🎙آزادی انتقاد به سبک محمدرضا پهلوی
🔻 شاهنشاه اوامری در خصوص حزب مردم فرمودند که «به دکتر کنی دبیرکل بگو تشکیلات خود را گسترش دهد و جوانهای تازه بیاورد.» عرض کردم: «چشم، ولی تا اجازه حرف زدن و انتقاد کردن نداشته باشند، فایده ندارد.»
🔹فرمودند: «منظور من هم همین است، زیرا اگر این دریچه اطمینان را باز نکنیم، حرفها از حلقوم گریلاها و جنگلیها و آدمکشها درمیآید.»
🌐 عرض کردم: «کاملا صحیح است، ولی چندین دفعه تصمیم اتخاذ فرمودهاید و باز دریچه را بستهاید! مگر همین زمستان گذشته نبود که برای دو کلمه حرف که این بدبختها در مجلس در مورد بودجه زدند، تلگراف صریح فرمودید که به آنها ابلاغ کنند "همان معامله با شما خواهد شد که با کمونیستهای غیرقانونی میشود.»
🔅 فرمودند: «آخر #مزخرف گفته بودند.» عرض کردم: «به هر صورت این است، باید مزخرفگویی را هم تحمل کرد و الا کار حزب اقلیت هرگز به سامان نمیرسد.» دیگر چیزی نفرمودند. فرمودند: «حالا شما این اوامر را به دکتر کنی بگویید.»
🎙 يادداشتهای علم، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۱، مدرسه انقلاب
🌹🌹🌹
📌 *ماجرای مادر شهیدی که خود را " مظلوم ترین مادر شهید ایران" معرفی کرد*
🔹️ *مادر شهید* میگفت : من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی* هستم
برام تعجب بود که یک *مادر شهید* خودش این حرف رو بزند
پرسیدم : منظورتون چیه حاج خانم؟
🔹️ *مادر شهید* گفت: *پسرم یوسف* بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر آمد مرخصی و به ما در مزرعه کمک میکرد.
🔹️ کوموله ها ریختند و *یوسف* رو دستگیر کردند ، به او گفتند به *خمینی* توهین کن
ولی *یوسف* این کار رو نکرد.
به من گفتند به *خمینی* توهین کن.
گفتم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم.
🔹️ گفتند: *بچه ات را میکشیم.* ؛بازهم قبول نکردم.
🔹️ *پسرم یوسف رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند*
🔹️ گفتند: به *خمینی* توهین کن؛ بازهم گفتم: نه
🔹️ گفتند: *کاری میکنیم که از غصه دِق کنی.*
من رو با *جنازه تکه پاره شده یوسفم* کردند در یک اتاق و در رو قفل کردند ؛ با *جنازه پسرم* تنها بودم.
🔹️ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: *باید خودت پسرت را دفن کنی.*
گفتم : *من مادرم*، با من این کار را نکنید، *من طاقت ندارم روی صورت یوسفم خاک بریزم.*
گفتند: اگه این کار رو نکنی دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم
🔹️ شروع کردم با دستان خودم برای *پسرم* قبر درست کردن،
هر مشت خاک که برمیداشتم با گریه میگفتم: *یا فاطمةالزهرا، یا زینب کبری...*
انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر *قبر پسرم.*
🔹️ *قبر که آماده شد گفتند خودت باید خاکش کنی...*
*دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم*،گوشه ای از چادرم را جدا کردم و *بدن تکه تکه پسرم* را گذاشتم داخل چادر.
*نگاهم به جنازه اش که افتاد باز دلم گرفت*، آخه نه نمازی بر جنازه خوانده شد ، نه تشییعی شد، نه کسی بود دلداریم بدهد.
🔹️ فقط *خدا خودش شاهد هست* که *یک خانم چادری* بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: *صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...*
🔹️ کنار قبرش نشستم و *با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم...* به همین خاطر من *مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.*
🔹️ به راستی باید پاسخگوی قطرات اشک و لحظه لحظه آه کشیدن *مادران شهدا* باشیم؛
چه پاسخی داریم؟؟
*#شهید_یوسف_داورپناه*🕊️🌹
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🕋 *در این نرم افزار هر آیهای در قرآن را انتخاب کنید، آیات مرتبط با آن آیه را در تمام قرآن نشان میدهد.*
برای محققین بسیار مفید است.
