ذکر روز یکشنبه
یکشنبه یادت باشه
خدا با بنده هاشه
بازم دلت رو شاد کن
بخشندگی شو یاد کن
بگو همین رو والسلام
یا ذالجلال و الاکرام
☕️زندگی یادگرفتنی است😊
💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی
@mehmooni
#حدیث_قرآنی 📿
☕️زندگی یادگرفتنی است.😊
💠مهمونی خانواده های ایرانی
@mehmooni
#قصه_شب
👦 دانی کوچولو
موضوع: حسادت فرزند اوّل
در جنگلی دور دست یک خانواده میمون زندگی می کرد. آنها خانواده ی خوشبختی بودند.
میمون پدر از شاخه ای به شاخه ای می پرید و میوه پیدا می کرد. او آبدار ترین و خوشمزه ترین میوه ها را می چید و برای خانواده اش به خانه می آورد.
میمون مادر ، در خانه از فرزند کوچکشان دانی ، مراقبت می کرد. او از بچه کوچولو پرستاری می کرد و او را این طرف و آن طرف می برد.
میمون کوچولو آن قدر کوچک بود که نمی توانست میوه بخورد یا با پاهای خودش راه برود و مجبور بود کنار مادرش بخوابد.
خیلی زود ، دانی ، بزرگ شد. حالا دیگر او هم می توانست راه برود و میوه بخورد. پدر هر روز برای چیدن میوه بیرون می رفت ، مادر هم همینطور ، دانی هم بیرون می رفت و با دوستانش بازی می کرد و چیزهای زیادی درباره ی جنگل می آموخت.
روزی ، مادرش به او گفت که به زودی میمون کوچولوی دیگری وارد خانواده ی آنها می شود.
مادرش با لبخند به او گفت: مادرت تو را دوست دارد. پدرت هم تو را دوست دارد و قرار است تو صاحب یک برادر یا خواهر شَوی که او هم تو را دوست دارد.
دانی خیلی هیجان زده و خوشحال شد و به مادرش قول داد که که در مراقبت از بچه به او کمک کند.
پس از چند ماه ، بچه به دنیا آمد. او بامزه و کوچولو بود. مادر مجبور بود بیشتر وقت خود را صرف مراقبت از او کن د، او را بغل کند و شبها در کنار او بخوابد. پدر با میوه های زیادی به خانه می آمد. او خسته بود. اما همیشه به سراغ دانی و خواهر کوچولویش می رفت و آنها را می بوسید. آنها خیلی با هم بازی می کردند و می خندیدند. مادر مجبور بود میمون کوچولو را بغل کند و همه ی اوقات با او باشد.
اما دانی همیشه از داشتن خواهر کوچولو خوشحال نبود. او را دوست داشت. او بانمک و با مزه بود. با این وجود دانی دوست داشت تنها فرزند خانواده باشد.
او ناراحت و کمی عصبانی بود. با خودش فکر می کرد چرا مامان همیشه باید با بچه کوچولو باشد!
تصمیم گرفت که دیگر با خواهر کوچولو بازی نکند و به مادرش هم در کارهای خانه کمک نکند.
روزی مادر متوجه شد که دانی خوشحال نیست. مادر از او پرسید: دانی! آیا چیزی باعث ناراحتی تو شده است؟ می خواهی درباره ی آن صحبت کنی؟ دانی ابتدا نمی خواست چیزی بگوید. آسان نبود که درباره ی احساسش صحبت کند. اما مادرش دوست داشت و دلش می خواست با او حرف بزند. بالاخره دانی به مادرش گفت که نسبت به نوزاد جدید احساس خوبی ندارد.
او گفت : انگار شما دیگر مرا دوست ندارید ، شما می خواهید همیشه با خواهر کوچولویم باشید. حتما او را بیشتر از من دوست دارید.
مادرش او را در آغوش گرفت و گفت: پس به خاطر این است که تو ناراحتی. دانی بدون اینکه حرفی بزند سرش را تکان داد. مادرش توضیح داد: من تو را دوست دارم دانی. خواهر کوچولویت را هم دوست دارم. من هر دوی شما را دوست دارم. بعد دست های دانی را در دست گرفت و گفت: اگر می بینی که من خواهر کوچکت را بغل می کنم و مواظبش هستم به خاطر این است که او هنوز به اندازه ی تو بزرگ و قوی نشده است. بچه ها به کمک و توجه مادرشان احتیاج دارند تا بتوانند رشد کنند و مانند تو قوی و بزرگ شوند.
