میغان جوان(121)
🌹❤️ ای مادرم ام البنین علیها سلام... 🔸 مداحی فوق العاده محمدحسین پویانفر 🌷 @IslamlifeStyles ✅ای ما
#حضرت_ام_البنین
#بانوی_مرام_و_ادب
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
دختر جوان آشفته از خواب بر میخیزد و نزد مادر می آید، این سومین شبی است که به روءیا میبیند قرص ماه بر دامنش نشسته است و سه ستاره ی درخشان در اطرافش
مگر میشود خواب مکرر را یک رویای ساده تلقی کرد و بی تعبیر از کنارش رد شد؟؟؟ پس چیست معنی این رویای صادقه؟
حرف دختر هنوز تمام نشده که پدر در را میگشاید و تعبیر میکند خواب شبانه را،
و پاسخ میدهد سوال های در ذهن مانده را
حازم مردی نامدار و دلاور از بزرگان قبیله ی بنی کلاب است که به غیرت و ادب و شجاعت شهره ی اعراب است
سه روز است که عقیل مهمان خانه اش شده و به رسم ادب ، حازم، علت آمدن را از میهمان سفره اش نپرسیده
و امروز عقیل لب گشوده ، پیام خواستگاری امیرالمومنین را بر حازم آورده است
و حازم که نَمی از فضائل علی را چشیده است و شهد عشق حیدر، به کامش ریخته شده ،گل از گلش میشکفد و می آید تا نظر دختر را نیز جویا شود
- فاطمه جان تعبیر خوابت نزد مهمان خانه ی من است، عقیل آمده تورا بر پور ابیطالب خواستگاری کند، امده تو را عروس خانه ی علی نماید، ماهِ نشسته بر دامنت، همین شرافت و سعادتیست که امروز همای سعادتش بر شانه مان نشسته است
من و مادرت این تقدیر را توفیقی بر کل قبیله میدانیم اما آمده ام نظر تو را هم جویا شوم نازنینِ بابا
سرخی شرم به گونه های فاطمه مینشیند و اشک شوق به چشمانش حلقه میزند
سر به زیر انداخته برق شادی را پدر به چهره اش نبیند
- حیدر که تاج سر عالمیان است، اگر غلامِ قنبر (غلام علی) به خواستگاریم آمده بود، به جهتِ اتصال به مولایم علی ، سر از پا نمیشناختم و دو بال برای پرواز استعانت میگرفتم
و اکنون نمیدانم به دعای خیر کدام صاحب نفسی، و به معجزه ی دستان کدام صاحب کرامتی، چنین بخت و اقبالی درِ خانه ام را نواخته است
عقیل را پیغام برید فاطمه به خدمتگزاری خانه ی علی بر خود مباهات میکند، عروس خانه ی علی، زهرای مرضیه بود و بس...
حزام صد شتر آزین بسته شده مهیا میکند و به لباس بخت ، فاطمه را راهی مدینه میکند
و تعبیر میشود رویای صادقه اش و قرص قمری بر دامنش مینشیند عباس نام، که زیبایی جمالش بی مثال است و نور صورتش مثال زدنی. غمزه ی چشمانش بی بدیل است و کمان ابروانش بی نظیر.
ماه کامل را میماند با تمام درخشش و لطافتش. و علی را میماند با تمام هیبت و صلابتش.
به همان کودکی، قصه ی شبانه ی عباس ، میشود ذکر فضائل زهرا ی اطهر و مادر خوب در گوشش میخواند که من کنیزی هستم از کنیزان خانه ی زهرا و خدمتگزاری از خدمتگزاران اولاد زهرا ،
مبادا حسنین را برادر خطاب کنی
آن دو آقایان جوانان اهل بهشتند
مبادا زینبین را خواهر خطاب کنی
آن دو ، نور دیدگان زهرا و میوه ی دل پیامبرند
عباسم، تو غلام حلقه به گوش حسین باش
عباسم تو خدمتگزار کمر بسته ی حسین باش
عباسم تو موءدب به آداب حسین باش
مادر در گوش عباس میگوید و میگوید و میگوید تا وقت وداع میرسد کاروان حسین بن علی را از مدینه
ام البنین دوان دوان می آید به قرآنی و کاسه ی آبی حسین را بدرقه میکند
نزد عباس آمده اشارتی میزند
عباس بن علی سر خم کرده نزدیک لبان مادر میشود
عباسم ، حسین پاره ی تن پیامبر است، حسین روح و ریحان فاطمه است، حسین جان جانانِ من است
عباسم حسین در مدینه هم غریب است چه رسد به کوفه
عباسم مبادا حسین را تنها گذاری
مبادا تو باشی و تار مویی از حسین کم شود
مبادا تو باشی و گَرد غربتی به روی حسین بنشیند
عباسم برو به سلامت...
و قافله می رود و ام البنین دلش را پیش پای قافله قربانی می کند
✅و قافله باز می آید؛
ام البنین دست عبیدالله پسر کوچک عباس را به دست گرفته در کوچه های مدینه دوان دوان می آید
بشیر، پیکیست از جانب زین العابدین که آمده شهر را از عزای عالم خبر کند
ام البنین می ایستد؛
- بشیر از حسین من چه خبر داری؟
- ام البنین پسرت عبدالله را کشتند
- بشیر از حسینم چه خبر داری؟
- ام البنین پسرت جعفر را کشتند
- بشیر از حسینم چه خبر داری؟
- ام البنین پسرت عثمان را کشتند
- بشیر از حسینم چه خبر داری؟
- ام البنین پسرت عباس را کشتند
رنگ از رخساره ی ام البنین رخت می بندد، هنوز به دو پا ایستاده و دست یتیم عباس را در دست می فشارد
- بشیر تو را به خدا بگو از حسینم چه خبر داری؟
- حسین را به لبی تشنه، غریبانه به شهادت رساندند!
و حال این بانوی غیور که خم به ابروانش نیامده بود، طاقت از کف داده به زمین می خورد، خاک بر سر می ریزد و ناله وااسفاها همی زند
به سوی خانه روان می شود،
بشیر صدایش می زند: به کدام سو میروی بانوی من؟
قافله بیرون مدینه خیمه زده
و ام البنین به چشمانی اشکبار مردم مدینه که اکنون گردش حلقه زده اند را نگاهی می کند
- من تاب دیدن زینب بی حسین را ندارم
من طاقت نظاره ی یتیمان حسین را ندارم
من که عباسم ساقی قافله بود، روی دیدن رباب را ندارم...
✍چشم انتظار
@deldadegi