🕋 Quran.dhresearch.info
این نرم افزار را یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه برکلی آمریکا درست کرده با NLP.
-------
● Instagram.com/ghadiri.ir
●Aparat.com/dr.ghadiri
● mh.ghadiri@gmail.com
م ح رحیمیان:
*چه ازدواج کرده و چه ازدواج نکرده باشید،*
*لطفا این مطلب را بخوانید.*
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم.
او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد.
غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم.
اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد !!
من طلاق میخواستم.
به آرامی موضوع را مطرح کردم.
به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد،
فقط به نرمی پرسید، چرا ؟؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم.
این باعث شد عصبانی شود.
ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید و به من گفت تو مرد نیستی !
آنشب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم.
او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است.
اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم !!
من دیگر دوستش نداشتم،
فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود همسرم میتواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانهام را بردارد.
نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد.
زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود.
از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم،
چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم.
آخر سر بلند بلند جلوی من گریه را سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم.
برای من گریه او نوعی رهایی بود.
فکر طلاق که هفتهها بود ذهن مرا به خود مشغول کرده بود،
الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد.
شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه ام خسته بودم.
وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود.
به او توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود:
هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک فرصت یک ماهه قبل از طلاق خواسته بود.
او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم.
دلایل او ساده بود:
وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود !!!
برای من قابل قبول بود.
اما یک چیز دیگر هم خواسته بود.
او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم.
از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم.
فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابل تحملتر باشد،
درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم.
بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است.
و بعد با خنده و استهزا گفت:
هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد !!!
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم.
وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم.
پسرم به پشتم زد و گفت :
اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم.
حدود 10 متر او را در آغوشم داشتم.
کمی ناراحت بودم.
او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کارش برود.
منهم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم.
به سینه من تکیه داد.
میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم.
فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام !
فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست.
چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود.
یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام !؟
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است.
این آن زنی بود که 10 سال زندگی خود را صرف من کرده بود.
در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است.
چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم.
هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد.
این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند.
چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد.
آه کشید و گفت:
همه لباسهایم گشاد شدهاند.
یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است،
به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد.
بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است.
ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لم
س کردم.
همان لحظه
پسرم وارد اتاق شد و گفت:
بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری !!
برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود !!
همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت.
صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم.
بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم.
دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود.
منهم او را محکم در آغوش داشتم.
درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد.
در روز آخر وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم.
پسرم به مدرسه رفته بود.
محکم بغلش کردم و گفتم:
واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت راکم دارد.
سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم.
میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد !!
از پلهها بالا رفتم.
معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، من دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او با تعجب نگاهی به من انداخت،،
دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟
دستش را از روی صورتم کشیدم وگفتم:
متاسفم.
من نمیخواهم همسرم را طلاق بدهم،
زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم.
حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم.
معشوقهام شوکه شده بود ،
احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است.
سیلی محکمی به گوشم زد و بعد در را کوبید و زد زیر گریه !!
از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم.
سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم:
تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیرون میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلهای در دستم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی داخل شدم
دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است !!!
او ماهها بود که با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم !!
او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست مرا از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند.
حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.
همین جزئیات ریز زندگی، مهمترین چیزها در روابط ما هستند.
خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست.
اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد،
اما خودشان خوشبختی نمیآورند.
*سعی کنید با همسرتان دوست باشید و او را درک کنید و هر کاری از دستتان برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.*
❤❤❤
♨️ *اول با توهینهای روحانی برخورد کنید بعد با توهینکنندگان به روحانی*
#حسینعلی_حاجی عضو هییت رییسه مجلس شورای اسلامی:
🔻قطعا شعار مرگ بر هر مقام مسئول در کشور محکوم است و *به هیچ وجه آن را تایید نمیکنیم*؛ اما جای سوال از کسانی است که درباره این موضوع تا حد شدیدترین برخوردها پیگیر هستند اما دهها توهین آشکار اقای روحانی به منتقدین و مردم را ندیدند
🔻 اینکه از معاون اول تا معاون حقوقی و برخی حامیان نهچندان خوشنام دولت به صورت شبکهای نسبت به این موضوع موضع گرفته، اما در همه این سالها توهینهای رئیس جمهور به یک ملت را در موارد مختلف ندیدند، نشان میدهد توهین از زبان و رفتار آقای روحانی را بد نمیدانند و تنها شخص ایشان را در مقابل توهین مصون میپندارند
🔻 آقای روحانی تاکنون ۷ مصوبه مجلس که شورای نگهبان تائید کرده را به راحتی اجرا نکرده است که بر اساس قانون جرم محسوب میشود و در حقیقت مصداق توهین عملی به نمایندگان مردم، شورای نگهبان و همه مردم است
🔻 با یک جستجوی ساده به راحتی لیست بلند بالایی از توهینهای آقای روحانی به منتقدین قابل دسترسی و بیش از ۵٠ مورد است
◀️ روحانی ۲۲ بهمن ۹۹ : از مردم حلالیت میطلبم !!!
💠 آقای روحانی، ما حلالت نمیکنم چون :
◀️به مردم دروغ گفتی
◀️به مردم قول الکی دادی
◀️به وعده هات عمل نکردی
◀️به منتقدین دولت توهین کردی
◀️بر خلاف منویات رهبری قدم برداشتی
◀️به دشمن باج دادی
◀️به دشمن التماس کردی
◀️ملت را خوار و ذلیل کردی
◀️به رقبا تهمت بی روا زدی
◀️عامل بیکاری، تورم، گرانی، و بدبختی ملت بودی،
باعث شدی فقیران فقیرتر،
و ثروتمندان ثروتمندتر شوند،
قیمت مسکن، اتومبیل، ارز، دلار، سکه و اجناس ضروری مردم را چند برابر کردی،
هر روز بجای عذرخواهی از مردم بخاطر بی لیاقتی خود و دولت ناتوانت، دائما تقصیرها را به گردن دولت قبل، بیگانگان و مخالفین خود می انداختی. و بدلائل بیشمار دیگر،
تو را حلال نمی کنیم و از تو نمی گذریم.
تو قسم جلاله خوردی که اگر مشکلات این کشور راه حل نداشت کاندید نمیشدی. صاحب آن قسم جلاله خودش تو را مجازات خواهد کرد اما وای به حالت بخاطر حق الناس، وای بحالت از آه فقرا، بی خانمان ها، گرسنه ها، دردمندان، سیلزدگان، زلزله زدگان، مردم شهرهای آلوده، پدرهایی که شرمنده خانواده های خود شدند و ... وای بحالت!
فکر کردی با چند تا دروغ و تهمت به دیگران، رای آوردی و تمام.
وای بحالت. حالا باید پاسخگو باشی هم در پیشگاه ملت شهید داده و هم در پیشگاه خدای شهیدان.
💠🔹️💠
آیا یک مسلمان در مسجد هست؟
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی است که مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : «آری من مسلمانم»
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا. پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد. پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: «آیا مسلمان دیگری در بین شما است؟»
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیشنماز مسجد دوختند. پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود!
✍️حالا شده حکایت بچه های مدعی انقلابی و مذهبی که تا لیبرالها دو تا پخ کردن هرکی از ترسش یک ان قلتی میزنه..ولی نمیدونن که همه اینها امتحان واسه اینکه سره از ناسره تفکیک شده و خودمون ببینیم تا پای ولایت چقدر مرد میدون هستیم🙏
اندر حکایت آدم فروشی و وطن فروشی!
