eitaa logo
معراج
118 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
249 ویدیو
1 فایل
حد انسان آسمان است و باید پله‌های ترقی را پیمود و به آسمان رسید!☁️🕊 -کپی؟ +فقط در صورت عضویت در کانال😇 برای ثبت نظرات ارزشمند شما: https://daigo.ir/secret/1476496805 برای ارتباط با ما: @Adib2000
مشاهده در ایتا
دانلود
❓❔❓❔❓ ۵۹. اساس و بنیان حرکت و نهضت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آیا بر پایه معجزه است یا روندی عادی و طبیعی مانند انقلاب‌های دیگر جهان دارد؟ 🟢نهضت جهانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را به دو گونه می‌توان تفسیر کرد: الف: تفسیری اعجازآمیز و مافوق طبیعی ب: تفسیری عادی و در چارچوب نوامیس طبیعت که از سوی خداوند، بر هستی حکم می‌راند. 🔵بر اساس تفسیر نخست که گاه از آن، با عنوان «نظریه حصولی بودن ظهور» یاد می‌شود، نهضت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف پدیده‌ای است که با اراده مستقیم الهی و به کمک عوامل غیبی آغاز می‌شود و به انجام می‌رسد و اقبال و ادبار مردم و نیز توجه و تلاش یا غفلت و سستی آن ها، هیچ تأثیری در تقدیم یا تأخیر این حادثه بزرگ ندارد. 🔴اما طبق دیدگاه دوم که با عنوان «نظریه تحصیلی بودن ظهور» شناخته میشود. حرکت جهانی آن حضرت روالی عادی و طبیعی دارد و از این رو نیازمند فراهم شدن بسترها و شرایط، توسط توده مردم است. از میان این دو دیدگاه، دیدگاه دوم، به طریق صواب، نزدیکتر است؛ چرا که دیدگاه نخست، از اشکالات متعددی برخوردار است که در ادامه، پاره‌ای از آن‌ها را به اختصار خواهیم گفت: ●۱. اعتقاد به اعجاز آمیز بودن نهضت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اعتقادی بر خلاف اصل و روال طبیعی است. اصولاً در جهان هستی که جهان اسباب و مسببات است، هیچ پدیدة عادی ای را نمی توان نشان کرد که بدون اسباب و علل عادی، تحقق یافته باشد ؛ چرا که به تعبیر امام صادق علیه السلام: أبی الله أن یجری الاشیاء إلا بأسبابها؛ خداوند، ابا دارد از این که پدیده‌ها را جز به واسطة اسباب، تحقق بخشد. بر این اساس، طبیعتاً نهضت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز مشمول همین قانون خواهد بود و اگر کسی مدعی باشد که این مهم، با دخالت عوامل فوق طبیعی و بدون فراهم شدن بسترهای عادی، شکل خواهد گرفت، باید بر مدعای خود دلیلی قاطع اقامه کند. ●۲. این دیدگاه، با محتوای پاره ای از آیات قرآن کریم نیز ناسازگار است؛ برای نمونه آیه شریف {إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ} به روشنی تغییر سرنوشت جوامع را از رهگذر تحولاتی می‌داند که می‌بایست در درون آن جوامع شکل گیرد. به تعبیر دیگر، سنت الهی بر این است که سرنوشت جوامع، نه با دخالت عوامل غیبی و نامرئی، که بر اساس شایستگی‌ها و لیاقت‌های خود آن‌ها رقم بخورد. تغییری که در آخرالزمان به دست امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در عالم انسانی تحقق خواهد یافت نیز مصداقی از آیه مورد اشاره است؛ از این رو، برای ایجاد چنین تحولی که از نظر وسعت و عمق، بی نظیر است، نباید منتظر دخالت عوامل فوق طبیعی نشست؛ بلکه می‌بایست در تودة مردم، زمینه چنین تحولی شکل بگیرد. ●۳. اگر ما به اعجازی بودن حرکت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف معتقد باشیم، برای این سؤال اساسی که چرا غیبت آن حضرت، صدها سال به