eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
40.2هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5هزار ویدیو
555 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_namazshab @bab_al_zahra ⛺️موکب↯ @meraj_shohada_mokeb ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra
مشاهده در ایتا
دانلود
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌸°• ‹شـھــید،شــھــدا،شـھـادت› 'کلماتے‌ کـھ‌‌ فـقـط‌ نـصـیـب‌‌ ؏ـاشقان‌ مےشوند..!♥️' 🕊 •
13.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~♡~ سبکبالان سفر کردند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند🕊 🍀 ...
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
{﷽} هر کسی با شـــهیدی خو گـــــرفت روز محشر آبرو از او گرفت...💚 #صبحتون‌منور‌به‌نگاه‌شهدا✨ #شهیدا
•✨• " نـــــــارنــــــجک☄ " قبل از عمـــليات مطلع الفجر بود. جــــهت پـاره‌ای از مسائل و هماهـــنگی بهتر، بـــين فرمانـــدهان سپاه و ارتـــــش جلســــه‌ای در محل گــــروه اندرزگو برگزار شده بود. بـجز من و ابراهيم سه نفر از فرماندهان ارتش وسه نفر از فرماندهان سپاه حضور داشتند. تعدادی از بـــــــچه‌ها هــــم در داخل حـــياط مشغول آمـــــوزش نظــــامی بودند. اواســــط جلسه بود و همه مشغول صحـــبت بودند. كه يكدفعه از پنجره اتاق يك نارنــــــجك به داخل پرت شد و دقيقاً وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پريد.🤯 همينطور كه كنار اتاق نشسته بودم سرم رو در بين دسـتانم قرار دادم و به سمت ديوار چمـباتمه زدم. برای لحظاتی نفس در سينه‌ام حبس شده بود. بقيه هـــم مانــند من، هر يـــك به گوشه‌ای خزيده بـــــودند.😥 لحـــــظات بــه سخـــــتی می گذشت اما صدای انفجار نيامد.خيــــلی آرام چشـــــمانم را بـــاز كـــــردم و از لابـــه‌لای دستانم نگاه كردم 👀 از صـــــحنه‌ای كـــــه می ديدم خيلی تعجب كردم. آرام دستانم را از روی سرم برداشتم و سرم را بالا آوردم با چشماني كه از تعجــــب بزرگ شـــده بود گفتم: آقا ابرام!! بقيه هم يك يك از گوشه وكنار اتاق ســـــــرهايشان را بلند كـــردند و با رنگ پريده وسط اتاق را نگاه مي‌كردند.😲 صحنه بســـــيار عجيبی بود. در حالـــــــی كه همه ما به گوشه وكنار اتاق خزيده بوديــــم ابراهيم روی نارنجك خوابـــــيده بود.💣 در همين حين مسئول آمـــوزش وارد اتاق شد و با كـــــلی معذرت خواهی گفــــت: "خيــــلی شرمنده‌ام ، اين نارنجك آموزشی بود. 😅 اشتباهی افتاد داخل اتاق." ابراهيم از روی نارنجك بلنـــد شد در حالی كه تا آن مــــوقع كه ســال اول جنـــگ بود چنين اتفاقی برای هيچ یک از بچه‌ها نيفتاده بود. بعــد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بيـــــن بچه‌ها می چرخيد.🙃🌱 🕊 .
