eitaa logo
مشکات الزهرا(س)
170 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱سی فراز زندگی‌ساز قرآن کریم (۱۰) 🌹شرک از کجا آب می‌خورد؟ 💫 ترجمه تدبری 🌙 ༅🍃🌸🍃༅‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دعوت به اندیشیدن از نعمتهای بالای انبیا بر بشریت 🌱مجموعه نکات جلسات تفسیر سوره جمعه توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مدظله العالی 🌙 ༅🍃🌼🍃༅‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
مشکات الزهرا(س)
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀قسمت چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم، با پولی ک داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری بماند. ناگهان در زدند. ایوب پشت در بود. با سر و صورت کبود و خونی. جیغ کشیدم😱😰 _ "چی شده ایوب؟" آوردمش داخل خانه _"هیچی،کتک خوردم...." هول کردم _"از کی؟ کجا؟"😳😧 _ توی راه منافق ها جمع شده بودند، پلاکارد گرفته بودند دستشان که ما را توی ایران شکنجه می کنند. من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید... که ریختند سرم آستینش را بالا زدم + فقط همین؟😟 پلک هایش را از درد به هم فشار می داد.😣 _ خب قیافه ام هم تابلو است که بسیجی ام.. و خندید.😄 دستش کبود شده بود. گفتم: _باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد... خدا رو شکر عمل موفقیت آمیز بود. چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم... میخواست همه جای لندن را نشانم بدهد دوربین عکاسیش را برداشت📷 من هم محمد حسین را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم. توی راه بستنی🍦🍦🍦 خریدیم. تنها خوراکی بود که می شد با خیال راحت خورد.. و نگران حلال و حرام بودنش نبود. منافق ها توی خیابان بودند. چند قدمی مسیرمان با مسیر راهپیمایی آنها یکی می شد. ✨رویم را کیپ گرفتم✨ و کالسکه را دنبال ایوب هل دادم، ما را که دیدند بلندتر شعار دادند. شیطنت ایوب گل کرد.. دوربین را بالا گرفت که مثلا عکس بگیرد، چند نفر آمدند که دوربینش📷 را بگیرند. ایوب واقعا هیچ عکسی نیانداخته بود.😑 آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
مشکات الزهرا(س)
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀قسمت وقتی برگشتیم ایران،🇮🇷🛬 ایوب رفت دنبال درمان فکش تا بعد برود جبهه. 🌷دوباره عملش کردند.🌷 از اتاق عمل که آمد صورتش باد کرده بود. دور سر و صورتش را باند پیچی کرده بودند. گفتم _محمد حسین خیلی بهانه ات را می گرفت. _ حالا کجاست _فکر کنم تا الان پدر نگهبان را در آورده باشد. رفتم محمد حسین را بگیرم صدای گریه اش از طبقه پایین می آمد. تا رسیدم گفت: _خانم بیا بچه ات را بگیر نشست و جای کفش محمد حسین را از روی شلوارش پاک کرد. + زحمت کشیدید آقا اشک هایش را پاک کردم. + بابا ایوب خیلی سلام رساند، بالا مریض های دیگر هم بودند که خوابیده بودند. اگر می آمدی آنها را بیدار می کردی. صدای ایوب از پشت سرم آمد _ سلام بابا😍 برگشتم، ایوب به نرده ها تکیه زده بود و از پله ها به زحمت پایین می آمد. صدای نگهبان بلند شد. - آقا کجاا؟؟😲 محمدحسین خیره شد به سر بزرگ و سفید ایوب که جز کمی از لب و چشم هایش چیز دیگری از آن معلوم نبود. محمد حسین جیغ کشید و خودش را توی چادرم قایم کرد. ایوب نرده ها را گرفت و ایستاد. _ بابایی،من برای اینکه تو را ببینم این همه پله را آمدم پایین، آنوقت تو از من میترسی؟ محمد حسین بلند بلند گریه می کرد.😭 نگهبان زیر بغل ایوب را گرفت و کمکش کرد تا از پله ها بالا برود. رنگ ایوب از شدت ضعف زرد شده بود.😔 آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀قسمت از آموزش و پرورش برای ایوب نامه✉️ آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی. پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود. گفتم: + بالاخره چه کار میکنی؟ _ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم روستا اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم قره چمن، روستایی که با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت. ایوب یا بیمارستان بود یا جبهه یا نامه می فرستاد یا هر روز تلفنی صحبت می کردیم. چند روزی بود از او خبری نداشتیم. تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد. هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم. از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود عملیات شده. شب خواب دیدم ایوب می گوید 💤"دارم می روم مشهد"💤 شَستم خبر دار شد دوباره مجروح شده. صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش🚲 