طول انجامیده است، پاسخی نخواهیم داشت؛ چون اگر بنا است کار آن بزرگوار، به وسیله اعجاز به سامان برسد، بسیار منطقی است که بپرسیم چرا این اعجاز، صدها سال به تأخیر افتاده است؟! حال که قرار نیست برای ساخته شدن دنیایی سرشار از خوبی‌ها و تهی از رنج‌ها و حرمان ها، در مردم تحولی به وجود آید و به رشد و بلوغ برسند و این مهم، تنها به یک اشاره خداوند توانا و به امدادهای غیبی، شدنی است، چرا این اشاره خداوندی، قرن‌ها به تأخیر افتاده است و از همان نخست، کارها به سامان نرسید؟! ادامه👇👇👇
🟣دیدگاه دوم به سادگی به این سؤال پاسخ می‌دهد که اگر ظهور، فرایندی است عادی، برای تحققش نیز باید مردم مهیا شوند و شرایط و زمینه‌های آن را فراهم کنند و چون تاکنون چنین نکرده‌اند، ظهور نیز به تأخیر افتاده است. البته تذکر این نکته ضروری است که عادی دانستن نهضت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، به معنای نفی امدادهای غیبی نیست؛ چرا که بی گمان، آن حضرت از آغاز تا سرانجام حرکت الهی خود، به وسیله امدادهای ویژه الهی، تأیید و مساعدت خواهند شد و این موضوع، از روایات متعددی به دست می‌آید. لزوم تأیید حرکت‌های الهی، توسط امدادهای غیبی و عوامل فوق طبیعی خود، یکی از قوانین حاکم بر هستی است. خداوند، اراده کرده است افراد یا اجتماعاتی را که با نیاتی زلال در مسیر کمال، گام برمی‌دارند، در شرایط بحرانی با نیروهای پیدا و پنهان خود یاری کند؛ از این رو نمیتوان به استناد احادیثی که از تأیید شدن امام مهدی به وسیله فرشتگان و سایر نیروهای فوق طبیعی سخن ‌می گویند، غیرعادی و معجزه آسا بودن نهضت آن حضرت را برداشت کرد؛ چرا که این احادیث، ناظر به موارد خاص و جزئی‌اند. تفاوت، بسیار است میان این که نهضت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را از اساس، معجزه گونه تفسیر کنیم یا این که معتقد باشیم جریان طبیعی برخوردار است و امدادهای غیبی، در موارد خاص، آن را تأیید می‌کنند. 📚 @meerag ☆●☆●☆●☆●☆
وقتی آدم از چیزی غنی باشه باهاش فخر نمی‌فروشه... 🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معراج
🌟🦋🌟🦋 🦋🌟🦋 🌟🦋 🦋 #صد_نفر_ناشتا #قسمت_چهل_و_یکم گروهبان عادل بلوز و شلوار مستعمل نظامی بر تن و گیوه‌ی ت
🌟🦋🌟🦋 🦋🌟🦋 🌟🦋 🦋 در باریکه راه کنار رود عادل و به دنبال او کرم قوز کرده در پالتوی بلند پاره پوره به سوی آسیاب به شتاب می‌رفت. وقتی به آسیاب رسیدند، شب فرا رسیده بود. در زیر فانوس کوچک چهره چند چادرنشین در سایه روشن با سایه‌های بلند و شکسته‌شان بر دیوار دیده میشد. علی‌گل با اندام کوچکش به موشی نحیف میمانست. غرش سنگ‌ها و همهمه آب از یک سو و سکوت صاحبان بار در محوطه کم نور از سوئی، حالت مرموزی به همه چیز داده بود. لرهای چادرنشین از دیدن گروهبان جوان جابجا شدند. علی‌گل چشم‌های کم‌سویش را به طرف در گرداند. کرم سلامی به او کرد و برای اینکه به همهمه آب و سنگ غلبه کند، داد کشید: - سرگروهبانه، یه کاری باهات داره. علی‌گل با سر و ریش پوشیده از آرد جلو آمد و گفت: - سرکار سرگروهبان و اینجا؟ سلام سرگروهبان! راه گم کردی؟ عادل گفت: - خالو میبخشی مزاحم شدیم. این کرم بنده خدا سر خرمن یه انبان آرد به پاسگاه قرض داده. حالا که بچه‌هاش گرسنه مونده‌ن و چیزی نداره بهشون بخورونه، لازمه بهش پس بدیم. خدا پدرشو بیامرزه آدم خوب به این میگن. خالو تا کارد به استخونش نرسیده سر وقت طلبش نیومده. هر طور شده و به هر قیمتی که هست باید آردشو پس بدیم. بد وضعی داره از چشم هیچ کس پوشیده نیست. علی‌گل سر را خاراند و پی عذری گشت. آرد در آن قحطی چیزی نبود که با خواهش این و آن به کسی داده شود. عادل این را به خوبی میدانست و قبل از این که علی‌گل دهان باز کند، دست روی شانه‌اش گذاشت و گفت: - لطفی که کرم به ما کرده ارزشش این قدر هست که من یا هر فرد دیگه پاسگاه هر چقدر لازم باشه در بهاش بده. علی‌گل گفت: - سرگروهبان! اختیار سر ما رو داری اما من، کرم میدانه که صاحب‌اختیار آرد نیستم. من اینجا کارمزد میگیرم. کارم آرد کردن گندم این و اونه. هر ده پیمانه که آرد کنم یه پیمانه دستمزدمه، اونم نه اول کار؛ وقتی کار تموم شد و هرچی بهم داده‌ن آرد کردم. خب آخه آسیابه و لنگی گاه بگاه. یه وقت دیدی وسط کار از چرخیدن وایساد. عرضمو که ملتفت شدین. بگم از قبل چیزی دارم که دروغ گفته‌م اینم که دارم آرد میکنم میبینی که تازه شروع کرده‌م. عادل گفت: - آره میبینم؛ اما وضع کرم و زن و بچه‌اش رو هم میبینم. کرم گفت: - سرکار! از علی‌گل کاری ساخته نیس. عادل گفت: - پس چکار باید کرد؟ علی‌گل گفت: - چاره اینه که صاحب آرد راضی بشه من قبل از تمام شدن کار آن قدر که شما می‌خواین از سهم آخر کار خودم بردارم. عادل رو به چادرنشین‌ها کرد سه نفر بودند؛ یکی پیر و بلندقد و تکیده، دوتای دیگر جوان که به نظر میرسید پسرهای پیرمرد باشند. هر سه چشم به چرخش سنگ داشتند. گفتگوی عادل و کرم و علی‌گل توجهشان را جلب نکرده بود. عادل در حالی که به طرف پیرمرد میرفت گفت: - خالو، علی‌گل میگه رسم اینه که بعد از آرد کردن تمام گندم‌ها سهم خودشو برداره؛ من حرفشو قبول دارم اما تا گندم‌های شما آرد بشه شب رفته و آفتاب پهن شده. این مرد که همراه منه یک مشت بچه گرسنه توی خونه داره. من نمیتونم بهش بگم برو فردا یا پس فردا بیا، وقتی پاسگاه احتیاج داشته این مرد دو دستی تقدیم کرده؛ حالا که دستش تنگه وظیفه داریم روی چشممون بذاریم و بهش برگردونیم. شما راضی نشین زن و بچه این بنده خدا گرسنه بمونن. این را گفت و تا پیرمرد بخود بجنبد دست او را گرفت و بوسید. پیرمرد دستش را چنان پس کشید که انگار مار نیشش زده باشد. خواست چیزی بگوید اما گریه، صدا را در گلویش شکست و با دست به پیشانیش کوبید. یکی از جوان‌ها گفت: - سرگروهبان خدانگهدارت. مگر میخوای بابای ما را بکشی. او در عمر هشتاد و چند ساله‌اش همچو چیزی رو نشنیده بود چه برسه به این که ببینه. آدمِ دولت تا بوده ظلم می‌کرده، میزده، فحش می‌داده، زندانی میکرده و میگرفته و میبرده. والله اگه بریم بگیم یه سرگروهبانی دست بابای لُر ما را برای یه انبان آرد بوسید، باور نمیکنن. ولو روی ده تا قرآن بزنیم. پیرمرد گفت: - بابام قربانت سرگروهبان از خجالت آبم کردی. آرد چیه؛ جان بخواه. بجان برزو و طهماسبم نثار قدمت می‌کنم. نه دیده بودم و نه از پدر و پدربزرگم شنیده بودم. تو چه شیری خورده‌ای که مثل اونای دیگه نشده‌ای؟ آهای برزو، های طهماسب، شنیدین سرگروهبان چی میخواد؟ بخدا اگه همین امشب بوی نان تازه از آرد ما توی خانه این مرد بلند نشه این آرد از زهر هلاهل به کام ما تلخ‌تر میشه. برادر بزرگتر جواب داد: - آره خوبم شنیدیم. همین جوره که میگی بووِه. هی همه‌شم ببره. زبانم لال بشه اگه لام تا کام حرف بزنم. کرم چنان به جمع خیره شده بود و گوش خوابانده بود که انگار حکم مرگ یا آزادیش را از دهان آنها خواهد شنید.
