eitaa logo
باران
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
881 ویدیو
11 فایل
برای ارتباط با ادمین کانال به آیدی زیر پیام دهید دکتر ستارزاده روانشناس @mbaran53
مشاهده در ایتا
دانلود
در دلم آشوبی ایجاد شده بود ، انگار دو گروه در حال لشگرکشی بودند نگاهی به به ساعت دیواری کردم درست ساعت یازده صبح بود ،که گوشی همراهم زنگ خورد . به طرف گوشی رفتم شماره ی ناشناسی را روی صفحه ی آن نشان می داد . سلام بفرمائید سلام خانم دهقان دقت تون بخیر متشکرم از کلانتری 12خدمتتان تماس می گیرم شما باید امروز ساعت 13 کلانتری تشریف بیاورید . در چه موضوعی؟! شما تشریف بیاورید ، خدمتتان عرض می کنیم تماس را قطع کردم نگاهی به اطراف کردم خانه ما انگار بمب ترکانده بودند یک ساعتی فرصت داشتم تا خانه را مرتب کنم و بعد به کلانتری بروم ساعت 12:15 از خانه به سمت کلانتری خارج شدم می دانستم اگر ماشین را ببرم جای پارک مناسبی پیدا نمی کنم به همین دلیل تا سر خیابان پیاده رفتم و با سوار شدن یک خط اتوبوس خودم را به کلانتری رساندم نگاهی به اطراف کردم فضای کلانتری مثل هفته ی قبل بود دیوار های کرم رنگ با صندلی های فلزی که ناگهان چشم به نرگس افتاد کنارش رفتم سلام نرگس جانم سلام ...😐 چی شده اتفاقی افتاده ویشکا خانم ماجرا ها را باید از شما شنید من برای چی ؟! درست زمانی که نرگس دهانش را باز کرد جمله ای بگوید سروان احمدی از اتاقش بیرون آمد و ما را صدا کرد خانم دهقان و خانم صالحی تشریف بیاورید هر دو به طرف اتاق سروان احمدی کردیم وارد اتاق شدیم که ناگهان دلم ریزش کرد شایان در حالی که روی صندلی مشکی رنگ در سمت چپ اتاق نشسته بود در حالی که دستانش با دستبند فلزی بسته بود نگاهی به من کرد ویشکا جانم آمدی مات مبهوت مانده بودم چه بگویم وضعیت خیلی سختی بود عرق سردی بر پیشانی ام نشست دستم بالا بردم تا آن را پاک کنم که صدای سروان احمدی مرا متوجه خودش کرد خانم صالحی مثل این که حال شما خوب نیست نرگس در حالی که تقلا می کرد حالش را خوب نشان بدهد نه خوبم بفرمائید آقای مقدم و دو نفر دیگر متهم ردیف اول به قتل شهید ناظری هستند ما باز جویی ها را انجام می دهیم شما منتظر روز دادگاه باشید نرگس در حالی که زیر لب چیزی گفت از اتاق بیرون رفت شایان تقلا می کرد، ویشکا بگو کار من نیست ویشکا جان تو که ... سروان احمدی با صدای بلندی خانم دهقان شما بیرون تشریف داشته باشید از اتاق خارج شدن نرگس در حالی که دستانش را دور سرش گرفته بود شروع به اشک ریختن کرد... نویسنده :تمنا🌹🍃 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
🔻 📚 * 🔸 چه ویژگی‌هایی دارند؟ 🔹بی‌‌ مسئولیتند 🔹انتظارات غیر واقع‌ بینانه دارند 🔹مقایسه‌ گرند 🔹با هم ارتباط ناایمنی دارند 🔹برای جبران ناکامی‌های خودشان بچه‌ دار می‌ شوند. 🔹برای فرزندشان بحران آفرینند 🔹بیش از حد مراقبند 🔹کنترل گرند 🔹آزارگرند 🔹اهمال‌ کاری اقتصادی دارند 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
ادمین✍✍✍✍♻️ اینترنت گوشی رو روشن کردم و از راننده که مردِ میانسالی بود پرسیدم: آنلاین پرداخت کنم اشکالی نداره؟ "خودشو کشید جلو که تو آیینه ببینَتَم" گفت مشکلی نیست؛اما دَشتِ اولمه اگه میتونی نقد بده، بابام خدا بیامرز همیشه می گفت دشتِ اول که خوب باشه،روزتو می سازه.. تویِ دلم از اینکه قبل از پرسیدن هزینه رو پرداخت نکردم خوشحال شدم... گفتم چشم،نقدی میدم، امیدوارم تا شب کلی کار کنید و براتون خیر داشته باشه... از تو آیینه لبخندش رو تحویلم داد.. رفتم تویِ خیال,و به دشت های اولی که تو زندگیمون می گیریم، فکر کردم.. به حسِ خوبِ اول صبح،که میتونه دشتِ اولمون باشه.. به لبخندی که میبینیم،به دلی که بدست میاریم،عشقی که می بخشیم.. به خودمون که شاید یادمون رفته، دشت اولِ آدم ها رو با رضایت بدیم.. و دشتِ اولمون رو با امید بگیریم، که نزاریم اخمِ اول صبحمون رو دشت بگیرن... بشیم دلیلِ خوبِ کسایی که زندگی رو سخت گرفتند... 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیچاره موند تو کارش 😂😂😂 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