مادر لبخندی زد و رفت سراغ آلبوم خانوادگی و به دانی گفت: بیا اینجا و روی دامنم بنشین. می خواهم چند تا عکس به تو نشان بدهم.
مادر آلبوم خانوادگی را باز کرد و عکس های بسیاری را از خودش که به همراه نوزاد کوچکی بود به او نشان داد. اما آن نوزاد کوچک که در آغوش مادر بود ، خواهر کوچولوی آنها نبود.
دانی پرسید: این بچه کیست؟
مادرش جواب داد: این تو هستی عزیزم.
دانی از دیدن عکس ها تعجب کرده بود. او فراموش کرده بود که او هم روزی نوزاد کوچکی بوده و نیاز به پرستاری و مراقبت مادرش داشته است.
دانی در حالی که احساس خشنودی می کرد گفت: من حالا بزرگ شده ام. می توانم راه بروم ، غذا بخورم و تنها بخوابم.
مادرش گفت: درست است عزیزم.
دانی گفت: من خواهر کوچولویم را دوست دارم و می خواهم به شما کمک کنم. هر وقت کمک خواستید به من بگویید مامان.
مادرش او را در آغوش گرفت ، بوسید و گفت: وقتی که تو نوزاد کوچولویی بودی تو را دوست داشتم و حالا هم که بزرگ و قوی شده ای دوستت دارم. من همیشه تو را دوست دارم.
☕️زندگی یادگرفتنی است.😊
💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی
@mehmooni
#شعر_کودکانه
🌸 پدربزرگ و مادربزرگ
پدر بزرگ خوبـــــم
همیشـــه مهربـونــه
وقتی که پیشم باشه
برام کتاب می خونه
مادر بــــزرگ نــــازم
خیلــی برام عزیــزه
هر چی غذا می پزه
خوشمــزه و لذیــذه
وقتی با اونها باشم
غصــه و غم نــدارم
دنیا برام قشنگـــه
هیچ چیزی کم ندارم
☕️زندگی یادگرفتنی است.😊
💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی
@mehmooni
🌸 ذکر روز دوشنبه
بعد از روز یکشنبه
رسید روز دوشنبه
از ته دل می خونم
خدای مهربونم
تو قلبای ما جاته
یا قاضی الحاجاته
☕️زندگی یادگرفتنی است.😊
💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی
@mehmooni
🌺🏴🌺🏴🌺🏴🌺🏴
🦋قرآن کتاب پاک یزدان🦋
🌸خدا که مهربانه
🌸به فکر بندگانه
🌸برای خوشبختیمون
🌸گفته که قرآن بخون
🌸قرآن کتاب زنده است
🌸جاویدان و پاینده است
🌸هر کس قرآن می خونه
🌸اینو باید بدونه
🌸که هست کتاب قرآن
🌸کلام پاک یزدان
☕️زندگی یادگرفتنی است
💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی
@mehmooni
#حدیث_قرآنی 📿
☕️زندگی یادگرفتنی است.😊
💠مهمونی خانواده های ایرانی
@mehmooni
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#معرفی_کتاب
علیرضا حبیبی
☕️زندگی یادگرفتنی است.😊
💠مهمونی خانواده های حسینی ایرانی
@mehmooni
تشنه لبی حسیــن جان
گـــرچـــه لب فـــــراتی
شبیـه کشتـــی نــوحی
تــــو کشتـــــی نجاتی
هـر کســــی مهربــــونه
خوبــــی کنــه همیــشه
آقـــا نجـــــاتش مـیده
ســـوار کشــتی مـیشه
امـام حسیـــن عزیـــزه
مهـربـــــون و قشنـــگه
امـــا دل دشمنــــــــاش
چه سختـــه مثل سنگه
مثـل امـــام حسیـــــنه
مهـــدی صــــاحب زمان
چه خــــوب و نورانیه
مثــــل ماه آسمـــــــان
شبیــــه جـــدّشونــــه
یـــه کشتــــی نجـــاته
اگر که بــاشی بـــاهاش
او همیــــــــشه بـاهاته🌷
☕️زندگی یادگرفتنی است
💠مهمونی خانواده ها ی حسینی ایرانی
@mehmooni