معراج
🌟🦋🌟🦋 🦋🌟🦋 🌟🦋 🦋 #صد_نفر_ناشتا #قسمت_چهل_و_یکم گروهبان عادل بلوز و شلوار مستعمل نظامی بر تن و گیوه‌ی ت
جوان رو به برادر کوچکترش کرد و گفت: - برار آسیابان رو کمک کن. پیرمرد به عادل گفت: - چقدر میخوای روله؟ عادل گفت: - عرض کردم. یه انبان. یعنی همان قدر که از این بابا برای پاسگاه گرفته بودیم. پیرمرد گفت: - هرچی میخوای ببر، هی همه‌شه ببر‌. حلال ببر. حلال زلالت. عادل گفت: - ممنون! شما فقط اجازه بده آسیابان از محل کارمزدش پیشَکی چند پیمانه‌ای برداره. به علی‌گل رو کرد و ادامه داد: - کلای (کربلائی) یه انبان جادار به ما عاریه میدی؟ علی‌گل نمیدانست چرا یک گروهبان بجای امر و نهی کردن و بد و بیراه گفتن به رعیت در آن ساعت توی آسیاب او پیدایش شده و دست لُری را میبوسد و برای لر دیگری ریش گرو میگذارد و یقه پاره میکند که بچه‌هایش گرسنه نخوابند. لحظه‌ای هاج و واج ماند و بعد سرش را تکان داد و گفت: - ها، سرگروهبان. عادل گفت: - پس معطل نکن پیمانه کن و بریز توی انبان تا پر بشه. پسر کوچکتر پیرمرد جلو آمد و سر انبان چرمی را گرفت و علی‌گل شروع به شمارش و ریختن پیمانه کرد. انبان با پانزده پیمانه پر شد. عادل پول بیرون آورد. علی‌گل چشم‌های کم‌سویش را به دست او دوخت و گفت: - چه روزهای سختیه. هیچی گیر نمیاد. گندم رفته شاخ آهو. حکم کیمیا رو پیدا کرده. چی میگم! گران‌تر از کیمیا. عادل که میدانست آسیابان پیر منظورش گرفتن پول بیشتری است سری تکان داد و به کرم گفت: - چیه؟ چرا ماتت زده؟ تو اینجا کاری نداری برو به بچه‌هات برس. کرم که نمیتوانست باور کند به این سادگی صاحب یک انبان آرد شده دستی به شکم برآمده انبان زد و گفت: - سرکار قربان قد و بالات. بذار دورت بگردم. تو با چه لقمه‌ای بزرگ شده‌ای که با نون خورش اونای دیگه توفیر داره؟ عادل گفت: - کرم قرضی داده بودی و حالا گرفته‌ای. برو بذار حسابمو با خالو علی‌گل برسم. کرم با پشت دست اشک‌هایش را پاک کرد و انبان بدوش از در بیرون زد. پیرمرد دست روی پولی که عادل بیرون آورده بود گذاشت و گفت: - وکیل* اون چه رعیت شیرخان بُرد، آرد من بود نه آسیابان. منم که پول نخواستم. من خانه آخرتم رو با این کلنگ‌ها خراب نمیکنم روله. عادل روی پیرمرد را بوسید و خم شد که دستش را ببوسد. علی‌گل حیرت زده صدای نامفهومی از گلویش خارج کرد. پیرمرد اینبار قبل از آنکه لب‌های عادل به پوست دستش آشنا شود، دست‌ها را عقب کشید و به پشت برد‌. پسران او به پیشانی زدند و گفتند: - خدا ما را بکشه سرگروهبان‌. خدا زنده‌مان نذاره. تا قیامت شرمساریم. پیرمرد بار دیگر به گریه افتاد و هق هق کنان گفت: - والله شیر حلال خورده‌ای؛ بالله شیر حلال خورده‌ای. برگردم توی طایفه چی بگم؟ کی باور میکنه؟ توی عمر درازم والله ندیده و نشنیده بودم. تو میان پاسگاه و پاسگاهیا چی میکنی بووهم، قربانت؟ ننه‌ت دق نمیکنه که جواهری مثل تو رو انداخته توی این خراب شده؟ عادل گفت: - ای خالو ماشالله شما هم چقدر بزرگش میکنی. کرم از گندمی که داشت یه انبان آرد به ما داد، منم از مال خودم قرضش رو پس دادم. نمیخوام از کیسه خلیفه باشه. خدا برکت به مال و منال شما بندازه؛ اما آسیابان هم باید چیزی این میانه گیرش بیاد. علی‌گل گفت: - اختیار سر ما رو داری سرکار. این چه فرمایشاتیه که می‌فرمائی. عادل که میدانست علی‌گل پول و مال به جانش بستگی دارد تخمینی پولی به او داد که چند برابر بهای آرد انبان میشد. پیرمرد گفت: - وكيل با پولی که به آسیابان دادی بهشت رو از چنگ من لُر در آوردی. خدا میدانه که تو به رعیت میرشیرخان آردی مقروض بوده‌ای یا دیده‌ای چه وضع و حالی داره و به دادش رسیده‌ای، اما اینو میدانم که اگه با آرد من در خانه اون مرد نانی امشب پخته میشد، ملائکه تو آسمون برای امواتم فاتحه می‌خواندن و گناهمو میشستن. نذاشتی منم در ثوابت شریک بشم. عادل گفت: - خالو همین قدر که اجازه دادی آرد قبل از تمام شدن کار توی انبان ریخته بشه به ثوابت رسیده‌ای. یکی دیگه بود امکان داشت بهم نه بگه. علی‌گل پول را در جیب جلیقه جا داد و با سنجاق قفلی سرجیب را به هم آورد. *در گذشته به گروهبان، وکیل گفته میشد.* ✍️گودرز شکری 【@meerag】 🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح بخیر🪴🌞
خوشبختی نامه‌ای نیست که یک روز، نامه‌رسانی، زنگ در خانه‌ات را بزند و آن را به دست‌های منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر... ✍ ❤️❤️
🔔 او يك لحظه آنجا بود، لحظه ديگر از آنجا رفته... ما يك لحظه اينجا هستيم و لحظه بعد رفته‌ايم... و برای اين لحظه کوتاه، چقدر قيل و قال می کنیم چقدر خشونت، جاه طلبی، مبارزه، كشمكش، خشم، نفرت فقط برای اين لحظه كوچک.... ما صرفاً در سالن انتظار ايستگاه قطار منتظر ايستاده‌ايم، و آنوقت اين همه هياهو می كنيم: ميجنگيم از يكديگر متنفر می‌شويم سعی می‌کنیم سلطه پيدا كنيم تماماً سياست بازی. و بعد، ناگهان قطار می‌رسد و ما برای هميشه رفته‌ايم. ✍ ••✾••🕊••✾•• @meerag ••✾••🕊••✾••
باورش با تو، چطوریش با ♡ خدا ♡ 🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا