eitaa logo
هیئت مظلوم سامرا
85 دنبال‌کننده
1هزار عکس
102 ویدیو
33 فایل
هیئت متوسلین به امام حسن بن علی العسکری علیه السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 فکاهی های جبهه 🎉طنز عید تا عید🎉 شوخی شهید همت با شهید باکری در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند ☕️ روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود. حاج همت به آقا مهدی گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند🤦🏻‍♂ آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند ؟!🤨 حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم 😌 آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟ حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد.😆 همگی خندیدیم 😂 🔸 🏴 🚩 ✅تلگرام، سروش و ایتا (@mazloomsamera) ✅واتساپ (https://chat.whatsapp.com/FPzrH1k7NeP4IiPH0rw7E3)
🌹امیرالمومنین(ع)می فرمایند : 🖊« قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ، أَرْجَى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُظ کار اندکی که ادامه یابد، از کار بسیاری که از آن به ستوه آیی امیدوارکننده تر است.» 📜نهج البلاغه، حکمت۲۷۸ 🔸 🏴 🚩 ✅تلگرام، سروش و ایتا (@mazloomsamera) ✅واتساپ (https://chat.whatsapp.com/FPzrH1k7NeP4IiPH0rw7E3)
📣 فکاهی های جبهه 🎉طنز عید تا عید🎉 جلسه فرماندهی در یکی از مقرها تشکیل می شد. دستور رسید. هیچ کس بدون کارت شناسایی وارد نشود ⛔️ کنترل کارت ها به عهده من بود. یک ماشین جیپ جلوی در نگهبانی توقف کرد. جلو رفتم و گفتم: "لطفا کارت شناسایی." گفت: "ندارم." گفتم:"ندارید؟"❓ گفت:" نه ندارم." گفتم:" پس باعرض معذرت اجازه ورود به جلسه رو هم ندارین!"😏 دستش را روی شانه راننده زد و گفت: "حرکت کن جلویش ایستادم و گفتم:" کجا؟"🙄 گفت:"تو محوطه" ‌گفتم: "نمی شه"😠 گفت: "بهت میگم بروکنار." گفتم:"نه آقا نمیشه." گفت:"چی چی رو نمیشه، دیرم شد." محکم واستوار جلویش ایستادم و به دوستم گفتم: "آماده باش هر وقت گفتم، شلیک کن."😠 دوستم اسلحه رابه طرف ماشین گرفت و با لهجه زیبای یزدی دو سه بار گفت: "رضایی بزنم یا می زنی؟ وقتی راننده جدیت مان را دید گفت: "حاجی، این آقای بسیجی، شوخی سرش نمی شه!"دست برد. داخل جیبش و کارتش را بیرون آورد و گفت: "بفرمایید این هم کارت شناسایی!"😶 مشخصات کارت را با دقت خواندم نوشته بود: حاج حسین خرازی گفتم:"ب ب ببخشید آقا من فقط به وظیفه ام عمل کردم." حاجی خندید وگفت :" آفرین بر شما رزمندگان، وظیفه شناس" بعد از آن هر وقت مرا می دید. می خندید و گفت: "رضایی بزنم یا می زنی"؟ 😄 《شهید خرازی》 🔸 🏴 🚩 ✅تلگرام، سروش و ایتا (@mazloomsamera) ✅واتساپ (https://chat.whatsapp.com/FPzrH1k7NeP4IiPH0rw7E3)
📣 فکاهی های جبهه 🎉طنز عید تا عید🎉 ایام مجروحیت ابراهیم بود. جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور مي‌رفت و دوستانش👥 را صدا ميكرد. يكي يكي آنها را مي آورد و مي‌گفت : ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و... ابراهيم كه خيلي غذا خورده بود و به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بي‌صدا مي‌خنديد😁 وقتي ابراهيم مي‌نشست، جعفر مي‌رفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه!😏 ادامه دارد...... «شهید ابراهیم هادی» 🔸 🏴 🚩 ✅تلگرام، سروش و ایتا (@mazloomsamera) ✅واتساپ (https://chat.whatsapp.com/FPzrH1k7NeP4IiPH0rw7E3)
« بسم الله الرحمن الرحیم» 🌿وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَكُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ🌿 🌼ببخشید و چشم بپوشید ، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد ؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است🌼 📖 سوره نور ، آیه ۲۲ 🔸 🏴 🚩 ✅تلگرام، سروش و ایتا (@mazloomsamera) ✅واتساپ (https://chat.whatsapp.com/FPzrH1k7NeP4IiPH0rw7E3)
📣 فکاهی های جبهه 🎉طنز عید تا عید🎉 ادامه خاطرات شهید ابراهیم هادی آخرشب مي‌خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن🏍 جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكي از جوان‌هاي مسلح جلو آمد. ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه😟 بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم😆. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد 🤣و تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي معذرت خواهي كــرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند. بچه هاي گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهي كردند. جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد.😒 كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد مي‌خنديد! تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده🤦🏻‍♂ ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد. اخم هاي جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد.😄 🔸 🏴 🚩 ✅تلگرام، سروش و ایتا (@mazloomsamera) ✅واتساپ (https://chat.whatsapp.com/FPzrH1k7NeP4IiPH0rw7E3)
🌸ولادت با سعادت دهمین ستاره درخشان آسمان امامت و ولایت امام علی النقی هادی علیه السلام مبارک باد🌸 دوباره این کره ی خاک ، با صفا شده است شبیه عرش خدا شهر سامرا شده است به قلب ما عجمی ها پر است از شادی ولادت نوه ی حضرت رضا شده است🌹 🔸 🏴 🚩 ✅تلگرام، سروش و ایتا (@mazloomsamera) ✅واتساپ (https://chat.whatsapp.com/FPzrH1k7NeP4IiPH0rw7E3)