میگویند روزی برای سلطان محمود غزنوی كبكی را آوردند كه یک پا داشت. فروشنده برای فروشش قیمت زياد میخواست. سلطان محمود حكمت قيمت زياد كبك را جويا شد.
فروشنده گفت: «وقتی دام پهن میكنيم برای كبکها، اين كبک را نزديک دامها رها میكنم. آواز خوش سر میدهد و كبکهای ديگر به سراغش میآيند و در اين وقت در دام گرفتار میشوند. هر بار كه كبک را برای شكار ببريم، حتما تعدادی زياد كبک گرفتار دام میشوند.» سلطان محمود امر به خريدن كرد و خواستار كبک شد.
چون قیمت به فروشنده دادند و كبک به سلطان، سلطان تيغی بر گردن كبک زد و سرش را جدا كرد.
فروشنده كه ناباوارنه سر قطع شده و تن بیجان كبک را میديد، گفت اين كبک را چرا سر بريديد؟
سلطان محمود گفت: «هر كس ملت و قوم خود را بفروشد، بايد سرش جــدا شود!»
اقتصادی شیوع کرونا. برخی نیز دلایل دیگری دارند. این بحرانها محدود به مسائل داخلی آمریکا هم نیستند و طیف وسیعی از مسائل حوزه سیاست خارجی را شامل میشوند. سایر دولتمردان این کشور نیز هر جا موضعی درباره ایران گرفتهاند، با مواضع ضدایرانی ترامپ تفاوتی نداشته است. این تازهترین موضعگیری دولت بایدن درباره ایران از زبان سخنگوی وزارت خارجه آمریکاست که همین چهارشنبهای که گذشت رسانهای شد: «از مجموعهای از ابزارها در جهت جلوگیری از پیشرفت برنامه موشکی ایران استفاده میکنیم. ما کشورهای دیگر را برای برداشتن گامهایی در جهت مقابله با این فعالیتها ملزم کرده و نهادهایی که از برنامه موشکی ایران حمایت میکنند را تحریم میکنیم... هدف ما فقط بازگرداندن ایران به رعایت کامل برجام نیست، بلکه میخواهیم از برجام به عنوان سکویی برای توافقهای متعاقب استفاده کنیم». با توجه به این موضعگیری رسمی دولت بایدن، شما بفرمایید، هدف دولت بایدن درباره ایران با هدف دولت ترامپ، چه فرقی دارد؟!
7- روز 22 بهمنماه رئیسجمهور محترم، گفت به مذاکره افتخار میکند، مذاکره جزو لوازم حکمرانی مدرن است. او دوران ریاستجمهوریاش را هم به چند بخش تقسیم کرد و به کارنامه خود نمره قبولی داد. در عین حال در حالی که پالس مذاکره مجدد میفرستاد، از مردم به خاطر فشارهایی که در این سالها متحمل شدهاند، طلب بخشش کرد اما از آنها یک عذرخواهی کوچک هم نکرد. واکنش او به آمدن بایدن هم این طور بود: «دوران جنگ اقتصادی تمام شده است». این اظهارات را بگذارید کنار اظهارات جدید «مد پرایس»، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا که بالا به آن اشاره شد؛ و مقایسهای کنید. آیا آمریکاییها میگویند، جنگ اقتصادی علیه ایران را تمام کردهاند؟ اگر این جنگ تمام شده، پس تحریمها نیز باید برداشته شده باشند! آیا تحریمهای آمریکا با آمدن بایدن، برداشته شده است؟ اصلا اگر تحریمها برداشته شده، چرا این همه پالس مذاکره میفرستید و چه نیازی به مذاکره است؟! این همه تناقض در یکی دو جمله؟! اگر راهبردی که در این مدت به کار گرفته شد (آن هم به شکل غلط) موثر بود، دیگر
نه نیازی به این همه تناقضگویی بود، نه نیازی به طلب عفو
و حتی عذرخواهی که باید میشد اما نشد!
جعفر بلوری
دیروز توهین خوب بود
امروز توهین بد!!!
این است منطق #تناقض
این است #استاندارد_دوگانه