تبلیغ در بهائیت| استفاده ابزاری از زنان
💢خداوند متعال لطافت هایی در وجود زنان به ودیعت گذاشته است. اسلام معتقد است، گوهر زن در صدف حجاب ارزشمند است و حضور این جنس از بشر را به واسطه لطافت روحش، در خط مقدم مسائل اجتماعی مناسب نمی داند. برخلاف این مطلب، در نزد بهائیان هدف وسیله را توجیه می کند. آنان حجاب را از زن گرفته و در احکام و آیین شان نیز حجاب نفی شده است.حتی برای ترویج آیین خود با سوء استفاده از زنان به عنوان ابزاری برای جذب و تبلیغ (1) گوهر وجودی زنان را به جمال ظاهریش فروختند.
💢عباس افندی که پیشگام امر تبلیغ #بهائیت بود در مورد استفاده از زنان در تبلیغ بهائیت مینویسد: «اگر اماء الرحمن اتحاد و یگانگی حاصل نمایند و به محبت آمیزش کنند و از یکدیگر ستایش نمایند و به خدمت پردازند و تبلیغ نمایند در اندک زمانی انتشار عجیبی حاصل گردد.»(2) استفاده از طنین صدای زنان برای رونق بخشیدن ضیافت ها و مجالس ماهیانه بهائی کمترین استفاده است که از جنس زنان در تبلیغ این آیین می شود. «ای امة الله تا توانی در ستایش و نیایش حضرت مقصود قصائد محامد و نعوت انشاء تا با آهنگ بدیع در محافل عظیم ترتیل گردد.»(3)
‼️برای رهبران بهائی وجود زنان در تبلیغ این دیانت ساختگی آن قدر اهمیت دارد که از آنان می خواهند همه وقت خود را صرف تبلیغ کنند «ای امة الله جمیع اوقات را صرف تبلیغ کن».(4)
📚 1.مسلخ عشق. ص 43 -41؛ سایه شوم، مهناز رئوفی، ص 69 -60.
2. عبدالبهاء، مکاتیب، ج6، ص 69.
3. همان.
4. همان، ص 104.
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
13.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 نوحه سرایی میثم مطیعی به سبک شیرازی ها
نذر تو جونم ، آقو
🏴۱۷ رجب سالروز شهادت حضرت احمدبن موسی شاهچراغ (ع) تسلیت ...
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
✨❈﷽❈✨
💝 سلام امام زمانم 💝
#سلام_پدر_مهربانم
در تمنای نگاهت
بيقرارم تا بیایی
من ظهور لحظه ها را
مي شمارم تا بیایی...
خاک لایق نیست
تا به رویش پا گذاری
در مسیرت جان فشانم
گل بکارم تا بیایی...
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
❓ چرا امام زمان را «منتظَر» مى نامند
❤️ امام جواد علیه السلام فرمودند:
🌕 «چون او را غيبتي است طولاني كه در آن زمان مخلصين انتظار ظهور او را دارند، اهل شك و شبهه منكر وجود حضرت مى شوند، بى دينان نام و ياد او را به استهزاء و مسخره مى گيرند، گروهى به دروغ براي ظهور وقت تعيين مى كنند، كسانى كه عجله كنند هلاك مى شوند، و اهل تسليم نجات پيدا مى كنند.»
📚 كمال الدين ج ۲ ،ص ۳۷۸
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐 بهترین ها فدای او
#آیت_الله_مصباح_یزدی
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
⚠️ #هشدار | جریان احمدالحسن در حال یارگیری
📍 جریان احمد اسماعیل بصری، ملقب به احمدالحسن یمانی، با سوء استفاده از وضعیت موجود در حال یارگیری و فعالیت رو به گسترش در خراسان، بهویژه مشهد است.
🗣 مشهد نیاز به جهادی عظیم، با عَلَم تبیین دارد.
#مدعیان_دروغین
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
✨❈﷽❈✨
💝 سلام امام زمانم 💝
#سلام_پدر_مهربانم
اکنون اگر یار بیاید چه میشود
این انتظار گر به سر آید چه میشود
آن نازنین که در همه عالم فقط یکیست
گر روی خود به ما بگشاید چه میشود
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
26.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 آشنایی با دکتر افتخارزاده، سرکردهٔ انجمن حجتیه؛ از لجنپراکنی علیه انقلاب و امام در حساسترین شرایط کشور تا کجفهمی و تحریفِ تاریخِ اسلام و عاشورا
➕همراه با تصاویر دیده نشده از برخی سران انجمن حجتیه
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313
خوابیده امروی زمین. چشم هایم باز و بسته می شوند و اینطرف و آنطرفمیچرخند. سمت راست را که نگاه میکنم، دیواری بلند و آبی رنگ میبینم که گوشه های فرورفتگی اش حرف هایی نوشته اند. حرف هایی که نور دارند و عطر. من که نمی دانم چیست اما مادرم به آن اشاره میکند و میگوید محراب. بعد چشممیدوزد به من و قربان صدقه اممیرود. همان حرف های همیشگی که هر صبح در خانه میشنوم. "مادر فدایت، بیدار شدی؟"
لبخندش بین حرف زدن ها گممیشود. دوباره به محراب اشاره میکند و بعد چراغ های سبز بالاسرش ردیف و پشت همروشنمیشوند... چشم میدوزم به چراغ ها. محراب غرقنور شده است. مادرمدستی بر زمین میزند و بلند میشود. من را میسپارد به یکی از خانم ها. از بین حرف هایش وضو را متوجه میشوم. آخر وضو را قبلا هم شنیده ام. مثلا ظهر ها که بابا برمیگردد خانه، مادرم مثل الان من را به بابا می سپارد و می رود دنبال وضو. الان هم دوباره رفته است پیدایش کند. مادر که می رود قلت میزنمروی دست هایم. اطرافم را نگاه میکنم. همه پارچه های رنگی و مشکی روی سر میکشند. همیشه وقتی با بابا بیرونمیرویم یا غریبه ای به خانه می آید، مادر از همین پارچه ها سرمیکند، عطرو بوی اینجا اما با خانه خودمان فرق دارد. اینجا شبیه دنیای قبل از تولد است... همان قدر نورانی، همان قدرخوشبو، همانقدر آرام...
چهار دست و پا راه می افتم. می روم سمت بادکنک خواهرم. چند بچه از دور به سمتم میدوند. دستشان خوراکی و اسباب بازی ست. چهره هاشان را خوب میشناسم. دو روزی هست روز ها را تا شب باهم بازی و شب ها را تا صبح کنار هم سر میکنیم. از دویدنشان خنده اممیگیرد. از خنده ام ذوقمیکنند و بلند تر میخندند. چشم میدوزم به کلوچه های در دستشان. خواهرم جلو می آید و گوشه ی کلوچه اش را جدا میکند و در دهانم میگذارد. از خوشحالی دستهایمرا بالا وپایین میبرم. آنها بیشتر خوشحال میشوند. صدای مادر را میشنوم. برمیگردم سمت صدا، نگاهش میخورد به من، لبخندی میزند و به سمت من می آید. پارچه ای مشکی بر سر میبندد و بعد همان پارچه ی گلدار قبلی را روی آن میکشد.
یکی از خانم ها بچه ها را دور خودش جمع میکند. چیزهایی میگویند و بعد همه با هم میروند بالا. خواهرم و دوستانش هم بین آنها هستند. میروم سمت پله ها. دستم روی اولین پله است که کسی بغلم میزند. از زمین فاصله می گیرم. پشت سرم را نگاه میکنم. مادرم است. از این بالا همه جا را خوب می بینم. رخت خواب ها را تمیز و مرتب گوشه ای چیده اند. بعضی مادرها ایستاده اند رو به محراب و از روی کتابی غرق در نور چیزهای می خوانند. حرف هایی که وقتی به آخر میرسند، خط نور میشوند تا آسمان.
آنطرف تر روی میز لیوان و خوراکیگذاشته اند.
پایین میز بچه های کوچکتر خوابیده اند. در باز میشود و آقایی که لباس هایش شبیه لباس های باباست وارد می شود. خیال میکنم باباست. ذوق می کنم و می خندم. جلو تر که می آید، می بینم از آن شیشه ها که بابا به چشم میزند، ندارد. نگاهش هم مثل نگاه بابا صمیمی نیست. مثل وقت هایی که از دور مرا میشناسد و آغوش باز میکند. یاد بابا می افتم. دلم برایش تنگ می شود. تنگ میشود و در بغل مادر کلافگی میکنم. مادر نمی داند چه شده. شیشه ام را دستم میدهد و گوشه ای مینشینیم. مرد شبیه بابا روی صندلی مینشیند. چیزهایی میگوید. از بین حرفها صلواتش را میشناسم. مادر بزرگ همیشه بالای سرمآن را میخواند. مشغول بازی میشوم. تسبیح های رنگی رنگی را رویهم میگذارم، پیچشان میدهم و دوباره از هم باز میکنم. یکی شان را میکشم و آنیکی را بین مشتم جمع میکنم. مسجد تاریک تر میشود. سرم را می آورم بالا. همه رفته اند زیر پارچه مشکی ها. دستهاشان روی چشم هاشان است، دست های مادرم هم. گوش تیز میکنم بهتر بشنوم. از بین حرفها زینب، حسین، کربلا و اعتکاف را میشناسم. اعتکاف را کجا شنیده ام؟ یادم آمد! قبل از اینکه به اینجا بیاییم هر روز و هر شب خواهرم درباره اش از مادر میپرسید. انگار خیلی دوست داشت این اعتکاف را. چهار دست و پا میروم بغل مادر. آغوشش عطر بهشت می دهد. بقیه ی بچه های اندازه ی من هم در آغوش مادرهاشان نشسته اند. پارچه را از صورت مادر کنار میزنم. ستاره های کوچک طلایی رویگونه هایش نشسته اند. ستاره ها سرخ میخوردند و می افتند گوشه ی پیراهن من. مرا به سینه می چسباند. صدای قلبش در گوشم تاب می خورد. آرامش میخزد در وجودم. همه جا شبیه بهشت شده است. پر از نور و نور و نور...
✍ اثر تولیدی توسط اعضای محترم کانال
✅ شما هم میتونید آثار هنری مهدوی زیبا (کلیپ، عکس نوشته، دلنوشته و ...) تولید کنید و برامون بفرستید تا به اسم خود شما تو کانال بارگذاری بشه.
ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا
☀️ به زمینهسازان ظهور بپیوندید
👈🏻 🌷مهر مهدی🌷 ✍🏻لطفی
🆔 @mehre_mahdi313