eitaa logo
لشکر راویان نوجوان
1.5هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
811 فایل
لشکر نوجوانان قهرمان ایران برای روایت قِصه فلسطین به میدون آومدن و قراره قصه فلسطین رو به گوش همه برسونن. ارسال تصاویر به آی دی زیر @Lashkarenojavanan
مشاهده در ایتا
دانلود
ذکر روز یکشنبه یکشنبه یادت باشه خدا با بنده هاشه بازم دلت رو شاد کن بخشندگی شو یاد کن بگو همین رو والسلام یا ذالجلال و الاکرام ☕️زندگی یادگرفتنی است😊 💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی @mehmooni
📿 ☕️زندگی یادگرفتنی است.😊 💠مهمونی خانواده های ایرانی @mehmooni
👦 دانی کوچولو موضوع: حسادت فرزند اوّل در جنگلی دور دست یک خانواده میمون زندگی می کرد. آنها خانواده ی خوشبختی بودند. میمون پدر از شاخه ای به شاخه ای می پرید و میوه پیدا می کرد. او آبدار ترین و خوشمزه ترین میوه ها را می چید و برای خانواده اش به خانه می آورد. میمون مادر ، در خانه از فرزند کوچکشان دانی ، مراقبت می کرد. او از بچه کوچولو پرستاری می کرد و او را این طرف و آن طرف می برد. میمون کوچولو آن قدر کوچک بود که نمی توانست میوه بخورد یا با پاهای خودش راه برود و مجبور بود کنار مادرش بخوابد. خیلی زود ، دانی ، بزرگ شد. حالا دیگر او هم می توانست راه برود و میوه بخورد. پدر هر روز برای چیدن میوه بیرون می رفت ، مادر هم همینطور ، دانی هم بیرون می رفت و با دوستانش بازی می کرد و چیزهای زیادی درباره ی جنگل می آموخت. روزی ، مادرش به او گفت که به زودی میمون کوچولوی دیگری وارد خانواده ی آنها می شود. مادرش با لبخند به او گفت: مادرت تو را دوست دارد. پدرت هم تو را دوست دارد و قرار است تو صاحب یک برادر یا خواهر شَوی که او هم تو را دوست دارد. دانی خیلی هیجان زده و خوشحال شد و به مادرش قول داد که که در مراقبت از بچه به او کمک کند. پس از چند ماه ، بچه به دنیا آمد. او بامزه و کوچولو بود. مادر مجبور بود بیشتر وقت خود را صرف مراقبت از او کن د، او را بغل کند و شبها در کنار او بخوابد. پدر با میوه های زیادی به خانه می آمد. او خسته بود. اما همیشه به سراغ دانی و خواهر کوچولویش می رفت و آنها را می بوسید. آنها خیلی با هم بازی می کردند و می خندیدند. مادر مجبور بود میمون کوچولو را بغل کند و همه ی اوقات با او باشد. اما دانی همیشه از داشتن خواهر کوچولو خوشحال نبود. او را دوست داشت. او بانمک و با مزه بود. با این وجود دانی دوست داشت تنها فرزند خانواده باشد. او ناراحت و کمی عصبانی بود. با خودش فکر می کرد چرا مامان همیشه باید با بچه کوچولو باشد! تصمیم گرفت که دیگر با خواهر کوچولو بازی نکند و به مادرش هم در کارهای خانه کمک نکند. روزی مادر متوجه شد که دانی خوشحال نیست. مادر از او پرسید: دانی! آیا چیزی باعث ناراحتی تو شده است؟ می خواهی درباره ی آن صحبت کنی؟ دانی ابتدا نمی خواست چیزی بگوید. آسان نبود که درباره ی احساسش صحبت کند. اما مادرش دوست داشت و دلش می خواست با او حرف بزند. بالاخره دانی به مادرش گفت که نسبت به نوزاد جدید احساس خوبی ندارد. او گفت : انگار شما دیگر مرا دوست ندارید ، شما می خواهید همیشه با خواهر کوچولویم باشید. حتما او را بیشتر از من دوست دارید. مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: پس به خاطر این است که تو ناراحتی. دانی بدون اینکه حرفی بزند سرش را تکان داد. مادرش توضیح داد: من تو را دوست دارم دانی. خواهر کوچولویت را هم