استاد گفت :
اگه با زبونت #استغفار میکنی
ولی تو دلت از گناه #پشیمون نیستی
اگه دنبال #آیندهنگری هستی
ولی #پرهیز و #احتیاط نداری
اگه #بهشت میخوای
ولی تو سختیا #صبر نداری
اگه از #آتیشجهنم به خدا پناه میبری
ولی #خواهشایدنیا رو رها نمیکنی
اگه یاد #مرگ میکنی
ولی خودتو براش #آماده نمیکنی
اگه خدارو #یاد میکنی
ولی برا #دیدارش شتاب نمیکنی
داری خودتو مسخره میکنی رفیق
- معراجِحسین؏ ؛
_
شھیـدچمرانچہزیبـٰامیگہ:
حسیـنجانم . .
دردمنـدم،دلشکستہام،
واحـساسمیکنمكهجـزتودارویۍدیـگر
تسکیـنبخشِقلـبسوزانـمنیـست💔!
- معراجِحسین؏ ؛
رفقا اندکی به حال ما دعا:)🌱🤍
واقعا دعاهاتون معجزه میکنه
اجرتون با مولا علی🌱🤍
- معراجِحسین؏ ؛
رفقا اندکی به حال ما دعا:)🌱🤍
نیاز فراوان ب دعا>>>>>>>>>
روال نیسم🙃
رفقا
کسی هست اینجا
که دچار چت بانامحرم شده باشه و ترک کرده باشه؟
لطفا به این آیدی پیام بدید:)
@Docharam128
- معراجِحسین؏ ؛
واجبِمومن:)🌱
فارسی را پاس بدارید
انگلیسیه مسخره را زاپاسم ندارید😃
- معراجِحسین؏ ؛
سهدقیقهدرقیامت🖤 «تجربهایجدید»✨🌸 #پارت_نودُچهارم🌚 گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق
سهدقیقهدرقیامت🖤
«تجربهایجدید»✨🌸
#پارت_نودُپنجم🌚
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم.
هرچه گفتند قبول كردم.
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب
جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم.
درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب
شما و توسل به حضرت زهرا 3 افتادم.
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا3 به
من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت
عالئم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه
بهبودي كامل پيدا كردم.
اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده.
دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم،
مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقهاي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن
روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن
لحظات را فراموش نكنم.
من به توبهام وفادار ماندم. گناهان گذشتهام را ترك كردم. نمازها
را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم.
ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا
ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها
حالليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد.
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني
را به ايشان معرفي كنم.