هدایت شده از جهادتبیینی
🗓بمناسبت روز جهانی کتاب
🏳وآغاز نمایشگاه کتاب تهران
💠رهبرانقلاب:
‼️دین و دنیای بشر به برکت کتاب تأمین میشود! ۷۴/۶/۲۱
‼️برای یک ملت خسارت بزرگی است که با کتاب مأنوس نباشد و برای یکفرد توفیق عظیمی است که با کتاب مأنوس باشد! ۱۳۷۲/۱۰/۴
‼️امروز کتابخوانی و علمآموزی نه تنها یک وظیفهی ملی، که یک واجب دینی است. از همه بیشتر، جوانان و نوجوانان، باید احساس وظیفه کنند! ۷۲/۱۰/۴
‼️من هر وقت به یاد وضع کتابخوانی در جامعه میافتم قلبا غمگین میشوم، امروز کتابخوانی یک واجب دینی است، ازبس درباره مسئله مهم کتابخوانی گفتهام حقیقتا میترسم گفتارم لغو باشد، نمیدانم این تکرارها اثر کرده یا نه!؟ ۷۵/۷/۳۰
‼️نمایشگاه کتاب از پدیدههای پرفایده نظام جمهوری اسلامی است چراکه چنین چیزی پیش از این در کشور سابقه نداشته است! ۷۲/۲/۲۱
‼️توقع من اینستکه در طول ۳۶۵روز سال هروز به اندازه نمایشگاه کتاب، فروش و استقبال از کتاب بشود! ۷۵/۲/۲۲
⬇️نسخهpdf
#نشربامنبع
@Jahade_tabeini
هدایت شده از
💐
ڪهڪشانِ عشق را دنباله است
این سه ساله، عین هجده ساله است...
#السلام_علیڪ_یاعزیزة_الحسین☘
#تولدت_مبارڪ_دردانهٔ_ارباب☘
#profile
[ eitaa.com/harfedel1 ]
هدایت شده از بصائر
بصائر:
▪️علی صدرینیا نوشت:
میدانی خداوند دشمنان ما را چگونه آفریده؟!
🔹چند پرده از حماقت #احمق_های_درجه_یک ...
پرده اول:
وقتی داعشیها از صحنه اسارت حججی عکس و فیلم میگرفتند و منتشر میکردند تصورشان این بود که دارند قدرتنمایی میکنند و نیروهای ایرانی را میترسانند؛ اما نفهمیدند که آن نگاه آخر حججی چطور توانست عزت و اقتدار و مظلومیت را به همه نشان دهد و تمام اقشار ملت را با هر سلیقهای متحد کند؛ و به دست خودشان کاری کردند که همه،حتی آنهایی که دلشان با مدافعان حرم صاف نبود، به احترام آنها بایستند...
پرده دوم:
آن روز که دشمنان این سرزمین تصمیم گرفتند با فرستادن تروریستهایی، به محل مانور نیروهای مسلح حمله کنند، تا هم اقتدار نیروهای ما بشکنند و هم مانور تبلیغاتی راه بیاندازند که با مردم کاری نداشتهاند و فقط به نیروهای نظامی حمله کرده اند، نتیجهاش چه شد؟حمله کور آنها زنان و کودکان را هدف گرفت و فضا تبدیل شد به صحنه ایثار و از خودگذشتگی نیروهای مسلحی که از جان خود میگذشتند و زنان و دختران و کودکان را نجات میدادند؛ آن روز نیروهای مسلح در قلب ملت بیش از پیش جا گرفتند؛ نتیجه برایشان آنقدر مفتضحانه شد که آن گروهکی که در همان دقایق اولیه مسئولیت حمله را به عهده گرفته بود، ساعتی بعد دوباره بیانیه داد که حمله کار ما نبوده؛ بلکه رسواییاش کمتر شود...
پرده سوم:
امریکایی که به راحتی میتوانست با امتیاز دادن بعد از برجام،نیروهای غربدوست ایرانی را تقویت کند و دوباره امتیازات بیشتری مثل موشکی و... را طلب کند، طمع کرد و از برجام خارج شد؛ و هم بیرق اعتماد کنندگان به غرب را در گل فرو کرد و هم درسی تاریخی به مردم ایران داد که با چه دشمنی طرفیم؛ نتیجه این شد که جان کری گفت به دست خودمان کاری کردیم که هر چه رهبر ایران پیشبینی کرده بود محقق شد؛ کار به جایی کشید که هر روز روحانی و ظریف از خباثت امریکا برای مردم سخن میگویند و محمود صادقی طرفدار خروج ایران از برجام شده...
پرده چهارم:
امریکاییها حتی صبر نکردند که چند ماه بگذرد و دقیقا در روزهایی که سپاه در مناطق سیل زده مشغول خدمت به مردم بود و همه مردم با تمام وجود خدمت آنان را میدیدند، سپاه را تروریستی اعلام کرد؛ نتیجه اقدامشان وحدت بیش از پیش همه گروهها و جریانات بود؛ تصویر یکدست مجلس شورای اسلامی به یادماندنی ترین تصویر از جهالت امریکایی ها بود؛ فقط حماقت آنها بود که میتوانست باعث شود منتقدان دیروز سپاه هم لباس سپاه به تن کنند و حامی آن شوند...
