❓❔❓❔❓
#پرسش_ها_و_پاسخ_های_مهدوی
۷۵. دربارة سید حسنی توضیح دهید.
🟢از مجموع روایات چنین استفاده میشود که اصل وجود شخصی با نام حسنی یقینی است. در برخی روایات ویژگیها و قضایایی برای ایشان نقل شده است که از اعتبار چندانی برخوردار نیستند و ما به اشاره ای اجمالی، اکتفا میکنیم.
🔵۱. در روایات سه تن بعنوان حسنی معروف شده اند:
اولی از دوستداران حضرت است؛ امام از خدا درخواست اجازه ظهور میکنند حسنی از این موضوع با خبر شده و اقدام به خروج میکند اهل مکه به او هجوم برده، او را کشته و سرش را به نزد شامی- سفیانی - میفرستند پس از این واقعه ظهور صاحب الامر علیه السلام صورت میگیرد و مردم با ایشان بیعت میکنند ظاهرا این شخص همان نفس زکیه خواهد بود که بحث آن گذشت؛
دومی شخصی است که با سپاه سفیانی - اموی در شام درگیر میشود و سرانجام مغلوب خواهد شد؛
و سومین حسنی همان شخصی مورد بحث است که از بلاد شرق - دیلم -خروج کرده و با یارانش در کوفه مستقر خواهد شد .
🟠۲. مکان خروج و استقرار حسنی: در ضمن روایتی بسیار طولانی مفضل بن عمرو نقل کرده که امام صادق علیه السلام فرمود: «... سپس حسنی آن جوانمرد خوشرو از جانب دیلم خروج خواهد کرد وی با صدای فصیح میگوید: ای آل احمد غمگین محزون و ندا کننده از مکه یعنی مهدی علیه السلام را اجابت کنید. پس گنجهایی از طالقان که از جنس طلا و نقره نیستند بلکه مردانی اند بسان پارههای آهن سوار بر اسبهای ابلق در مسیر خود به سمت کوفه
با ستمگران جنگیده، آنان را کشته تا وارد کوفه شده... و آنجا را قرارگاه خود قرار میدهند... »
🟡۳. زمان و مکان ملاقات حسنی با امام زمان علیه السلام:
از روایت فوق استفاده میشود که خروج حسنی همزمان یا بعد از ظهور حضرت خواهد بود زیرا در ادامه روایت فوق امام علیه السلام میفرماید: «... پس از ورود مهدی علیه السلام و اصحابشان به کوفه حسنی با خبر شده؛ یارانش به او میگویند: یابن رسول الله کیست که به ساحت و منطقه ما وارد شده است؟ حسنی در پاسخ آنان میگوید بیرون شویم و ببینیم او کیست و چه میطلبد. به خدا قسم او میداند که او مهدی علیه السلام است و او را میشناسد و از این سخن غرضی جز اینکه امام را به اصحاب خود بشناساند ندارد پس حسنی با سپاه خود نزد حضرت میآیند و... »
🟣۴. صداقت حسنی: پس از ملاقات حسنی با امام زمان علیه السلام گفتگویی جالب بین آنان صورت میگیرد امام صادق علیه السلام در ادامه همان روایت میفرماید: « حسنی به امام عرض میکند: اگر تو مهدی آل محمدی آثار جدت پیامبر صلی الله علیه و علی آله و سلم عصا، انگشتر، عمامه و... و مصحف علی علیه السلام کجاست؟ حضرت همه آنها را به او عرضه میکند سپس حضرت یا حسنی عصا را برداشته و در سنگ سختی فرو میبرد بلافاصله عصا سبز شده و برگ در میآورد و... پس از آن میگوید: الله اکبر یابن رسول الله دست خود را دراز کن تا با تو بیعت کنم و به این ترتیب او و سپاهیانش با حضرت بیعت میکنند...»
📚#آفتاب_مهر
@meerag
☆●☆●☆●☆●☆
معراج
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژهی محرم #نارینه #قسمت_چهل_و_چهارم حرفهای فاطمه خانم (خانم هاراطونیان) برای
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
#نارینه
#قسمت_چهل_و_پنجم
راوی*
سه روز گذشت و شدت بیماری فرهاد آن قدر زیاد بود که بین بیهوشی و بیداری به سر میبرد. گاهی یک چشم باز میکرد و مجددا از هوش میرفت. بعد از سه روز، وضعیتش وخیم شد و در بخش مراقبت های ویژه بستری شد.
بیهوشی کامل. پزشکان میگفتند سه روز تحمل کند هنر کرده.
سرژیک از طرف فواد جویای حال فرهاد بود. نارینه وقتی خبر به کما رفتن فرهاد را شنید، بدون گفتن حرفی از محل اقامتشان در مشهد بیرون زد. به طرف حرم راه افتاد. شب شهادت امام رضا علیه السلام بود. دسته های عزاداری یکی یکی وارد حرم میشدند.
پشت سر یکی از دسته ها از باب الجواد وارد صحن جامع رضوی شد. نیت کرد این زیارت را به نیابت از فرهاد به جا آورد. اذن دخول را که خواند رسید به این فراز «و یسمعون کلامی و یردون سلامی» زیر لب گفت: جواب سلامش رو بدید.
آهسته قدم هایش را برداشت. جمعیت زیادی در حرم به چشم میخورد. وارد صحن گوهرشاد شد با دیدن گنبد طلایی لبخند زد و کنار دیوار ایستاد.
شکوه بارگاه مطهر رضوی چشم هایش را گرفته بود. آهسته سرش را کج کرد و با امام رضا شروع به حرف زدن کرد:
«سلام بر مولای غریب. میگن شما غریب هستید، من در این شهر غریبم. غریب به شما پناه آورده. من آدم خوبی نیستم اما شما اهل بخشش و بزرگی هستید. شما را قسم میدم به مادرتون فاطمه زهرا خودتون به این جوان و خانواده اش کمک کنید. اگر خیرش در زنده موندن هست نگهش دارید. اگر هم به رفتن ... دستشو بگیرید. ایرانی ها به جز شما پناهی ندارن.»
اشک هایش چکید. از رواق امام رد شد و در صحن آزادی رو به روی ضریح ایستاد. کتاب دعا را برداشت و زیارت نامه را به نیابت از فرهاد قرائت کرد.
اشک هایش می چکید و میگفت: بهش ثابت کنید که امام رضای همه هستید.
همه جای حرم سیاهپوش بود. صدای مداح بلند شده بود
_شب آخریه بی بی میخواد سفره و جمع کنند، سفرهای که خودش دو ماه برا حسینش، براحسنش، برا باباش، برا امام رضا پهن کرده. شب آخر ماه صفر، با دستای خودش شال عزا از گردن مهدی در میاره، همه می گن ما مزد عزاداری از فاطمه می خواهیم، ما میگیم عذر عزاداری از فاطمه می خواهیم، بی بی جان عذر می خواهیم نتونستیم حق روضه هاتونو ادا کنیم، مادر مادر مادر...
وقتی خواست از مدینه حرکت کند، زن وبچه، اهل و عیال، همه را جمع کرد، فرمود: من دارم میرم، همتون پشت سر من گریه کنید، وقتی گفتند: آقاجان خوب نیست آدم پشت سر مسافر گریه کنه، آقا سرش رو انداخت پایین، فرمود: آره، اما مسافری که امید برگشت داره، من که یقین دارم که دیگه از این سفر برنمیگردم.
اباصلت می گوید:خدمت آقا بودم به من فرمود: اباصلت، منتظرم بمان اگر آمدم و دیدی عبا بر سر افکنده ام دیگر با من صحبت نکن بدان مرا مسموم کرده اند. بدان هدف شان را به نتیجه رسانده اند.
اباصلت می گوید: آقا رفت من هم چشم به در گشودم. خدا کند آقا عبا به سر نیفکنده باشد، اما یک وقت دیدم در باز شد، امام عبا را به سرافکنده از خانه ی مأمون بیرون آمد، نمی دانم چه شده بود؟ اما بعد از هر چند قدمی یک لحظه می نشست، یک لحظه بلند می شد-
می فرمود: اباصلت،جگرم پاره پاره شد.
این سم چه کرد با بدن آقا؟!
حضرت داخل منزل شد، در را بستم. آقا سئوال کرد:خدمتکارها غذا خورده اند؟!
گفتم:نه یابن رسول الله، با این حالی که شما دارید مگر میشود غذا خورد.
فرمود: بروید سفره بیندازید، همه را خبر کنید. اباصلت میگوید: سفره انداختیم، خدمت کارها و غلام ها همه سر سفره نشستند، زیر بغل های امام رضا را گرفتند و آوردند. از یک یک آن ها حالشان را پرسید. سفره را برچیدیم و خدمتکارها رفتند. لحظهای بعد دیدم آقا ضعف کرد. فرش ها را کنار زد و شکم را به زمین چسباند؛ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلیم؛ مثل مار گزیده به خود می پیچید، دائماً به در نگاه می کرد و انتظار می کشید.
یک وقت دیدم از گوشه حیاط یک آقازاده دارد می آید. دویدم جلو گفتم: آقا! مگر در خانه باز بود؟ گفت: نه پس شما از کجا آمدید؟ صدا زد: ابا صلت! همان کس که مرا از مدینه به اینجا آورد همان کس مرا از در بسته عبور داد. گفتم: شما کی هستید؟ فرمود: من محمد بن علی هستم. حجره را به او نشان دادم. آمد طرف داخل اتاق، دیدم آقا پسرش را بغل کرده است. ابا صلت میگوید: من خیلی منقلب شدم. در میان صحن خانه گریه می کردم و راه می رفتم. طولی نکشید یک وقت دیدم آقازاده از میان حجره بیرون آمد، اما حالش خیلی منقلب بود...
عرضه میداریم یا جوادالائمه شما خودتون رو از مدینه بالای سر پدر رساندید و لحظه ی آخر سر پدر رو بر دامن گرفتید. اما دل ها بسوزه برای غریبی امامی که در کربلا، بدن اربا اربا سه روز میان بیابان خشک و بین درندگان باقی بود.
معراج
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژهی محرم #نارینه #قسمت_چهل_و_چهارم حرفهای فاطمه خانم (خانم هاراطونیان) برای
خود امام رضا علیه السلام فرمود: یَا ابْنَ شَبِیبٍ: إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ. اى پسر شبیب! اگر خواستی براى چیزى گریه کنى براى امام حسین (ع) گریه کن!.. یعنی شب شهادت من ِ امام رضا هم بگو:حسین…
✍️زهرا صادقی (هیام)
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
#نارینه
#قسمت_آخر
سحرگاه شام شهادت امام رضا بود، لحظه های آخرِ مرگ پسر جوان، نوری در اتاق تابید. کمی بعد از میان لوله های تنفسی پلک های فرهاد بازشد. دقایق به کندی میگذشت. با صدای بوق دستگاه پرستار سراسیمه خودش را به بالای سر بیمارش رساند.
فرهاد را با چشم های باز می نگریست.
قطرهی اشک از گوشهی چشمش چکید.
به خوابی که دیده بود فکر میکرد :« ما هیچ گاه رهایتان نکردهایم»
آری این خانواده به حکمت و مصلحت شفا میدهند. یادمان نرود معجزه همیشگی نیست. اگر خدا مصلحت بداند مرده هم زنده می شود آن هم به واسطهی پاک ترین انسانهای عالم!
_________
تقدیم به بزرگ بانویِ عالم حضرت زهرای اطهر
۲۹ صفر ۱۴۴۲ ه.قمری
مصادف با ۲۶ مهر ۱۳۹۹ شمسی
✍️زهرا صادقی (هیام)
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
#کلام_نور🌟
امام محمد باقر عليه السّلام :
هر گاه خواستی بدانى خيرى در تو هست، به قلبت نگاه كن؛ اگر قلبت، اهل طاعت خدا را دوست دارد و گناهكاران را دشمن می دارد، در تو خير هست و خدا دوستت می دارد و اگر قلبت، اهل طاعت خدا را دشمن می دارد و گناهکاران را دوست میدارد، در تو خيرى نيست و خدا تو را دشمن می دارد و هر انسانی همراه كسى خواهد بود که دوستش دارد.
کافی،ج۲،ص۱۲۶
••✾••🕊••✾••
@meerag
••✾••🕊••✾••