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
•~﷽‌~• و شـمـا هـمـانی کـه دل کندی از ایـن دنـیـا و دل بـریـدی از تـمـام خواستنی هایت تا شوی یکی از
♥️⛓ خاطره شهید: قـبـل از عــمــلــیــات مـطـلـع الـفـجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد.من و ابراهیم و سه نـفر از فرماندهان ارتــش و ســه نفر از فـرمـانـدهـان سـپـاه در جـلـسـه حـضـور داشـتـنـد. تـعـدادی از بـچـه هـا هـم در داخـل حـیـاط مـشـغـول آموزش نظامی بـــودنــد. اواســط جـلــسـه بــود، هــمـــه مــشــغـول صـحبت بودند که ناگهان از پـنـجـره اتــاق یک نارجک به داخل پرت شــد!دقیقا وســط اتــاق افــتــاد.از ترس رنـگم پـریـد. هـمـیـنـطـور کـه کـنـار اتـاق نـشـسـتـه بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم و به سمت دیـوار چـمـبـاتـمـه زدم!برای لـحـظاتـی نـفـس در سیـنـه ام حبس شد! بقیه هم مانند من، هریک بـه گـوشــه ای خــزیــدنــد.لــحــظـات بــه سختی می گـذشـت، امـا صدای انفجار نیامد! خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه لای دستانم به وسط اتـاق نــگاه کـــــردم. صــــحـــنـــه ای کــه مــی دیـــدم باورکردنی نبود! آرام دستانم را از روی سـرم بـرداشـتـم. سـرم را بالا آوردم و با چــشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گـفـتـم: آقا ابرام ...! بقیه هـم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نـگـاه مـی کـردنـد.صحنه بسیار عجـیبی بود. در حـالـی که هـمـه ما در گـوشه و کـنــار اتـاق خـــزیـده بـــودیـم، ابـراهــیــم روی نـارنـجک خـوابـیـده بـود!در هـمـین حین مسول آمـوزش وارد اتـاق شـد. بـا کــلــی مــعــذرت خـواهـی گفــت: خیلی شرمنده ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباه افتاد داخل اتــاق! ابــراهــیــم از روی نارنجک بلند شد، در حـالی کـه تا آن مــوقــع کــه ســال اول جــنـــگ بــود، چنین اتفاقی برای هیچ یک از بچه ها نیفتاده بود.گویی ایــن نارنــجــک آمـده بود تا مردانگی مـا را بـسـنـجـد..(:🙃" 🌱 •
❃﷽❃ 💌 ابراهیم همـیشه می گـفت: قـــبل از ایــنکه آدم محتاج به شما رو بیـانــــدازد و دســـــــتـش را دراز کــنــــد. شـمــا مـشـکــلش را برطرف کنید 🤝 🌱 😍 .
شهید ابراهیم هادیشفاعت میکنم!.mp3
زمان: حجم: 3.16M
♪━━━━━━●─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ↻️ شفاعت میکنم ! شب ۱۶ بهمن ماه ۱۳۶۱ یک شب قبل از عملیات 🎙 @meraj_shohadaa_313
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
《•﷽•》 بسکه هر جمعه غروب آمد و دلــــــــــــگـــــیرم کــــــرد 🥺 دل به دریای غم و غـــــصه سپردم بـــــــی تو 🤲🌱 🕊 🌹 •
••📱•• از پیامبــر (ص) سـوال شـد: کدامیک از مومنین ایمــانی کامل تر دارنــــد؟ فـــرمودند: آنـــکه در راه خــدا با جــان و مــال خـــود جهاد کند🌹 📚کتاب‌سلام‌برابراهیم۱ 🕊 .
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴾﷽﴿ گفت؛ عاشقی را چگونه یاد گرفته‌ای ؟! گفتم از آن‌ شھید گمنامی که معشوق‌ را حــــتـی بــــه قیـــمتِ‌ از دســـــت‌ دادن‌ هـویـتش‌ خــــریـــــدار بــــود🕊 🌹 ☺️ .
•~❤️~• برادر شهـــید داشتــــــن یعــــــنی یکی حواسش بهت هـست🌱 کنـارته هـواتـو داره تا یه وقـت کـج نــــــری اشــــتـباه نکــــنی👌 🕊 •
『 ❁ 』 ” حجاب “ یــــــــــــادگار حضــــــــرت زهـــــراست ایــــمان زن وقتی کامل میـــــــشود کـه حجابش راکامل رعـایت کند… |🧕 .
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا 🇮🇷
♡﷽♡ برادر شهیدم! وقتی نـگاه تو به مــن دوخته شده👀 نــــبایـــد دســـــــت از پا خـــــطا کـــــنـم..
``♡`` 📚 یکی از همسایه‌ها مشکل مالی شدیدی دارد. آن‌ها علیرغم از دست دادن مــــرد خانواده، کسی را برای تأمیــــن هزینه‌ها نداشتند.😔 ابراهیــــــم به کسی چیزی نگفت. هر ماه وقتی حقــــوق می‌گرفت، بیشترِ هزینه آن خانــــــواده را تأمیـــــــــن می‌کرد!🥲 هر وقـــــــت در خــــــانه زیاد غــــــذا پختــــــــه می‌شد، حتمــــــاً برای آن خانــــــــــواده می‌فرستاد. این ماجـــــــرا تا ســــال‌ها و تا زمان شهــــــادت ابراهیــــــم ادامــــــــه داشت و تقریبــــاً کســــی به جز مادرش از آن اطـــــلاعی نداشت.😌👌 🤍 .