~{💗🕊}~
#خاطرهاےازشہیدباڪرے ....
.
::بہمانگٌفت:منتندترمیرم،
شماپشٺسرم بیاین🚘!
تعجبڪردهبودیم😳،سابقہنداشٺبیشتر
ازصدڪیلومترسرعتبگیرد!
غروبنشده،رسیدیـمگیلانغرب؛
جلوےمسجـدے🕌ایستاد،ماهمپشٺسرش.
نمـازڪہخواندیمسـریعآمدیمبیرونداشتیم تندتندپوتینهامونرامے بستیمڪہزود
راهبیفتیم...؛
.
گفت:ڪجابااینعجلہ؟!مےخواستیمبہنماز جماعتبرسیمڪہرسیدیم.<🌱♥️•
#مثلشہداباشیم💫
#نمازاولوقت📿
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
°•°🌸💗°•°
#شہیدابراهیمهادے🕊
#رفیقشہیدم❤
از تہران راهے جبهہ بودیم من و ابراهیم با یڪ ماشین شخصے تا ڪرمانشاه رفتیم، نیمہ هاے شب بود هنوز بہ ڪرمانشاه نرسیده بودیم من مے دیدیم ڪہ ابراهیم، همینطور از خواب مےپرد و بہ ساعت مچیش نگاه مےڪند...با تعجب گفتم:چیشده آقا ابراهیم؟
گفت:ڪرمانشاه ساعت ۴ اذان صبح مےگویند، مےخواهم نماز صبح ما اول وقت باشہ ..
چند دقیقہ بعد اشاره ڪرد جلوے یڪ قہوهخانه توقف ڪنیم نماز جماعت خواندیم بعد با خیال راحت بہ راهمان ادامه دادیم....ساعت حدود دو و نیم شب بود من هم مثل ابراهیم خستہ بودم از صبح مشغول بودیم گفتم: من مے خواهم بروم خانه و استراحت ڪنم شما چہ میڪنے؟
ابراهیم گفت:منزل نمے روم مے ترسم خوابم ببرد و نماز صبحم قضا شود شما مےخواهے برو.....
بعد نگاهے بہ اطراف ڪرد یڪ ڪارتن خالے یخچال سر ڪوچه افتاده بود آن را برداشت و رفت سمت مسجد محمدے ڪہ فضاے ورودے آن دو متر بود ڪارتن را همان جا روے زمین انداخت و دراز ڪشید گفت:دوساعت دیگہ نماز صبحہ مردمے ڪہ مے خواهند بروند مسجد مجبور هستند براے عبور من را بیدار ڪنند اینطورے هم نمازم قضا نمیشہ هم نماز را جماعت مےخوانم....
#مثلشہداباشیم💫
#نمازاولوقت📿
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