گرم کردم. خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام. نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای _"عیال، عیاااااال" گفتن ایوب به خودم آمدم. تمام بدنش باندپیچی بود. حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند. + چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟ _ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو.. شیمیایی شده بود با گاز خردل مدتی طول کشید تا سوی چشم_م هایش برگشت. توی بیمارستان🏥 آمپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتاًنابینا شده بود. پوستش تاول داشت و سخت نفس می کشید. گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد😒 و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید. برای ایوب فرقی نمی کرد. 🌷او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و خدا ذره ذره از او می گرفت. 😔 . نفس های ثانیه ای ایوب جزئی از زندگیمان شده بود. تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست تاول های ریز و درشت می زند. دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی خارش تاول ها بیشتر شده بود. صورتش زخم می شد و از زخم ها خون می آمد.😢 ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند. وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود. گفت: _"مردم چه ظاهربین شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟"😔 آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🔹هنرمند اصفهانی که اثرش در محل پیام نوروزی رهبر انقلاب نصب شده بود: خستگی هفتاد ساله‌ام از بین رفت 🔻در سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب اسلامی امام‌خامنه‌ای مدظله‌العالی، قاب عکسی پشت سرشان در تصویر خودنمایی می‌کرد که این تابلو اثر رضا بدرالسماء نگارگر اصفهانی است. 🔸او درباره حس و حالش با دیدن اثرش در سخنرانی رهبر انقلاب اسلامی گفت: «زمانی که تصویر قابم را کنار ایشان دیدم، بسیار خوشحال شدم و خستگی ۷۰ سال کارم از بین رفت.» 🔺وی با تاکید بر اینکه هنر زبان پویا است و در این راستا می‌توان از آن به بهترین نحو و خصوصاً در مسیر هنر ملی و ایرانی‌مان استفاده کنیم، گفت: «این اثر با تکنیک آبرنگ و ابعاد آن ۵۵ در ۷۵ بوده و قسمت نوشته آن نگارگری سنتی و پایین تابلو به سبک رئال است در واقع ترکیبی از رئال و سنت است. اینکه رهبر معظم انقلاب به فرهنگ و هنر علاقه‌مند هستند نکته‌ای قابل توجه است و در این راستا شاهدیم که به هنرمندان توجه زیادی دارند و امید است در این مسیر توسعه پیدا کنیم.» ༅🍃🌸🍃༅‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙دعای روز یازدهم ༅🍃🌼🍃༅‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ❤️ بهار می رسد اما.... بهار من تو کجایی؟ ‌‌‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』 ⚘جهت سلامتی و تعجیل در فرج (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) صلوات ༅🍃🌼🍃༅‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ آیدی کانال مشکات الزهرا (س) ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮    🆔@meshkatozahraaa ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پویش های جشنواره ماه مبارک رمضان پویش روزه اولی ها ✳️عکس نوجوانان روزه اولی با سفره افطاری یا سجاده و چادر نماز و قرآن و حضور در مسجد و گلزار شهدا ✅پویش نقاشی بهار در بهار ✳️نقاشی از قصه های قرآنی و تقارن نوروز 1403 با ماه مبارک رمضان برای رده سنی خردسالان و کودکان 5 تا 11 سال ✅پویش های خانوادگی ✳️تزئین سفره افطاری توسط مادران به شرط ساده بودن ✳️عکس از خواندن قران درکنار خانواده در منزل یا مساجد با عکس شهید محل ✳️عکس و سلفی با پدربزرگ و مادر بزرگ ✳️عکس از دید و بازدید عید به خصوص در کنار پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها ✅پویش سین شهدایی ✳️عکس خانوادگی درکنارسفره هفت سین که مزین به تصویر یکی از شهدا باشد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 💥جهت شرکت در پویش ها👆 عکس ها و آثار خود را به همراه مشخصات به ایدی زیر فقط در پیام رسان ایتا ارسال نمایید @maheomid نام و نام خانوادگی شماره تلفن همراه سن نام شهرستان(ناحیه) نام حوزه مقاومت بسیج(در صورت بسیجی بودن) نام پایگاه مقاومت بسیج(در صورت بسیجی بودن) 👈 بسیجیان بزرگوار: اسم پایگاه و حوزه و شهرستان (ناحیه)خود را حتما ذکر نمایید💥
پایگاه مقاومت بسیج مشکات الزهرا (س) حوزه مقاومت بسیج حضرت نرجس (س ) ناحیه مقاومت بسیج کاشان