دوست دارم. من هر دوی شما را دوست دارم. بعد دست های دانی را در دست گرفت و گفت: اگر می بینی که من خواهر کوچکت را بغل می کنم و مواظبش هستم به خاطر این است که او هنوز به اندازه ی تو بزرگ و قوی نشده است. بچه ها به کمک و توجه مادرشان احتیاج دارند تا بتوانند رشد کنند و مانند تو قوی و بزرگ شوند. مادر لبخندی زد و رفت سراغ آلبوم خانوادگی و به دانی گفت: بیا اینجا و روی دامنم بنشین. می خواهم چند تا عکس به تو نشان بدهم. مادر آلبوم خانوادگی را باز کرد و عکس های بسیاری را از خودش که به همراه نوزاد کوچکی بود به او نشان داد. اما آن نوزاد کوچک که در آغوش مادر بود ، خواهر کوچولوی آنها نبود. دانی پرسید: این بچه کیست؟ مادرش جواب داد: این تو هستی عزیزم. دانی از دیدن عکس ها تعجب کرده بود. او فراموش کرده بود که او هم روزی نوزاد کوچکی بوده و نیاز به پرستاری و مراقبت مادرش داشته است. دانی در حالی که احساس خشنودی می کرد گفت: من حالا بزرگ شده ام. می توانم راه بروم ، غذا بخورم و تنها بخوابم. مادرش گفت: درست است عزیزم. دانی گفت: من خواهر کوچولویم را دوست دارم و می خواهم به شما کمک کنم. هر وقت کمک خواستید به من بگویید مامان. مادرش او را در آغوش گرفت ، بوسید و گفت: وقتی که تو نوزاد کوچولویی بودی تو را دوست داشتم و حالا هم که بزرگ و قوی شده ای دوستت دارم. من همیشه تو را دوست دارم. ☕️زندگی یادگرفتنی است.😊 💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی @mehmooni
🌸 پدربزرگ و مادربزرگ پدر بزرگ خوبـــــم همیشـــه مهربـونــه وقتی که پیشم باشه برام کتاب می خونه مادر بــــزرگ نــــازم خیلــی برام عزیــزه هر چی غذا می پزه خوشمــزه و لذیــذه وقتی با اونها باشم غصــه و غم نــدارم دنیا برام قشنگـــه هیچ چیزی کم ندارم ☕️زندگی یادگرفتنی است.😊 💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی @mehmooni
🌸 ذکر روز دوشنبه بعد از روز یکشنبه رسید روز دوشنبه از ته دل می خونم خدای مهربونم تو قلبای ما جاته یا قاضی الحاجاته ☕️زندگی یادگرفتنی است.😊 💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی @mehmooni
🌺🏴🌺🏴🌺🏴🌺🏴 🦋قرآن کتاب پاک یزدان🦋 🌸خدا که مهربانه 🌸به فکر بندگانه 🌸برای خوشبختیمون 🌸گفته که قرآن بخون 🌸قرآن کتاب زنده است 🌸جاویدان و پاینده است 🌸هر کس قرآن می خونه 🌸اینو باید بدونه 🌸که هست کتاب قرآن 🌸کلام پاک یزدان ☕️زندگی یادگرفتنی است 💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی @mehmooni
📿 ☕️زندگی یادگرفتنی است.😊 💠مهمونی خانواده های ایرانی @mehmooni
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علیرضا حبیبی ☕️زندگی یادگرفتنی است.😊 💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی @mehmooni
تشنه لبی حسیــن جان گـــرچـــه لب فـــــراتی شبیـه کشتـــی نــوحی تــــو کشتـــــی نجاتی هـر کســــی مهربــــونه خوبــــی کنــه همیــشه آقـــا نجـــــاتش مـی‌ده ســـوار کشــتی مـی‌شه امـام حسیـــن عزیـــزه مهـربـــــون و قشنـــگه امـــا دل دشمنــــــــاش چه سختـــه مثل سنگه مثـل امـــام حسیـــــنه مهـــدی صــــاحب زمان چه خــــوب و نورانیه مثــــل ماه آسمـــــــان شبیــــه جـــدّشونــــه یـــه کشتــــی نجـــاته اگر که بــاشی بـــاهاش او همیــــــــشه بـاهاته🌷 ☕️زندگی یادگرفتنی است 💠مهمونی خانواده ها ی حسینی ایرانی @mehmooni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا