eitaa logo
فرهنگی قرآنی مدرسه مشکات
372 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
955 ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
، دلم گفت.. شاعر: سید حمیدرضا برقعی عصر یک ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم كه چرا به انسان نرسیده است؟ چرا به گلدان نرسیده است؟ چرا ی باران نرسیده است؟ و هر كس كه در این دوران به لبش نرسیده است، به نرسیده است و عشق به پایان نرسیده است. بگو دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد: كه كه هنوز است چرا گمگشته به كنعان نرسیده است؟ چرا ی احزان به گلستان نرسیده است؟ دل ترك خورد، زخم نمك خورد، مُرد، بر سر دوشش غم و اندوه به فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد. گواه است، چشم به راه است، و در یك پلك نگاه است؛ ولی نصیبم فقط آه است و همین خدایا برسد كاش به جایی؛ برسد كاش به صدایی... یك جمعه ی وجود تو كنار دل هر آشفته شود حس، تو كجایی نرگس؟ به خدا آه های غریب تو كه به حزنی است، زجنس و ماتم، زده به دل عالم و آدم مگر این و شب رنگ شفق یافته در کدامین غم عظمی به تنت رخت کرده ای ای عشق مجسم كه به جای شبنم بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت، نكند باز شده محرم كه چنین می زند به دل فاطمه، آهت! به نخ آن شال سیاهت، به رخت ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این و این مجلس و این روضه و این بزم تویی.آجرك الله! دو جهان درچاه... ┄┅═✧❁•🍃🌹🍃•❁✧═┅┄ https://eitaa.com/joinchat/2793078919C0153fceadc کانال فرهنگی - قرآنی مدرسه مشکات
، دلم گفت.. شاعر: سید حمیدرضا برقعی عصر یک ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم كه چرا به انسان نرسیده است؟ چرا به گلدان نرسیده است؟ چرا ی باران نرسیده است؟ و هر كس كه در این دوران به لبش نرسیده است، به نرسیده است و عشق به پایان نرسیده است. بگو دلخسته ز شیراز بیاید، بنویسد: كه كه هنوز است چرا گمگشته به كنعان نرسیده است؟ چرا ی احزان به گلستان نرسیده است؟ دل ترك خورد، زخم نمك خورد، مُرد، بر سر دوشش غم و اندوه به فقط برد، فقط برد، زمین مرد، زمین مُرد. گواه است، چشم به راه است، و در یك پلك نگاه است؛ ولی نصیبم فقط آه است و همین خدایا برسد كاش به جایی؛ برسد كاش به صدایی... یك جمعه ی وجود تو كنار دل هر آشفته شود حس، تو كجایی نرگس؟ به خدا آه های غریب تو كه به حزنی است، زجنس و ماتم، زده به دل عالم و آدم مگر این و شب رنگ شفق یافته در کدامین غم عظمی به تنت رخت کرده ای ای عشق مجسم كه به جای شبنم بچكد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت، نكند باز شده محرم كه چنین می زند به دل فاطمه، آهت! به نخ آن شال سیاهت، به رخت ای ماه! بیا، صاحب این بیرق و این و این مجلس و این روضه و این بزم تویی.آجرك الله! دو جهان درچاه...
سوخته از آه های غریبت دل من كبوتر شده، پرپر شده، همراه سحری، روی فُطرُس معراجํ گشته هوایی و سپس رفته به رهایی، به همان و سرایی که شما آنی و خلاصه شود آیا كه مرا نیز به همراه خودت زیر ببری تا بشوم و بلایی، به خدا در دیدن شش گوشه، تاب ندارد. خواب ندارد، گوشه ی دفتر، ناب ندارد، من روزن مهتاب ندارد. گویند به اشاره، مگر این بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ندارد... تو ؟ تو شده ام باز ، شده ام باز هوایی... کن گریه و گریه کن ،‌آری که هر آن را شنیده است شما ای آن را و اگر هست کنون من روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز کن که در کف من همچو در ید موسی بشود چون موج مصیبات بلند است، به ساحل نیل است و این طویل است و ببخشید اگر این خون بر تب دار حروف است که این مکشوف لهوف است؛‌ بر لب عطشان لغات است و صدای سطر به سطرش همگی مزن آب فرات است و همه زنان آرام نجات است؛ ‌ولی که ارباب «قتیل العبرات » است؛ ولی که ارباب« اسیرالکربات» است؛ ولی هنوزم که هنوز است حسین بن علی یار است و محو تماشاست ز بلندی، الف او دال و همه او در گودال و سپس که «الشمرُ» ... چه بگویم که « سبو را و بریدند»... تاب ندارد به با خبرم می گذرم از روضه که خود غرق عزایی، تو کرب و بلایی؛ می دهم آقا به همین که در ما نیز بیایی، تو ... تو..