دلم خیلی گرفته بود نرگس از پنهان کاری من بسیار ناراحت شده بود ،از طرفی نمی توانست باور کند که شهادتش همسرش تقصیر پسر عمه ی صمیمی ترین دوستش هست . هر چقدر به نرگس اصرار کردم با بیایم قبول نکرد فقط یک کلمه می گفت می خواهم تنها باشم به آرامی در پیاده رو راه می رفتم ،فکر مرا به عمق تنهایی برده بود که صدای زنگ گوشی توجه ام جلب کرد نگاهی به به صفحه ی آن کردم در حالی که دستانم عرق کرده بود بدنم می لرزید تماس برقرار شد ویشکا تو خجالت نمی کشی تو شعور نداری سلام عمه جان چی شده ؟!😱 با صدای بلندتر از قبل چی شده ! شایان دستگیر کردند اون وقت تو به من چیزی نگفتی بجای این که از اون طرف داری کنی بی خیال نسشتی عمه متوجه میشی چی شده ،پسرت آدم کشته اونم همسر دوست من🥺 خوب چه ربطی به شایان داره🥴 پلیس او را متهم به قتل می داند آن وقت حرفم را ادامه ندادم که ... صدای بلند گریه از پشت تلفن شنیده شد عمه جونم می خوای بیام پیشت که ناگهان صدای کلفت شوهر عمه ام از پشت گوشی شنیده شد توی برای چی به ویشکا زنگ زدی اگر ندانم کاری های این دختر نبود الان وضع این چنین نمی شد ... با قطع شدن تماس اشک روی گونه هایم جاری شد خودم را به کنار دیوار رساندم مردمی که در پیاده رو در حال قدم زدند بودند نگاه متاسفی به من می کردند ------------------------------------------- دو هفته از روز دادگاه ⚖️ شایان می گذشت و او را به زندان مرکزی منتقل کردند در این مدت از نرگس خبری نداشتم جز روزی که او را در دادگاه دیدم رنگ رویش پریده بود حال مناسبی نداشت عمه هم دست کمی از او نداشت مرتب به قاضی التماس می کرد تخفیفی در جرمش بدهید شایان که در آن وضعیت نمی دانست چه بگوید گاهی نگاهی به من می کرد و گاهی هم برای قاضی انگیزه قتلش را توضیح می داد ------------------------------------- روز دوشنبه تصمیم گرفتم به ملاقات شایان در زندان بروم حوصله نداشتم با اتوبوس یا تاکسی خودم را به آن جا برسانم تنهایی ذهن مرا به عمق تلخی ماجرا های پیش آمده می کرد 🍁 از پدر در خواست کردم تا زندان مرا برساند پدر در حالی که لبخندی بر لب زد دختر بابا چقدر شایان از دیدنت خوشحال میشه در طول مسیر هر دو سکوت کردیم همه ی ما ذهنمان خسته بود هنگام پیاده شدن نگاهی به پدر کردم امیدی به بازگشت شایان هست پدر در حالی که سری تکان داد سکوت کرد نویسنده تمنا🎈🎈🎈🎊 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
شش عادتی که باعث تحلیل رفتن انرژی روانی شما میشن : 1️⃣ غرق شدن تو فضای مجازی 2️⃣ زندگی کردن تو گذشته 3️⃣ منفی بافی 4️⃣ بیش از حد فکر و خیال کردن 5️⃣ خوراک ناسالم (نخوردن صبحانه یا خوردن زیاد فست فود) 6️⃣خواب نادرست ‌ 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
‏♦️ به تکرار عرض می‌کنم؛ 🔹 بچه‌ها نباید درگیر اختلاف پدر و مادر بشن. 🔹 بچه‌ها نباید میانجی حل مشکلات پدر و مادر بشن. 🔹 واسه بچه‌ها نباید قصه دیو و فرشته از نقش پدر و یا مادرش بسازیم. 🔹 ما ممکنه یادمون بره، اونها هیچ‌وقت یادشون نخواهدرفت. 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
🔵همیشه یادتان باشد که زندگی هدیه ایست برای شادمانی و زیستن. 🟣لبخند زیباترین آرایش هر فرد است و مثبت اندیشی کلید ، زندگی کوتاه تر از آن است که خود را به خاطر مسائل بی ارزش دچار کنید. کمتر قضاوت کنید و بیشتر بپذیرید. 🟢همان گونه که خدا دوست دارد زندگی کنید. 🔴اهمیت ندهید که دیگران درباره شما چگونه فکر می کنند و چه می گویند... 🟢به خدای متعال اعتماد کنید و به او تکیه کنید 🟡خیلی از نگرانی های ما برای این هست که به خود یا دیگران تکیه کردیم و قدرت خداوند را نادیده گرفتیم ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
هدایت شده از ستارنامه
وارد فضای زندان شدم از حیاط کوچک جلوی درب عبور کردم نگهبان مرا راهنمایی کرد تا به اتاقی رسیدم که فضای از تعداد زیادی میز صندلی پر شده بود به طرف میز آخر در گوشه سمت راست قرار داشت رفتم نگاهی به اتاق کردم دیوار ها به رنگ آبی بود، آرامش خاصی به اتاق می داد چند نفر دیگر هم وارد اتاق شدند و در میز های مختلف نشستند مدتی طول کشید تا زندانی ها از سلول هایشان به آن اتاق منتقل کردند از دور که شایان را دیدم بلند شدم و لبخندی زدم چهره اش در این دو هفته خیلی از بین رفته بود، رنگ روی قبل را نداشت به طرف من آمد سلام چطوری سلام ویشکا جون خوبم حال روزت این نشون نمی ده آهی سردی کشید می گذره دیگه ... شایان چرا این کار کردی تو آمدی برای دیدن من یا ... نه فقط نگران حالت هستم توی چند وقت حتی نتوانستم درست بخوابم خودم هم درست نمی دانم اما در مدتی که در فرانسه بودم گروه منافقین خلق( مجاهدین خلق) خیلی بر علیه نظام جمهوری اسلامی تبلیغ می کردند، خوب از من هم به عنوان فردی تحصیل کرده استفاده کردند یعنی چی ؟ ببین چون من دانش کامپیوتر داشتم می توانستم هر اطلاعاتی را به نوعی که می خواهم تغییر بدهم کار ما همین طور پیش رفت تا یک روز ماموریت دادند باید چند نفر را در ایران بکشیم و یکی از آن همسر دوست ... می دانم دیگر دامه نده ببین همه ی تلاشم را می کنم تا از دوستم رضایت بگیرم حداقل شاید تخفیفی در جرمت حاصل شود با صدای سرباز سرم را برگرداندم وقت ملاقات تمام هست شایان بلند شد نگاه معصومانه ای به من کرد منتظرم بمون از زندان که خارج شدم تاکسی گرفتم که تا خانه ی نرگس مرا برساند داخل ماشین چند بار با پگاه تماس گرفتم تا او را ببینم اما گوشی ی او خاموش بود فاصله خانه ی نرگس تا زندان زیاد بود حدود چهل و پنج دقیقه در ماشین بودم در این مدت جمله ی آخر شایان از ذهنم بیرون نمی رفت وارد کوچه که شدیم چشمم به نرگس افتاد که در حال خارج شدن از خانه بود از ماشین پیاده شدم جلو رفتم سلام نرگس خانم سلام عزیزم اتفاقی افتاده راستش خواستم باهاتون حرف بزنم خب بفرمائید داخل مزاحم نیستم داخل خانه رفتیم خانه مثل همیشه مرتب بود عطر خوبی فضای خانه را پر کرده بود نگاهی به اطراف کردم که چشمم به عکس علی آقا افتاد در دلم آشوب شد با صدای نرگس سرم را برگرداندم زودتر از این ها منتظرت بودم شرمنده به خاطر اتفاقات گذشته اصلا پای آمدن نداشتم ... راستش نمی دانم چطور باید بگویم بگوعزیزم امکان داره یعنی امکان داره که از شکایتون صرف نظر کنید نرگس حالت چهره اش عوض شد با صدایی ملایم برای چی ؟ آخر امروز رفتم زندان شایان توضیح داد که اون فقط بازی خورده و بخاطر این که مهره ی سوخته شده بود ماموریت کشتن آدم های ایران را دادند نرگس نفس عمیقی کشید راستش ویشکا جان خودم در این فکر هستم یادت هست آن شب که آن دو جوان مزاحمت شدند آن ها اعتراف کردند که علی را شهید کردند لبخندی بر لب زدم و نگاهی به عکس علی آقا کردم نویسنده :تمنا🥰🙏🏻 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ ببینید یک همسر وفادار و مهربان چقدر در دنیا و آخرت انسان تأثیر داره! 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺
💢 | تنهایی تنها فرزند 💠 برخی از والدین، با انتخاب تک‌فرزندی می‌خواهند بیشترین محبت را حق فرزند خود داشته باشند و تمام امکانات را در اختیار آن‌ها قرار دهند اما باید توجه داشته باشند این تک‌فرزندی آثار منفی و مخرب فراوانی برای فرزندان می‌تواند به دنبال داشته باشد. 💠 احساس تنهایی یکی از پیامدهایی است که درخانواده‌های تک‌فرزند قابل‌ توجه است؛ به‌گونه‌ای که این احساس، می‌تواند تمام این امکاناتی که والدین برای فرزندشان آماده کرده‌اند را تحت الشعاع خود قرار دهد. 📎 📎 📎 🌐 به باران بپیوندید👇 💐🌺🌸 @mbaran27🌺