eitaa logo
مرسی تی وی 🌿🌺
28.9هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
18.3هزار ویدیو
238 فایل
جهت ارتباط با ما: @mtvadmin Join : http://eitaa.com/joinchat/2805596162Ce0952111b8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کوچه پس کوچه های برزیل، استعداد فوتباله که ریخته👌👌 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نادرترین تصویر از حیات وحش ایران! حضور همزمان ماده پلنگ، توله پلنگ و پلنگ نر این پلنگِ نر اردشیر نام داره که تصویرش هم توی پارک ملی بمو و هم تو پارک ملی بختگان ثبت شده این دو پارک حدود ٢٠٠ کیلومتر باهم فاصله دارند. کانال روزمرّگی های یک محیط‌بان @MER30TV 👈💯
⭕️ اگر مرتب دست روی اشتباهات يا اشكالات فرزندتان بگذاريد: فرزندتان ➖يا خجالتی خواهد شد. ➖يا باعث لجبازی و بدرفتاری فرزندتان خواهيد شد. مچ فرزندتان را هنگام كار بد نگيريد. اگر كار فرزندتان بد اما بی خطر و بی ضرر است از روش بی اعتنایی فعال استفاده كنيد. ✔️يعنی آگاهانه به آن بی اعتنایی كنيد. زمانيكه فرزندتان ببيند كارش باعث جلب توجه شما نميشود بعد از مدت كوتاهی دست از آن برخواهد داشت. @MER30TV 👈💯
مهربانی و دوستی - @mer30tv.mp3
3.31M
#قصه_کودکانه هر شب ساعت 20:30 یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
همسرم «نواز» با صداى بلند گفت: تا کى مى خواى سرتو، توى اون روزنامه فرو کنى؟ میشه بیاى و به دختر جُونت بگى غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کنارى انداختم و به سوى آنها رفتم. تنها دخترم «آوا»، به نظر وحشت زده مى آمد. اشک در چشم هایش جمع شده بود. ظرفى پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا، دخترى زیبا و براى سن خود بسیار باهوش بود. گلویم را صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم: عزیزم، چرا چند تا قاشق گُنده نمى خورى؟ آوا کمى نرمش نشان داد و با پشت دست، اشک هایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، مى خورم. نه فقط چند قاشق، هَمشو مى خورم؛ ولى شما باید... آوا کمى مکث کرد و گفت: بابا، اگه من تموم این شیربرنج رو بخورم، هر چى خواستم بهم مى دى؟ دست کوچک دخترم را که به طرف من دراز شده بود، گرفتم و گفتم: قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم. ناگهان مضطرب شدم! گفتم: آوا، عزیزم، نباید براى خریدن کامپیوتر یا یک چیز گرون قیمت اصرار کنى. بابا از این جور پول ها نداره. باشه عزیزم؟ گفت: نه بابا، من هیچ چیز گرون قیمتى نمى خوام. و با حالتى دردناک، تمام شیربرنج را خورد. در سکوت از دست مادرم و همسرم عصبانى بودم که بچه را وادار به خوردن چیزى که دوست نداشت، کرده بودند. وقتى غذایش تمام شد، آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج مى زد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت: من مى خوام سرمو تیغ بندازم! همین یکشنبه!! تقاضاى او همین بود. همسرم جیغ بلند زد و گفت: وحشتناکه! غیرممکنه! نه، نه؛ و مادرم هم با صداى بلند گفت: فرهنگ ما با این برنامه هاى تلویزیونى داره کاملا نابود مى شه. گفتم: آوا، عزیزم، چرا یه چیز دیگه نمى خواى؟! ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم. خواهش مى کنم عزیزم. چرا سعى نمى کنى احساس مارو بفهمى؟! سعى کردم از او خواهش کنم. آوا گفت: بابا، دیدى که خوردن اون شیربرنج چقدر برام سخت بود. آوا اشک مى ریخت و دوباره ادامه داد: شما به من قول دادى تا هر چى مى خوام بهم بدى. حالا مى خواى بزنى زیر قولت. حالا نوبت من بود تا خودم را نشان بدهم. گفتم: قبول! مَرده و قولش. مادرم و همسرم با هم فریاد زدن که مگر دیوانه شدى؟؟؟!! نه! اگر به قولى که می دیم عمل نکنیم، اون هیچ وقت یاد نمى گیره به حرف خودش احترام بذاره. آوا، آرزوى تو برآورده میشه. آوا با سر تراشیده شده، صورتى گرد و چشم هاى درشت، زیبایى بیشترى پیدا کرده بود. صبح روز دوشنبه، آوا را به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موى تراشیده در میان بقیه شاگردها، تماشایى بود. آوا، به سوى من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستى تکان دادم و لبخند زدم. در همین لحظه، پسرى از یک اتومبیل پیاده شد و با صداى بلند آوا را صدا کرد و گفت: آوا، صبر کن تا من بیام. چیزى که باعث حیرت من شد، دیدن سر بدون موى آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه! خانمى که از آن اتومبیل بیرون آمده بود، با دیدن من جلو آمد و بدون آنکه خودش را معرفى کند، گفت: دختر شما، آوا، واقعآ فوق العاده است. و در ادامه گفت: پسرى که داره با دختر شما میره، پسر منه. اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صداى هِق هِق خودش را خفه کند. در تمام ماه گذشته، «هریش» نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض شیمى درمانى، اون تمام موهاشو از دست داده. هریش نمى خواست به مدرسه برگرده؛ آخه مى ترسید که هم کلاسى هاش بدون اینکه قصدى داشته باشن، مسخره ش کنن. آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه هارو بده، اما حتى فکرشو هم نمى کردم که اون موهاى زیباشو فداى پسر من کنه. آقا، شما و همسرتون از بنده هاى محبوب خداوند هستین که دخترى با چنین روح بزرگى دارین. سرجام خشک شده بودم ... شروع کردم به گریه کردن ... فرشته کوچولوى من، تو به من درس عشق و از خودگذشتگى دادى. @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترين چيزهای زندگی هزینه‌ایی ندارند... لبخند، خانواده، دوستان، عشق، مرور خاطرات خوب … . . . . بهترین هارو براتون آرزو می کنم🌸 شبتون زیبا💫🌚 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بخش های آغازین و پایانی روز خود بسیار مراقبت کنید، و بقیه روزتان تقریبا نیازی به مراقبت نخواهد داشت. مالک صبح خود شوید و زندگی خود را ارتقاء بخشید. #رابین_شارما سلام. صبحتون بخیر🌷 @MER30TV 👈💯
جمعه زمستونی...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
5.53M
اولین جمعه زمستون بخیر 🤍❄ #رادیو_مرسی @MER30TV 👈💯
بالاخره خودروسازی ایران ، خودروسازی ژاپن رو شکست داد 🤪 در عمان ماشین تویوتای ژاپنی از پشت زده به سمند ایرانی. این تویوتا ژاپنی بود که آسیب بیشتری دید!😂 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویا از صدای بلند موسیقی همسایه ها اذیت شده، حمله پهپادی کرده بهشون😑 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شگفت_انگیزان صد پله رو در ۵۳ ثانیه در وضعیت سر به سر میرن بالا😐 @MER30TV 👈💯
کاروانسرای شاه عباسی،درهمسایگی کتیبه بیستون استان #کرمانشاه😍 @MER30TV 👈💯
پایتخت‌های ایران طی سه هزار سال اخیر @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با قرار دادن یه باتری در آب گرداب ایجاد میشه؟😳 نمیدونم واقعیت داره یا نه🤔 @MER30TV 👈💯
استخدام جادوگر و پوشاندن جوراب های سوراخ سوراخ برای کمک به تیم پورتو و مهدی طارمی 😑 @MER30TV 👈💯
#ترفند برای طرح انداختن روی گلدونتون شکل مورد نظرتون رو روی کاغذ بکشید کاغذ رو روی گلدون بزارید و داخل شکل رو چسب بزنید و با اکلیل پر کنید و یا رنگ بزنید 👏❤️ 🎀 🌸 🎀 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر تا حالا ارزو داشتین که از بتونین طعم غذاهای توی ویدیوهارو از راه دور بچشین، این ارزو داره کم کم به واقعیت تبدیل میشه چون محققان دانشگاه Meiji ژاپن دستگاهی به نام Taste the TV یا TTTV ساختن که با لیس زدن نمایشگر اون اون میتونین طعم غذاهارو بچشین! این دستگاه 10 طعم مختلف رو در محفظه هاش داره و میتونه با ترکیب اونها طعم های متنوعی رو تولید کنه. بعد از تولید طعم خاصی، این دستگاه اون طعم رو روی نوار پلاستیکی اسپری میکنه و اون نوار روی نمایشگر قرار میگیره و کاربر با لیس زدن اون میتونه اون طعم خاص رو بچشه. چنین امکانی به خصوص در این دوران پاندمی جذابتر از همیشه شده و به کاربران این امکان رو میده طعم های مختلف رو از یک رستوران در اون طرف دنیا از راه دور تجربه کنن. این محققان حتی گفتن میشه پلتفرمی ساخت که بشه طعم های مختلف رو مثل موزیک یا ویدیو دانلود کرد و روی این دستگاه چشید. علاوه بر این با استفاده از این دستگاه های میشه طعم های مختلف رو با اسپری کردن اونها به غذاها هم اضافه کرد. به گفته این محققان نمونه تجاری چنین دستگاهی احتمالا حدود 875 دلار قیمت خواهد داشت. @MER30TV 👈💯
حرف زشت - @mer30tv.mp3
3.48M
#قصه_کودکانه هر شب ساعت 20:30 یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
ز نسیم جانفزایت دل مرده زنده گردد ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت ... #امیر_خسرو_دهلوی مشاعره کنیم @MER30TV 👈💯
چیقوی زندگی شما چیست ؟ اول کمی در تاریخ به عقب برگردیم و یک خاطره از روزهای دور بخوانیم. ظهر بود که دزدها ریختند به روستایمان. صدای تیر که بلند شد، همه سراسیمه از خانه بیرون آمدند. دزدها تهدید کردند هرچه اَشرفی، پول، طلا، نقره، مِس، روغن و آذوقه و حتی کَشک دارید، به خانه کدخدا بیاورید که اگر نه؛ هرچه دیدید از چشم خود دیده‌اید چاره‌ای نبود و کدخدا هم همه هست‌و‌نیست مردم را تحویل دزدان داد. روستا چهار قاطر داشت که هر چهار تا را دزدان برای یدک‌کشیدن مالِ مردم استفاده کردند و اگر چیزی هم باقی ماند، دیگر امکان بردنش را نداشتند وگرنه آن را نیز می بردند. اما غلامرضا بیشتر از همه سوخت آمده بود جلوی دزدان بایستد و مقاومت کند که نه‌تنها همه دارایی‌اش را بردند، بلکه می‌خواستند او را بکشند. اما به وساطت روحانی و کدخدای ده، فقط به شکستنِ کِتفش اکتفا کردند. همه مردم روستا را در خانه کدخدا حبس کردند. بعد از چند ساعت تنها غلامرضا جرات کرد که در خانه کدخدا را باز کند و فهمید که دزدان رفته‌اند و همه بیرون آمدند. همان شب