وقتی که قرار بود خبر شهادت روبه فاطمه خانم بدیم، شب عاشورا، من با علم به اینکه حدیث قدسی داریم که خداوند میفرمایند مردی از خانوادهای برود سرپرست خانواده ش خودم میشوم، آنجا توی دلم گفتم خدایا شما سرپرست ما هستی. ما قبلا با واسطه از شما میخواستیم، اما الان دیگه شما مستقیما سرپرست من و بچههام هستید .
آنشب به هرکس گفتیم خبر شهادت رو به فاطمه خانم بدید،چون همه شدت علاقه فاطمه خانم به باباش رو می دونستند هیچ کسی قبول نکرد؛خودم باید به فاطمه خانم میگفتم.
چون خونه خیلی شلوغ بود فاطمه رو برده بودیم خونه یکی از دوستان، وقتی اومد خونه بردمش توی اتاق نشوندم روی پاهام،
گفتم: ((مامان میخوام یک خبر خوش بهت بگم.))
گفت:((چی مامان؟))
گفتم:((مامان تا حالا که بابا مصطفی سوریه بود اگر اتفاقی میافتاد چطوری به بابا میگفتی؟))
گفت: ((صبر میکردیم بابا بیاد،یازنگ میزدیم .))
گفتم: ((خبر خوش من اینه که دیگر نیاز نیست به بابا زنگ بزنی یا منتظر بمونی بیاد خونه تا بهش بگی چی شده از این به بعد هر اتفاقی برات بیفته، همانجا و همان ثانیه بابا هست ومتوجه میشه؛))
تا این رو گفتم این بچه شش سال لبخند تلخی زد و گفت: ((مامان؛ بابا شهید شده؟))
گفتم: ((بله عزیزم،اما از این به بعد بیشتر کنارته ،مراقبته،دیگه همیشه پیشت هست.))
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
پسرم یک سالش نشده بود،سال نود و هشت
سه روز بود تو تب میسوخت.
فرزند سوم هست این پسر.
به رسم پرستاری مدام کنارش بودم یا در آغوشم،یا روی پا در حال تاب دادن و خوابوندن
و مدام در حال پاشویه.
همزمان با بیمار شدن پسرم کتاب اسم تو مصطفاست بدستم رسید.
ازونجایی که هم محلی هستیم،و ازونجایی که بی نهایت شیفته ی شما و این شهید بزرگوار بودم کتاب رو با جون و دلم خوندم
با هر لحظه ش زندگی کردم.
با خنده هاتون خندیدم،با گریه هاتون اشک ریختم و با شهادت سید ابراهیم زار زدم.
آنقدر گریه کردم که از بی خوابی شب گذشته و ضعفی که داشتم خوابم برد.
پسرم که از قضا اسمش محمد ابراهیم هست،روی پاهام بود و من در همون حالت دراز کشیدم و خوابیدم.
خواب دیدم،شهید صدر زاده و خانمش با هم بالای تختی که محمد ابراهیم خوابیده روی یه تکه ابر نشستن و با هم محمد ابراهیم منو نشون میدن و تو گوش هم پچ پچ میکنن و میخندن
بعد آقا مصطفی دست تو جیبشون کردن و گلبرگ های از جنس پارچه های سبز حرم که متبرک میکنن و بدست میبندن،از اون جنس رو رو سر پسرم میریزن و باز با هم میخندن و گلبرگ سبز حرم میریزن
خیلی خواب زیبایی بود،خیلی حال خوشی داشت.
وقتی بیدار شدم متوجه شدم دو ساعته که خوابم،ترسیدم که بچه تبدارم تبش بالاتر نرفته باشه،دستمو با نگرانی گذاشتم رو پیشونیش
در کمال شگفتی دیدم بعد از سه روز تب مداوم و بی قراری بچم اصلا تب نداره و آروم خوابیده
😭😭😭
#عنایات
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
فوری فوری
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
سلام و نور
برای دفع خطر و بلا از جان خادمان انقلاب ، خصوصا آقای رئیسی و تیم همراهشون که دچار سانحه شدن ، لطفا همه عزیزان فورا حدیث کسا قرائت کنند
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ لْعَظِیمِ»؛
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
قربونتون برم
ما اگه خدایی ناکرده خبر بدی بشنویم،
بیشتر از اینکه نگران کشورمون باشیم.
نگران ناراحتی ها و غصه خوردن و تنهایی های شما هستیم...
انشاالله مادر به برکت دعای شما،رئیس جمهور عزیزمون و تیم همراهشون رو در سلامت کامل بهمون برگردونن.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa
_چون تو را نوح است کشتیبان،
ز طوفان غم مخور
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
@mesle_mostafa