیدم که حتی اینستاگرام نداشتن. خلاصه
اینکه گول ظاهر زندگی افراد رو نخورید !
#حرفقشنگ🌱
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
هدایت شده از مجید سرگزی
نظاره گر نباشیم...
این روزا از همه گفتن الا ایشون که یک تنه سعی کرد در حد توان از آمر به معروف حمایت کنه، کاش یاد بگیریم که ساکت نباشیم، بی تفاوت نباشیم و در حدی که میتونیم وظیفمونو انجام بدیم...
#نظاره_گر_نباشیم
✍️ #مجید_سرگزی
✅ کانال #مجید_سرگزی👇
@sargazimajid
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهجز "گریه" گدایِ خانهات خرجی نمیخواهد .
دوسکه اشک هم کافی است ، لنگِ دِرهَمَ تو هستیم؛))
42.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روے_خط_شھدا
شهیدبهشتی
امر به معروف و نهی از منکر مراحلی دارد...
22.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا چشتون دربیاد !!!
ما با همه اختلاف هایی که شاید
تو سلیقه هامون داشته باشیم!
اما پای پرچم مولا نشون دادیم
همه متحدیم🫡🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایبابا...
بیخیال،ماامامحسینداریما:)❤️🔗
فقط حࢪم ((:
10.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بگو شدی فدای ِ کی که حالا فدات میشن یکی یکی((:
#مهدی_رسولی