درِ خانه کدخدا جمع شدند و حساب‌و‌کتاب کردند که چه رفته است و چه مانده است. غلامرضا دار‌ و‌ ندارش مشتی پول و اَشرفی بود که رفته بود و از زندگی‌اش تنها چند گوسفند مانده بود و چیقویی (وسیله‌ای که پنبه‌دانه را از کولکِ پنبه جدا می‌کند) که حالا تمام زندگی او بود. حدود یک ماه بعد، غلامرضا تصمیمش را گرفت. چیقویش را برداشت و گفت می‌رود تا بخت خود را در پایتخت بیازماید. هرچه نزدیکان گفتند اثری نکرد و آخر رفت. در بازار تهران بساط پنبه‌پاک‌کنی پهن کرد و به همت و مهارت چیزی نگذشت که کارش سکه شد. هنوز 5 سال در تهران نمانده بود که ثروت و اعتباری پیدا کرد که هرگز تصور رسیدن به آن را هم نداشت غلامرضا با ثروتی که در تهران اندوخت به محل خودش برگشت و زمین‌ها و املاک بسیاری در ولایت خود خرید و پس از آن به کشاورزی پرداخت. آنچه خواندیم تلخیصی از حکایت پدرِ پدربزرگ دکتر اصغر محمدی‌خنامان بود که به‌تازگی در کتابی با عنوان «در جست‌وجوی دانایی: از خنامان تا استکهلم» منتشر شده دکتر محمدی می‌گوید حکایت چیقوی غلامرضا بعدها بخشی از حکایت زندگی من شد. اواسط دهه ٤٠ وارد دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف امروز) شدم و سال‌ها بعد به‌عنوان نماینده سازمان انرژی اتمی ایران در مرکز تحقیقات هسته‌ای سوئد کار می‌کردم. اما سال ١٣٥٨ از سمتم عزل شدم و نه‌تنها شغلم را که حتی بورس تحصیلی‌ام را از دست دادم. وضعی به‌مراتب بدتر از اوضاع غلامرضا! فکر می‌کردم با توجه به سوابق و ارتباطاتم پستی مدیریتی یا حداقل کارشناسی با حقوق بالا در شرکتی معتبر به من پیشنهاد می‌شود، اما به هر دری که می‌زدم، درِ بسته بود آنجا بود که یاد غلامرضا و چیقویش افتادم و اینکه چیقوی من چیست؟ به این نتیجه رسیدم که باید از اول شروع کنم و همه تحصیلات و تجربه تخصصی‌ام را کنار بگذارم. روزگاری در دوران دانشجویی، جوشکاری را به‌خوبی یاد گرفته بودم. برای همین به استخدام یک کارخانه خودروسازی به‌عنوان جوشکار درآمدم و سپس از طریق همین جوشکاری مسیرم را مجدد پیدا کردم و بعدها استاد دانشگاه استکهلم سوئد شدم! _آیا شما در سبد مهارت های تان چیقو دارید؟ دو تجویز زیر را جدی بگیرید: 1- تا دیر نشده این سؤال صریح و سخت را از خود بپرسیم که چه مهارت یا تخصصی داریم که همه جا (یا حداقل خیلی از جاها) به کار می‌آید و برایش پول می‌دهند؟ 2-مهم تر از آمادگی فنی (مهارت چیقویی) باید آمادگی روانی (تفکر چیقویی) نیز داشت. به عنوان مثال فردی رفته و فوق لیسانس علوم سیاسی گرفته. سه سال هم گشته و کار پیدا نکرده و حالا فکر می کند که چون علوم سیاسی خوانده حتما باید در همان رشته، کار کند. 30 سال آینده اش را می خواهد به خاطر 6 سال گذشته (که لیسانس و فوق لیسانس گرفته) قربانی کند. همان کسی که علوم سیاسی خوانده به خاطر مهارت ها و استعدادهایش، شاید بهترین و منصف ترین معامله کننده املاک منطقه 1 تهران بشود. بنابراین بگذار تا گذشته در آغوش خاطره تنگ بفشریم و آینده را در آغوش گرم اشتیاق. وحید شامخی _مجتبی لشکربلوکی @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا امروزمان گذشت فردایمان را با گذشتت شیرین کن ما به مهربانیت محتاجیم رهایمان نكن خدایا شب ما را با یادت بخیر کن❤️ @MER30TV 👈💯