eitaa logo
مهرآفرین ایرانی
293 دنبال‌کننده
13هزار عکس
4.1هزار ویدیو
65 فایل
💞به یقین بانوی مهرآفرین ایرانی،لبخند و آرامش زندگی است.💞 کپی مطالب مانعی نداره. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ها اگر با دشواری؛ شکست یا اشتباه مواجه نشوند نمی توانند خود را اصلاح کنند. و اگر همه چیز را آسان به دست آورند، مداومت و پشتکار پیدا نمی کنند. https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
🌀نفخ حبوبات را با خیار بگیرید • هنگام پخت حبوبات 1 خیار را به طور عمودی به 2 نیم تقسیم کرده و به آب آنها اضافه کنید؛ با این روش تمام نفخ حبوبات گرفته میشود و طعم غذا تغییر نمیکند. https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
🔺مواد لازم: آرد سبوس دار: 1 پیمانه شکر قهوه ای: 3/4 پیمانه تخم مرغ: 3 عدد روغن زرد یا کره حیوانی آبکرده : 3/4 پیمانه زردک رنده شده ریز: 1 پیمانه گردوی خرد شده: نصف پیمانه بیکینگ پودر: ۱ ق چ پودرهل: 1/4 ق م نمک دریا: 1/4 ق م دارچین: 1 ق غ 🔺طرز تهیه: ابتدا تخم مرغ ها را درون ظرفی بشکنید و شکر و پودر هل را اضافه کنید، پنج دقیقه با همزن بزنید تا کرم رنگ و کشدار شود. کره حیوانی که قبلا آب کرده اید را اضافه کنید و دوباره کمی با همزن بزنید سپس آرد سبوس دار و نمک دریا و بیکینگ و دارچین سه بار الک شده را کم کم به مواد اضافه کنید و با لیسک مواد را خوب مخلوط کنید بعد گردو و زردک رنده شده را اضافه کنید و هم بزنید و سپس مواد را در قالب کیک ریخته و آن را داخل فر از قبل گرم کرده اید بگذارید. دمای فر ۱۸۰ درجه سانتی گراد مدت زمان پخت ۴۰ تا ۴۵ دقیقه https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
الهی به امیدتو.🤲🤲🤲🤲
زکسے قدم به حرم ، بى مدد نخواهدزد بدون واسطه دَم ازخدا نخواهد زد گداى کوى رضا شو ، که آن امام رئوف به سینه احدى دست رد نخواهد زد... 💚صلوات خاص امام رضا علیه السلام به نیت خشنودی آن حضرت و برآورده شدن حاجات شما مهرآفرینان عزیز💚 ⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی⚜ الامامِ التّقی النّقی ⚜ و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ⚜ و مَن تَحتَ الثری⚜ الصّدّیق الشَّهید ⚜صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً⚜ زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه⚜ کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜ https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 دانلود زیبا ( ) 📌 «« ویژه شب »» 📝 "به بلندای یک شب" ✍ دست روی دلم نگذار زمستان! نه سوز تو به گَرد سوز روزهای سرد فراق می رسد، نه بلندی یلدای تو به بلندی شبهای انتظار... https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 فردا صبح بعد از نماز ان شاءالله به نیابت از 🌹شهید حامد سلطانی 🌹 دعای عهد رو میخونیم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مهرآفرینان عزیز بنا بر درخواست بعضی از اعضا قصد داریم هر شب اسم شهیدی رو که قراره فردا به نیتشون دعای عهد خونده بشه رو توی کانال اعلام کنیم. شما عزیزان هم اگه در بین دوست و آشنا شهیدی دارین که می خواید در کانال به نیابت ازشون دعای عهد خونده بشه عکس شهیدتون رو به آیدی زیر ارسال کنین. @ya_zahra15 با تشکر از همکاری شما مهرآفرینان عزیز🌷🙏 https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
🔴 💠 برخی همسران می‌گیرند که ما مثلا فلان فرمولی را که در کانال گذاشتید به کار بردیم ولی هیچ ندیدیم و مشکل ما حل نشد. 💠 تمام فرمولهای ارسالی مربوط به شرایط زندگی و یا زندگیهای دارای مشکلات طبیعی و کوچک است. لذا در صورت مشکلات و بزرگ حتما باید به و متخصص امور خانواده رجوع کرد. 💠 درست مثل برخی نسخه‌های است که با آن می‌توان بدون مراجعه به پزشک خود را کرد. اما اگر شخصی بیماری‌اش جدی بود باید به پزشک مراجعه کند. 💠 مسائل زندگی مانند یک است. گاه ممکن است بخش مهمی از پازل زندگی شده باشد و شما نیز برخی از‌ تکه‌های پازل را در جای مناسب بگذارید اما چون تکه‌های دیگر‌ از دید شما مخفی است زندگی شما ساخته نخواهد شد مگر‌ با رجوع به خانواده. 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يا مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف: ﷽ شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 شاهرگ 》 🖇مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی‌تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم 😥... 🔸چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ✨... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده⁉️... بغضم ترکید😭 ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می‌خوای برات آب قند بیارم❓ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد 😭... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی❓ ... - می‌دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود❓ ... 🔶لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😳 ... - یه استادی🤓 داشتیم ... می‌گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلـــ❤️ــم رو به روی بقیه ببنده ... سکوت عمیقی کرد ... 🔷- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی‌قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...✨👌 🔻راست می‌گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی‌حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می‌دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ...❤️ ✍ ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261 •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
يا مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف: ﷽ شهید سیدعلی حسینی •┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈• 🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 《 علی مشکوک می‌شود 》 🖇من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می‌کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می‌خوند، هم مراقب زینب بود ...😊✨ سر درست کردن غذا، از هم سبقت می‌گرفتیم ... من سعی می‌کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می‌رسیدم، غذا حاضر بود ...🍜🍲 دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می‌کرد ... 👌 🔻واقعا سخت می‌گذشت علی‌الخصوص به علی ... اما به روم نمی‌آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می‌خوابید ... سر سفره روی پای اون می‌نشست و علی دهنش غذا می‌گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می‌کرد ...👧 🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم‌کم بهش مشکوک شدم ... حس می‌کردم یه چیزی رو ازم مخفی می‌کنه ... هر چی زمان می‌گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می‌شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...😒😎 یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می‌کرد ... 😱 شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ...😳 🔹زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می‌کرد و می‌خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...😒 - خانم گل ما ... چرا اخم‌هاش تو همه❓ ... چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...😶 - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم⁉️ ... 🔻حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ... ✍ ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/3833987125C45f3bd3261 •┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا