هدایت شده از ‹ ملت عشق؛
من میدونم باید درس بخونم.
میخوامم بخونم.
میشینمم که بخونم.
میخونمم.
امّا نمیخونم.
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
آن به هر لحظهی تب دار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم !
با توام ای شعر!
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد
من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام آزادم !
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی من مفلوک، دو مشتم خالیست
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویهی ساطورم !
با توام ای شعر، به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گوش کن
ریشه به خونابه و خون می رسد
میوه که شد بمبِ جنون می رسد !
محضِ خودت بمب منم، دورتر
می تِرِکَم چند قدم دورتر... :)
حضرتِ تنهای به هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته..
دست خراب است، چرا سَر کنم
آس نشانم بده باور کنم!
دست کسی نیست زمین گیریام
عاشقِ این آدمِ زنجیریام...
شعله بکِش بر شبِ تکراری ام
مُرده ی این گونه خود آزاری ام:)
خانه خرابیِ من از دست توست
آخرِ هر راه به بن بستِ توست
از همه ی کودکیَم درد ماند
نیم وجب بچه ی ولگرد ماند
من که منم جای کسی نیستم
میوه ی طوبای کسی نیستم
گیجِ تماشای کسی نیستم
مزه ی لب های کسی نیستم
مثل خودت دردِ خیابانی ام
مثل خودت دردِ خیابانی ام !