پرده آخر:
هر روز که میگذرد بیشتر ایمان میآورم که خدا دشمنان ما را از احمقها آفریده! حتی اگر امکانات و طراحیهایشان بسیار باشد...
کانال طنز «دکترسلام»
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
سلام دوستان شهدایی✋
محمد حسین حدادیان هستم...
متولددی ماه سال ۷۴...
دانشجوی علوم سیاسی...😍
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
🍃شهید محمد حسین حدادیان
.
#متولدِ: ۱۳۷۴/۱۰/۲۴
#پروازکردهی: ۱۳۹۶/۱۲/۱
#محلآسمانیشدن: تهران-پاسداران
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
از بچگی عاشق بسیج بودم...
از ۷ سالگی عضو بسیج مسجد شدم و شروع کردم به فعالیت...
.
یه انقلابی ام...
پیرو خط ولایت فقیه...
به انجام واجبات و مستحباتم اهمیت میدادم...
یکیش زیارت عاشورای هرروز به نیابت یک نفر...
.💔
خدمت کردن به مردم و انقلابم واسم مهم بود...
در بسیج و در دامان بسیحیان رشد کردم...
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
در بسیج و در دامان بسیحیان رشد کردم...
مسائل جدیدی و یادگرفتم و دنیای جدیدی و تجربه کردم...
.
تفکرم رهبری و خطم خط رهبری بود...
به غیر از خط رهبری هیچ مسیر دیگه ای و قبول نداشتم...
تا آخرین لحظه ی زندگی ام با ولایت فقیه بودم...
.💔
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
وقتی از چند هفته قبل توحش گرانی موسوم به دراویش در خیابان پاسداران حضور داشتند و آرامش و آسایشِ مردم کشورم مورد حمله قرار داده بودند...
منم که همون محدوده زندگی میکردم...
اونروز آشوب گرا قصد تخریب کلانتری و داشتند...
نیروی انتظامی هشدارهایی و بهشون داد و اونا یکم کوتاه اومدن...
و بعد از اون هجومشون شروع شد و سه نفر از ماموران ناجا شهید شدن...
خوشا به سعادتشون...
.
شروع کردن به اموال مردم ضربه زدن و با چوب و سنگ و سلاح شکاری به سمت نیروانتظامی هجوم آوردند...
.💔
ناجا داشت بدون خشونت و درگیری به این قضیه پایان میداد...
.
اونشب ما توی مراسم بی بی دو عالم حضرت زهرا بودیم...
آخر مراسم بود که متوجه درگیری ها شدیم...
.💔
به صورت داوطلبانه برای مقابله با اشرار رفتم...
تا ساعت ۳ بامداد این ماجرا ادامه پیدا کرد...
.
همون لحظات بود که با اسلحه شکاری یکی از اغتشاش گران زخمی شدم...
فقط یه سمند سفید میدیدم...
💔
آرزوم شهادت بود...
شهادت...
بعد از اون زمان...
دیگه زمین نبودم...
بال داشتم و به سوی آسمون ها پرواز میکردم...
💔
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
🌸🌸🌸 🌸
❤️مصاحبه با مادر شهید حدادیان...❤️.
اکنون که روبه رویتان نشسته ام فقط چند روز از شهادت پسرتان گذشته است. قبل از هر صحبتی از شما برای قبول مصاحبه سپاسگزارم، خانم تاجیک چند فرزند دارید؟
🌹دو پسر و یک دختر دارم. محمدحسین فرزند وسط بود. ظاهراً خیرالامور اوسطها شد!
🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
🍃🍃🍃🍃
سبک و منش فکری و رفتاری محمدحسین چقدر به شهدا و شهادت نزدیک بود؟
🌹محمدحسین خیلی حسرت دوران دفاع مقدس را می خورد. با غبطه می گفت: ای کاش من هم در آن زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید. یکی از برنامه های همیشگی اش زیارت کهف الشهدا و قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید مدافع حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در چیذر به خاک سپردند، حال و هوای عجیبی داشت. ارتباط خاصی با شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصب العین خودش قرار می داد. محمد عاشق شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به سوریه برود.
🍃🍃🍃🍃
هدایت شده از 🌙یافاطمـه الزهــرا(س)
✨✨✨✨
پس مدافع حرم هم بودند؟
🌹بله، محمدحسین خیلی دغدغه رفتن داشت. یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت می کنید؟ نظرتان چیست؟ گفتم: یک عمر است که به اباعبدالله (ع) می گویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت، حالا که وقتش شده، بگویم نه نرو؟ همان خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است. همه عالم محضر خداست.گفت: وقتی تو راضی هستی یعنی همه راضی اند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن، اعزام ها خیلی راحت نبود. یک روز جمعه صبح برای خواندن نماز صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر محمدحسین ساکش را بسته و می خواهد برود. رفتم و گفتم: می روی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکس ها را که انداختیم، بوسیدمش و راهی اش کردم. وقتی رفت گفتم با شهادت برمی گردد اما مصلحت خدا بر این بود که سالم برگردد.
✨✨✨✨