eitaa logo
مرکز پاسخگویی سوالات سیاسی
2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
65 فایل
امام خامنه ای: به اعتقاد من امروز ذکر مستحبی بعد از نماز ما، کار فرهنگی و جهادی در فضای مجازی است. ۹۵/۹/۱ آیدی ادمین : @ghasedakeita #لینک_ناشناسمون_برای_سوالات_شما 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17334907817461 ۷۵۰۰
مشاهده در ایتا
دانلود
راست میگید ما با شما فرق داریم! شما ننگ انگلیس را پاک می‌کنید ما درد مردم را 🗣رضا عبدی پور توییتر انقلابی @tazohor313
سوالات مسابقه راز های ناگفته👇👇👇
〽️ سوال شماره 1⃣ در قسمت ( نمیتوانیم اورا کیفر دهیم)👇 مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد یکی از شیعیان چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد. حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند. آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: ...................................................................................، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم. 👈 آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.» الف) عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت ب) عمر بن سعد کار خوبی نکرد که راه را بر اینان بست ، خوب بود ‌که راه آنها را بسمت کوفه باز میکرد. ج) عمربن سعد کار خوبی نکرد که فرزندان رسول الله(ع) را در بیابان سوزان آواره کرد.
〽️ سوال شماره 2⃣ در قسمت (دیدار دانشجوی مشروب خور با حضرت آیت الله العظمی بهجت (ره)) دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی.... از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن.. 👈 وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک به آقای بهجت سلام میگفتن و ایشان تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم............................................................. درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:""حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!""خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، 👈 یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن... اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست." نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن: ............................................... الف ) منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن.../ یکماهه که فرشته ها در خانه شما رفت و آمد میکنن ب) منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن.../ یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی... ج) منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن.../ یکماهه که نمازهات قبوله........
〽️سوال شماره 3⃣ در قسمت ( جنازه یکی از مردان پاک) 👇 روزی آقای بهجت(ره) فرمودند: جنازه یکی از مردان پاک را ( به نظرم فرمودند: گیلانی بود.) به نجف می بردند، یک نفر قرآن خوان هم اجاره کرده بودند که تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبی از شبها همه از خستگی به خواب می روند و قاری مشغول خواندن سوره مبارکه .................. می شود و هنگام قرائت آیه کریمه ( ألم أعهد إلیکم یا بن آدم ) لفظ «اعهد» را آنطور که باید ادا نمی کند و چند بار آن را تکرار می کند، ناگهان از داخل تابوت می شنود که آن مرد خدا دو یا سه بار با بیانی شیرین و با تجوید درست و قرائت این کلمه را ادا می کند. رعشه بر بدن مرد قاری می افتد که آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنید که من در اداء آیه کریمه مانده ام و با بهترین طریق قرائت و تجوید آن را به من یاد می دهد. روحش شاد! » الف) یس ب) آل عمران ج) بقره
سوال شماره 4⃣ در قسمت (کسی که عرضه اداره خانواده را ندارد حالا علیه این سید بزرگوار که جهان اسلام را اداره می کنند حرف میزند)👇 آیت الله احدی : یک مرتبه در حال بازگشت از فرودگاه بودم ، یک پیرمرد بزرگوار محاسن سفید معمم روحانی را دیدم کنار جاده ایستاده ، ایشان را سوار اتومبیل کردیم . بعد دیدم انسان بسیار با فضلی است ، این پیرمرد بزرگوار نقل می کرد : خدمت آیت الله بهجت بودم ، آقایی از علمای .........آمد و علیه آقای خامنه ای صحبت هایی کرد و یک سری گزارشاتی داد . - فکر کرد چون آقای بهجت عارف است و ساکت و سیاسی حرف نمی زند، پس نسبت به آقای خامنه ای بدبین است، یک مرتبه آقای بهجت که مشغول ذکر بود از جا بلند شد و گفت: ............................................. ، حالا علیه این سید بزرگوار که جهان اسلام را دارند اداره می کنند حرف می زند . بعد از جا بلند شدند و در را بست و رفت به اطاق دیگر . بنده غافلگیر شدم . خوب ببینید عارف اینچنین حرف میزنه ، عالم اینجوری حرف میزنه ، بلده . و لذا تنها جایی که آقای خامنه ای به خودش تسلیت گفت در مرگ آقای بهجت بود. گفتنی است که آیت الله بهجت درباره امام هم کلام معروفی دارند که: "اسراری از آقای خمـــینی میدانم که تاکنون نگفته ام و نخواهم گفت." الف) قم / خودش عُرضه اداره کردن خانواده را ندارد ب) مشهد / خودش عُرضه اداره کردن دفترش را ندارد ج) تبریز / خودش عُرضه اداره کردن خانواده را ندارد
