اربعین امسال اومد موکبمون .
سلام و احوالپرسی گرمی کرد و دستمو گرفت و فشرد.از گرما و فشار دستش محبتش رو بهم منتقل کرد. یه نی نی فسقلی بغلش بود. شیرین مثل قند و زیبا مثل قرص ماه.
انگار که آشنا باشیم جواب احوال پرسیش رو دادم. و قربون صدقهی نی نیش رفتم.
گفت پارسال همینجا دیدمتون. با اشک از موکبتون رفتم. ولی با لبخند برگشتم.
خوب یادم نمیومد از چی حرف میزنه.
تعجبم رو که دید ادامه داد.
۱۳ سال تشنهی صدای یه بچه تو خونهم بودم.😢
توی مسیر رسیدم به موکب شما.
دیدم دارید به نیت فرزند دار شدن به مامان هایی که میخوان یه نوکر به سینه زنهای امام حسین اضافه کنن هدیه میدید. مهربان و بی چشم داشت، باهام حرف زدید و هدیه رو بهم دادید.
با چشم گریون دعا کردم اگر بچه دار شدم نذر اهل بیت کنم .
و این کوچولو الان تو بغلم اومده سیاههی لشگر امام حسین باشه.
#روایت_یکفرشته
#ایرانم_برای_ظهور_جوان_بمان
@rahnemoone_madari