eitaa logo
کانال معماران وطن
596 دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
17.1هزار ویدیو
41 فایل
✋فرصتی برای اندیشه ی خلقِ ایده ی تازه، بیان سخنی نو، جهت فزونی علمِ قدرت تحلیل، پاسخ به شبهات، امیدآفرینی و... در راستای میثاق با رهبری و سازندگی ایران قوی🇮🇷 ✍با مدیریت مهندس هروی دانشکده شهرسازی و معماری، پژوهشگر @Y_ali123
مشاهده در ایتا
دانلود
40.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨🇮🇷 דחוף | אזהרה מהמפקד הכללי של משמרות המהפכה: אם האויב יעשה טעות, נגיב בעוצמה בדיוק כפי שעשינו ב-12 הימים האחרונים‼️ هشدار سردار به زبان عبری به دشمنان ایران اسلامی.. 🖥خدا را چه دیدی شاید تقدیر این است که اسراییل در زمان فرماندهی این سردار عزیز که به زبان عبری هم مسلط است محو و نابود گردد. ┄┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃 🇮🇷@meamaranvatan1
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رئيس جمهور تونس اعلام و دستور داد ازاين پس کشورش تابع مذهب شیعه میباشد وپیرو ولایت فقیه امام خامنه ای و روزشهادت امام حسین(ع)روز ملی درتونس میباشد و دستورساخت ۳۰۰ مسجدشیعی را داد باضافه پشتیبانی خودرا ازجبهه انقلابی پلیساریو اعلام کرد! ┄┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃 🇮🇷@meamaranvatan1
4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴رسانه‌های چینی: وزارت دفاع ایران حدود ۴۰ فروند جنگنده‌ی نسل ۴.۵ چینی به نام‌ J10 C که از جدیدترین جنگنده‌های جهانه رو از چین خریداری کرد ┄┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃 🇮🇷@meamaranvatan1
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ مستند جنگ ۱۲ روزه / هرآنچه که باید از جزئیات این نبرد حساس بدانيد؛ از خیانت در مذاکرات تا جنگ اسرائیل... نگاه جهانیان به مذاکرات؛ اما نقشه اصلی ساعت ۳:۴۰ اجرا شد. ┄┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃 🇮🇷@meamaranvatan1
🔺اسرائیل صراحتا عراقچی را تهدید کرد 🔸صفحه رسمی اسرائیل به فارسی در شبکه ایکس صراحتا سید عباس عراقچی وزیر امورخارجه را به ترور تهدید کرد. 🔸در این صفحه با انتشار عکسی از وزیر امورخارجه در تشییع دیروز شهیدان اقتدار ایران در تهران آمده است : "صبر اسرائیل نسبت به تروریست هایی که ما را تهدید می کنند به پایان رسیده است " 🔸اسرائیل در میانه جنگ ۱۲ روزه هم طراحی برای ترور وزیر خارجه در تهران داشت که نیروهای امنیتی آن را خنثی کردند . ┄┅┅┅┅🍃🇵🇸❤🇮🇷🍃 🇮🇷@meamaranvatan1
ناگفته‌هایی از ساعات شهادت یک دانشمند هسته‌ای شب آخر همه کنار هم بودند. مثل هر سال، عید غدیر را در خانه پدری آقا مصطفی جشن می‌گرفتند. ریحانه با لباس نونوارش می‌درخشید و روسری سبز فاطمه‌سادات، صورت معصومش را شیرین‌تر کرده بود. ناهار را که خوردند، تلفن مصطفی زنگ خورد؛ باید جایی می‌رفت. بچه‌ها با شیطنت سر شوخی را باز کردند:«بابا نکنه قراره شما هم شهید بشی که احضارت کردن!» مصطفی لبخندی زد، و برای اینکه دل‌شان قرص شود، یک «نه» کش‌دار تحویل‌شان داد. اما وقت رفتن، رو کرد به فهیمه‌خانم و گفت: «بهتره امشب نرید خونه‌مون. یا همین‌جا بمونید یا برید خونه پدر و مادرت. من هم شب برمی‌گردم.»مصطفی که رفت، فهیمه و بچه‌ها هم کم‌کم برای رفتن آماده شدند. قرار شد شب را بروند خانه پدر و مادر فهیمه. ریحانه‌سادات موقع خداحافظی خودش را به پدربزرگ چسباند و با شیرین‌زبانی همیشگی‌اش گفت:«بابا جون حالا که باب شهادت باز شده دعا میکنی من شهید بشم؟!»دل آقای ساداتی لرزید. نگاهش را از چشم‌های ریحانه گرفت و گفت:«دعا میکنم اجر شهید رو بهت بدن دخترم!»اما چند ساعت بعد حوالی اذان صبح، خبر انفجار یک خانه در نارمک تیتر یک رسانه‌ها شد. خانه‌ای که همه اهالی‌اش شهید شدند. سید مصطفی، فهیمه، ریحانه‌سادات ۱۴ ساله، فاطمه سادات ۱۰ ساله، سیدعلی که تازه تولد ۴ سالگی‌اش را گرفته بود و مادر و پدر فهیمه‌خانم. ریحانه بهشتی! مادربزرگ یکی‌یکی عکس‌های داخل قاب را نشانم می‌دهد و از صاحبان‌شان می‌گوید. از ریحانه‌سادات شروع می‌کند؛ دختری که وقتی به دنیا آمد، جای همه دخترهای نداشته‌اش را پر کرد و شد نور چشمش.می‌گوید: «ریحانه‌سادات کلاس هفتم بود. مثل پدرش باهوش بود و در مدرسه تیزهوشان درس می‌خواند. از همان کودکی با چادر و روسری بزرگ شد، حجاب برایش از هر چیزی مهم‌تر بود. در گردش‌های علمی سمپاد که مدرسه برایشان می‌گذاشت. به ریحانه گفته بودند باید با فرم مدرسه و بدون چادر بیاید اما قبول نکرد، قید آن گردش را زد تا چادرش را درنیاورد. حتی در کانال ایتایش نوشته بود:من اگر لازم باشد به‌خاطر حجابم از فامیل هم می‌گذرم، چه برسد به گردش علمی سمپاد! دست‌آخر مدرسه تسلیم اراده‌اش شد. آن‌قدر باهوش و مستعد بود که اجازه دادند همان‌طور که خودش می‌خواهد، در برنامه‌ها شرکت کند.حافظ قرآن هم بود؛ البته هنوز حافظ کل نشده بود راستش یادم نمی‌آید حتی یک‌بار ریحانه را بی‌وضو دیده باشم. آخرین باری که به خانه‌شان رفتم، محو نماز خواندنش شدم، آنقدر با طمأنینه‌ و قشنگ می‌خواند. کلاس‌های مهدیارشو را می‌رفت و رفاقتش با امام زمان (عج) روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شد. برای من، ریحانه همیشه بوی بهشت می‌داد و ریحانه‌ی بهشتی من بود.زیاد کتاب می‌خواند؛ کتاب‌هایی که گاهی اصلاً به سن‌وسالش نمی‌خورد. آقا سید مصطفی بیشتر حقوقش را صرف خرید کتاب برای بچه‌ها می‌کرد. دوست داشت اهل مطالعه باشند، برای همین هر چند ماه یک‌بار کلی کتاب برایشان می‌خرید. انقدر که یک بار پدرش به او گفت: بگذار من هم در خرید کتاب‌ها کمکت کنم، حقوقت کفاف این همه خرج رو نمی‌ده! اما سیدمصطفی قبول نکرد. می‌گفت برکت حقوقم همین علم و آگاهی بچه‌هاست!
مادرودختری که هنوز زیر آوارند.... نوبت می‌رسد به فاطمه‌سادات و فهیمه‌خانم، مادر و دختری که آن‌قدر به هم وابسته بودند حتی زیر آوار هم از هم جدا نشدند...«فاطمه‌سادات، مثل ریحانه، دختر مؤمن و اهل مطالعه‌ای بود. مهربانی‌اش زبانزد همه بود. فهیمه، عروسم، معلم دینی دبیرستان بود؛ خوش‌رو، آرام و فداکار. از آن زن‌هایی که بی‌صدا کوه به دوش می‌کشند. همه سختی‌های زندگی را به جان خرید تا مصطفی به این جایگاه برسد و به‌ عنوان یک دانشمند هسته‌ای به وطنش خدمت کند.»نمی‌دانم چرا زبانم بی‌اختیار از پیکرها می‌پرسد، اما دل شنیدن جواب را ندارم.«بیشتر از یک هفته گذشته و هنوز هیچ نشانی از فاطمه و فهیمه نیست. خانه‌شان آن‌قدر ویران شده که پیداکردن‌شان سخت است. می‌دانم... تا فاطمه پیدا نشود، فهیمه هم پیدا نمی‌شود. هرجا هستند، کنار هم‌اند، مثل همیشه.»شانه‌هایم می‌لرزد اما شانه‌های مادربزرگ نه!:«دلم را سپرده‌ام به حضرت زهرا (س). اگر نگاهش را شامل حالمان کند، پیکرشان را به ما می‌رساند. اما اگر نه عیبی ندارد مگر حضرت فاطمه مدفنش مشخص است که فاطمه‌ی ما مزار داشته باشد؟!» 
قاسم سلیمانی خانه‌ی ما هم شهید شد؟! هر جای دل مادر که دست می‌گذارم یک خط روضه‌است، روضه‌های مجسمی که به چشم دیده.«شهادت سیدمصطفی چیز دور از انتظاری برایم نبود، همیشه می‌دانستم دیر یا زود یک روز بالاخره این خبر را می‌شنوم. برای همین از قبل به همسرم و پسرهایم گفته بودم هر اتفاقی افتاد اول به خودم بگویند، قول می‌دهم طاقت بیاورم. یکشنبه صبح در آشپزخانه مشغول بودم که همسرم دستم را گرفت و گفت بیا بنشین. یقین کردم که اتفاقی افتاده مخصوصا که دیشب ریحانه سادات روی زبانش حرف شهادت افتاده بود و ول نمی‌کرد. قرآن را به سینه چسباندم و گفتم: آماده‌ام.بچه‌ها مِن مِن می‌کردند: مصطفی شهید شده...‌من صبور بودم اما داغ امان نمی‌داد: فهیمه هم شهید شده. برای هر کدام‌شان چندثانیه بیشتر فرصت عزاداری نداشتم چون بلافاصله اسم دیگری از عزیزانم در لیست قرار می‌گرفت: ریحانه‌سادات هم... گریه می‌کردم و می‌گفتم: منزل نو مبارک‌شان _فاطمه‌سادات... قبل از اینکه اسم سیدعلی را بیاورند پیش‌دستی کردم: سردار سلیمانی من هم شهید شده؟! از های های گریه‌هایشان جوابم را گرفتم. سید علی عاشق سردار سلیمانی بود. راه می‌رفت توی خانه و طوری رفتار می‌کرد که مثلا حاج قاسم است من هم به این اسم صدایش می‌کردم. سردار سلیمانی ما هم پیکرش سالم نبود از روی دی ان ای شناسایی‌اش کرده بودند. وقتی در معراج گفتم سید علی را بدهید تا به جای مادرش برای پسرم لالایی بخوانم از سبکی تابوتش فهمیدم چیزی از چهارساله‌ی مان نمانده.»  تکه‌های دل مادربزرگ، هر کدام جایی افتاده‌اند؛ زیر آوار، کنار فاطمه و فهیمه...کنار پیکر سوخته‌ی سیدعلی...در تابوتِ سر به مهر ریحانه‌سادات... جمله‌اش روضه را تکمیل می‌کند: باید خانه را ببینی،برایم گودال قتلگاه درست کرده‌اند. گودالی که دلم می‌خواهد شکایتش را پیش حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) ببرم. کاش فقط پسرم را شهید می‌کردند... کاش فقط مصطفی را...» 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