-
من سم هستم؛ پسری با رویاهای شیرین و زیبا. از زمانی که دختری به نام جولی را دیدم شیفته ی او شدم و آرزوی هر دوی ما ازدواج با هم و ایجاد زندگی ای مستقل بود. اما ما نمی دانستیم که طوفان سرنوشت قدرتی بیشتر از رویاهای شیرین دارد!🌪
-
-
روزی که قرارم با جولیت را از یاد بردم برای اینکه او را ناراحت نکنم به سرعت سوار ماشین شدم تا به او برسم. اما در راه تصادف کردم و همه چیز خراب شد. وقتی که از این دنیا رفتم دنبالِ راهی برای ارتباط با جولی بودم؛ او ناگهان من را غافلگیر کرد و با تماسی تلفنی با من ارتباط برقرار کرد!
-
-
من و او بالاخره با هم صحبت می کردیم؛ رویایی واقعی! اما تعداد تماس های تلفنی ما محدود بود، من و جولی چطور می توانستیم از هم خداحافظی کنیم؟! ما عاشق هم بودیم و سرنوشت معمولا به عاشقان رحمی نشان نمی دهد.
-
-
عاشقانه ای که با جملاتی ناگهان گونه های شما را تَر و در دنیای پر از اندوه و امیدِ به زندگی شما را رها می کند🥀.
-