⏳وقتـشرسیـده
یـهقـدمبـراۍشـھـدابـرداریـم ۆ
بیـایـمتوۍمسیـرشُـھَـدا....
اگـهدلـ♥ـتمیخـواد
تـویمجمـوعـههـاۍمجازیشُـھَـدایۍ
فعالیـتڪنۍ...
مجموعه#ابراهیمونویددلها
ایـنفرصترا بـراتونفراهـمڪرده😍
_جذبخادمبرای#گروهختمقرآنوذکر
_جذبخادمبرای#کانالهایشـھـدایی
برایکسباطلاعبیشترازشرایط و ثبـتنام
بــهآیـدیزیـرمراجـعـهڪنیـد.
📌@shahidhadi_delha
⅌ ͜͡
-------------
وقتـ ـ ـ آننـرسیــدهڪهبیایۍ︖
مـابۍتــوخستــهایم💔 #امامزمان #ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
⅌ ͜͡ ------------- وقتـ ـ ـ آننـرسیــدهڪهبیایۍ︖ مـابۍتــوخستــهایم💔 #امامزمان #ڱـڔدانمنتظ
🦋⃟
❁“مهدیــا“
بوێظہورٺبردلــ ۆجــٰانمێرسـد⇢
↫انتظــارِسینهسوزتــ ڪیبهپایــانمێرسـد؟↻
#اݪلــهمعجݪلولیڪاݪفرج
•°⏳°•
هنـگامخـواندننمـاز
بـہامـامزمـان”عج”متـوسلشویـد،
ایـنامـرشماراخاشـعمیڪند..!🌸
(آیـتاللـہبهجت)
#نمازاولوقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞┋غࢪبــالدࢪآخرالزمــان
⇦سالۍیڪنفر→
روهمروشنگرۍڪنیدڪافیہ...❗️
#استاد_رائفی_پور
#سخنرانی_مهدوی
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
┆⊹ ༃🕊⊹┆
شهیدمیداندچهدردِدلیداری💔
شهیدازتمامغمهایتخبردارد(:
صدایشڪهڪنیجوابتمیدهد...
پس،بگو برایشتمامدردِدلهایترا🙃
منتظردلنوشتههایشهداییشماهستیم♥↯
https://harfeto.timefriend.net/793699172
روزیڪهجنازهاش را آوردندخانـه و بهداخـلاتاقشبردند،دوستـانجوانش
دورجنازهجمعشدهبودند،گریهمیڪردند
ومیگفتند:↯
"دیگهرسولنیستبهمابگهغیبتنڪن،
تهمتنزن💔😭"
#رفیق_شهیدم
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
روزیڪهجنازهاش را آوردندخانـه و بهداخـلاتاقشبردند،دوستـانجوانش دورجنازهجمعشدهبودند،گری
𝅉🕊🌿𝅏
حضرتعلی°؏°:
همهڪارهایخوبوجهاد در راهخدادربرابر
امربهمعروفونهیازمنڪرچونقطرهای
استدردریاۍعمیـــق🌊
#شهیدانه
30.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باز جمعه و دل بےتو هوایش ابریست...🌧💫
#استوری_مهدوی
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
✐"﷽"↯ 📜#رمان_پلاک_پنهان 💟#پارت_هفتاد_هفت کمیل در را باز کرد و به سمانه اشاره کرد که وارد خانه شود
✐"﷽"↯
📜#رمان_پلاک_پنهان
💟#پارت_هفتاد_هشت
ــ من میتونستم بدون اینکه باتو ازدواج کنم مراقبت باشم مثل روزای قبل،اما خودم نمیخواستم و دلم میخواست این موضوعو مطرح کنم،پس نه امنیت تو نه حرف های دایی منو مجبور به اینکار کردن،من خیلی وقت بود که میخواستم بیام و باتو حرف بزنم اما شرایطم مانعی شده بوند،اما با اون اتفاق همه چیز فرق کرد،تو دیگه از همه چیز با خبری،از زندگیم،کارم،سختیام ازهمه چیز من باخبری
عصبانیتی دیگر در صدای کمیل احساس نمی شد،اما صدایش ناراحتی خاصی داشت.
ـــ فکر میکنی برای من سخت نبود اینکه تو همسر من نباشی،فکر میکنی برام سخت نبود میخواستی با اون مرتیکه ازدواج کنی،برام خیلی سخت بود اما به خاطر اینکه اذیت نشی و کار من ،زندگی تورو بهم نریزه پا پیش نزاشتم ،من مردم باید قوی باشم اما این مرد بعضی وقت ها کم میاره
نیاز داره به کسی که آرومش کنه،باش حرف بزنه،درکش کنه و اون شخصبرای من تویی سمانه فقط تو
از سمانه فاصله گرفت و زیر لبـ زمزمه کرد:
ــ تو درمونی ،درد نشو
سمانه با ناراحتی از بی منطق بودنش ،به کمیل که بر روی مبل نشسته بود و سرش را میان دستانش گرفته بود،نگاهی انداخت ،حدس می زد آن سردرد های شدید دوباره به سراغ کمیل آمدند.
به کمیل نزدیک شد و کیف و چادرش که کنار کمیل بودند را برداشت،کمیل که فکر میکرد سمانه می خواهد برود،چشمانش را محکم برهم فشرد،اما با احساس حضورسمانه کنارش و دستی که بر شانه اش نشست ،از سمانه فاصله گرفت و سرش را بر روی پاهایش گذاشت.
سمانه دستی درون موهایش کشید و با دو دست شقیقه های کمیل را ماساژ داد،همزمان آرام زمزمه کرد:
ــ ببخشید،میدونم تند رفتم،بی منطق صحبت کردم،اما باور کن خیلی ترسیدم،کمیل الان تو تموم زندگیم شدی،من روی همه ی حرفات و کارات حساسم،حتی بعضی وقت ها حس میکنم که قراره تورو از دست بدم.
قطره اشکی از چشمان سمانه بر روی گونه کمیل نشست،کمیل چشمانش را باز کرد،چشمانش از درد سرش سرخ شده بودند،با دست اشک های سمانه را پاک کرد.
ــ گریه نکن خانومی
ــ کمیل قول بده تنهام نزاری
کمیل بوسه ای بر دستش نشاند و زمزمه کرد:
ــ جز خدا هیچ کس نمیتونه منو از تشو دور کنه،مطمئن باش سمانه
سمانه لبخندی بر لبانش نشست،و مشغول ماساژ سر کمیل شد.
به کمیل که به خواب عمیقی بر روی پاهایش رفته بود،خیره شده بود،با یادآوری یک ساعت پیش و دعوایشان و آرامش الان ،آرام خندید
از چهره ی کمیل خستگی میبارید،سمانه هم در این یک ساعت از جایش تکانی نخورد تا کمیل از خواب نپرد،چهره کمیل در خواب بسیار معصوم بود و سمانه در دل اعتراف کرد که کمیل با این قلب پاکش ماندنی نیست....
✍🏽نویسنده:فاطمهامیری
#ادامه_دارد...
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4
⭕️⚫️ شهادٺمظلومانهیدانشمندبرجسته ایرانۍمحسنفخرۍزادهراخدمٺمردمشہید پرور و رهبرمعظمانقلاب
تسلیتعرضمیڪنیم 🥀
شہادتتــونمبارکــــــ❥
#ترور
#محسن_فخری_زاده
#ڱـڔدانمنتظـڔانظهـوڔ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f