〽️ سوال شماره 5⃣ در قسمت ( خاطره ای از یک طلبه) 👇 یکی از طلاب حوزه علمیه می نویسد: « بنده در اوان طلبگی که در تهران مشغول تحصیل بودم، گاهی برای زیارت به قم مشرف می شدم، و براساس سفارش اکید مرحوم پدرم که می فرمود هر وقت قم رفتی نزد آیت الله بهجت هم برو، خدمت آقا رسیده و عرض ادبی می نمودم. روزی پدرم خود پرده از علت این سفارش زیاد برداشت و فرمود: « روزی در مسجد بالا سر واقع در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام چشمانم به جمال دلربای .................... روشن شد، شرم حضور و عظمت حضرت مانع از آن شد که مانند عاشقی که پس از مدتها به معشوقش رسیده با حضرت معاشقه نمایم، ولی پس از چند لحظه دیدم درست در همان مکان و نقطه ای که حضرت را دیده بودم آیت الله بهجت نشسته است. » این دیدار را مرحوم ابوی یکی از دلایل عظمت آقا و چه بسا مرتبط بودن آن فقیه عظیم الشأن با .................. می دانستند. الف) امیرالمومنین علی(ع) ب) حضرت فاطمه زهرا(س) ج) حضرت ولی عصر(عج)
〽️ سوال شماره 6⃣ در قسمت ( داستان طی الارض آیت الله بهجت ره )👇 حجت الاسلام و المسلمین ابراهیم قَرَنی، در خاطره ای از پدر بزرگوارشان آیت الله حاج شیخ علی قرنی نقل کرده اند: یک شب در حرم امام حسین (ع) مشغول زیارت بودم که ناگهان یادم افتاد که عهد کرده ام چهل شبِ چهارشنبه، به مسجد سهله بروم و تا آن وقت، سی و دوشب رفته بودم. متأثر شدم که چرا صبح، متوجّه این مطلب نشده ام تا بتوانم به عهد خود، عمل کنم و اکنون باید مجدداً این برنامه را از ابتدا آغاز نمایم. 👈 در این فکر بودم که دیدم آیت الله بهجت در قسمت بالاسرِ ضریح امام حسین (ع) نشسته و مشغول زیارت و عبادت است. خدمت ایشان رفتم و سلام کردم. فرمود: آقای قرنی! چیه؟ تو فکری؟ می خواهی به مسجد سهله بروی؟ توجّه نکردم که ایشان از کجا فهمید که من در فکر مسجد سهله ام. عرض کردم: بله! و موضوع عهد خود را توضیح دادم. فرمود: برو، پدرت را بگذار در مدرسه و بیا! من اینجا منتظر شما هستم. پدرم در حرم بود. ایشان را به مدرسه بردم. 🔺 سپس به حرم بازگشتم و خدمت آیت الله بهجت رسیدم. ایشان فرمود: می خواهی به مسجد سهله بروی؟ گفتم: آری، خیلی مایلم. فرمود: بلند شو همراه من بیا. و دست مرا در دست خود گرفت. همراه ایشان از حرم امام حسین (ع) بیرون آمدیم و از شهر، خارج شدیم. ناگاه، به صورت معجزه آسا خود را پشت دیوارهای شهر نجف دیدیم. فرمود: از پشت شهر، وارد آن می شویم. شهر نجف را دور زدیم و وارد مسجد سهله شدیم و نماز ............ را در معیّت آن بزرگوار خواندم. پس از آن، آیت الله بهجت فرمود: می خواهی نجف بمانی یا به کربلا برگردی؟ عرض کردم: پدرم کربلاست و او را در مدرسه گذاشته ام، باید به کربلا برگردم. فرمود: مانعی ندارد. و مجدداً دست مرا گرفت. دستم در دست آن بزرگوار بود که خود را در بالاسرِ امام حسین (ع) دیدم. در پایان این ماجرا، آیت الله بهجت فرمود: راضی نیستم که تا زنده ام، این جریان را برای کسی بازگو نمایی. الف) تحیّت و نماز امام زمان (ع) ب) جعفر طیار ج) نافله شب
〽️ سوال شماره 7⃣ درقسمت ( نگرانی آیت الله العظمی بهجت برای سلامتی مقام معظم رهبری)👇 حاج آقای صدیقی در مراسم آیت الله بهجت نقل کردند که چقدر آقا برای سلامتی آیت الله خامنه ای نذر می کردند و گوسفند نذر می کردند و کارهایی انجام می دادند. شش ماه قبل از فوت آیت الله بهجت ایشان فرموده بودند که: "آقا را بگویید بیایند اینجا با ایشان کار دارم". آقا را خواسته بودند و آیت الله خامنه ای آمده بودن این جا قم . آیت الله بهجت فرموده بودند: "خطری به سمت شما دارد می آید و من این خطر را احساس می کنم و من آن چه باید برای شما انجام بدهم ، برای سلامتی شما انجام داده ام. و فرموده بودند: "خودتان هم هر کاری می توانید انجام بدهید ". 👈 آقا زاده آیت الله بهجت نیز می گفت که یک موقعی آیت الله خامنه‌ای تشریف آوردند قم، بعد آیت الله بهجت فرمودند: همه از اطاق بروند بیرون. حالا هر کس می آمد ملاقات آیت الله بهجت، پسر آقا و بعضی های دیگر هم حضور داشتند. بعد می گفت: یک موقعی آیت الله خامنه‌ای که آمدند، آیت الله بهجت فرمودند: " ............................................................................................................................................. الف) هیچ کسی نماند، همه بروند بیرون من با آقا حرف خصوصی دارم" و بعد تا مدتی با هم بودند و به طور خصوصی و ما همه رفته بودیم بیرون از اطاق، این قدر با هم صمیمی بودند. ب) پسرم تو بمان و بقیه بیرون بروند ، من با آقا حرف خصوصی دارم" و بعد تا مدتی با هم بودند ، این قدر باهم صمیمی بودند. ج) همه داخل بمانند تا با آقا صحبت کنیم ، بعد تا مدتی باهم نزد آقا بودیم ، این قدر آقا و پدرم باهم صمیمی بودند