┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز برای هزارمین بار خواستم فیلم لحظه شهادتت را ببینم اما هر بار بیشتر از قبل حالم بد شد؛ ضربان قلبم مانع از دیدن این صحنه میشه.
و هر بار به خودم نهیب میزنم
من حتی تحمل دیدن صحنه شهادت را ندارم آن هم بعد از نه سال، عمه سادات شرمنده شما هستیم شما چطور تحمل کردید بالای تل زینبیه......
روزی که فیلم لحظه شهادت پخش شد همه با من تماس گرفتند
مراقب باش فاطمه خانم و آقا محمد علی نبینند.
وای که ما چقدر شرمنده بچه های ابا عبدالله هستیم
مراقب بچه های ما هستند اما یزیدیان مراقب قلب کوچک دختران ارباب نبودند و کاروان را ......😭😭😭😭😭
بابی انت و امی و مالی و اولادی یا ابا عبدالله 😭😭
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاران همه رفتند
افسوس که جامانده منم...❤️🩹🌿
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
دیروز تو خونه تنها بودم ونگاه به قاب عکسش کردم با گریه گفتم :(نمیدونی دلتنگی یعنی چی هر بار که دلت تنگ بشه میتونی ما رو ببینی اما من با دلتنگی زندگی میکنم).
اما
روزی رو پشت سر گذاشتیم که سرتاسرش آقا مصطفی بود و مثل همیشه بیشتر از اینکه من ابراز دلتنگی کنم
خودش دلتنگی میکرد.
ان شاءالله در اولین فرصت عکس و مطالب امروز رو میذارم .
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
.
به پیشگاه #شهید_مصطفی_صدرزاده
گرامیداشت ۱ آبان ۱۳۹۴ سالگرد آسمانی شدن آقا مصطفی عزیزدل حاج قاسم
شنیدهام که ز خونت زمین شده گلفام
کبوترانه پریدی به آسمان، از شام
نماد آیهی نوری به ظلمت دلها
تو مصطفای صبوری، شدی چه خوش فرجام
شنیده ام که تو را شیرِ بیشه میخواندند_
_مدافعان حرم در دفاعِ از اسلام
دلت به جوش و خروش آمد از تب غیرت
کنار مرقد زینب فقط شدی آرام
قلم، عَلَم شده با یاد تو شهید عزیز
تویی که طرز شهادت به تو شده الهام
سروده ام ز تو و گفته ام لک لبیک
که با لباس شهادت تو بستهای احرام
شاعر:
#نگین_نقیبی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
راوی :یکی از دوستداران شهدا
ماجرا از این قرار هست که من
حدودا یه ماه قبل از سالگرد ازدواجتون یعنی مردادماه خواب دیدم که شهیدصدرزاده یک بغل هدیه رو دادن دستم و دقیقا گفتن که این ها رو بده به خانومم میخوام سالگرد ازدواجمون همسرم رو سورپرایز کنم...🥺
خب من اصلا شماره ی شما رو هم حتی نداشتم
هیییچ دوست شهدایی ای هم توی تهران نداشتم که شمارتون رو ازش بگیرم
دقیقا فردای همون روز من رفتم شهریار زیارتشون پایین پاشون که نشسته بودم بعد یه چند ساعتی یه خانمی اومد کنارم نشست و شروع کردن به صحبت و...
بین صحبت هاشون داشتن از مشکلات زندگیشون میگفتن و اینکه چقدررر زندگی سختی دارن و مدام اشک میریختن، بین صحبت هاشون چندین بار گفتن که خیلی امیدواربودم به شهیدصدرزاده که کمکم میکنه پسرم رو ببینم چندسالی بود که ندیدمش و بالاخره شهید کمکم کرد و مشکلم حل شد و الانم برا حل مشکلاتم همه امیدم شهید صدرزاده است و از این مدل صحبت ها میکردن،
وسط صحبتشون گفتن که من باخانواده شهید صدرزاده هم تماس گرفتم و چندین بار ازشون خواستم برام دعا کنن،
گفتن من با همسرشهید تماس گرفتم اما دخترشون جواب دادن و
با دخترشهید صحبت کردم و خیلی خواهش کردم که برام دعا کنن و بالاخره حاجت روا شدم
ایشون تا گفتن تماس باهمسر شهید من همونجا متوجه شدم که شهید صدرزاده ایشون رو فرستادن اون روز که شماره شما رو به من برسونه و همونجا ازشون خواستم و شماره شما رو به بنده دادند.
من هیچوقت نشده اونجا باکسی صحبت کنم اما برای خودم خیلی جالب بود که دقیقا کنار خودش شماره شما رو به من داده با دست خودش🥺
این خیلییی برام جذاب بود که شمارتون رو هم خودشهید بهم دادن
خیلیییی جذاب بود خیلیییییی
نشان دهنده این بود که چقدررر براش مهم بوده که حتما و شخصا شما رو سورپرایز کنه🥺
بعدش هم من فکر کردم ممکنه تا شهریور تهران نباشم
با خودم گفتم برای تولدتون برسیم خدمتتون هم خواسته شهید اجابت بشه و هم تولدتون هست و دو منظوره میشه که تماس گرفتم خدمتتون و خب اون تاریخ نشد.
سالگرد ازدواجتون تماس گرفتم خدمتتون فرمودید تهران نیستید و خلاصه هربار که خواستم تقدیم کنم گره میفتاد و دیگه باید برمیگشتم شیراز
یک روز رفتم شهریار به شهید گفتم اگه درخواست شماست پس خودتم حلش کن،
اگه من اشتباهی کردم گناهی دارم شما ببخش اجازه بده من این کار رو انجام بدم
خیلی استرس داشتم که نکنه من برگردم شیراز و درخواست شهید اجابت نشده باشه🥺
اون روز گوشیم رو گذاشتم رو سنگ قبر شهیدصدرزاده دقیقا رو دست شهید
اون قسمت که دستشون به اسلحه است عکسشون حک شده رو سنگ مزار
گفتم اگه به من باشه موانع برداشته نمیشه
من گوشی رومیذارم رو دستت خودت حلش کن، گوشیم هنوز رو دست شهید بود پیامک ها رو هنوز کامل هم ارسال نکرده بودم که وسطش شما تماس گرفتید و حل شد الحمدلله.
بعد از اونم که آدرس رو لطف کردید برام فرستادید اما هررربار که اراده میکردم بفرستم نمیشد تا رسیدیم به ۱ آبان روز شهادت شهیدصدرزاده که به راحتی و آسانی الحمدلله خدا به من توفیق داد شهید منت گذاشت پیغامش به شما برسه،
خیلی دلم میخواست سهم کوچکی تو خوشحالی شما داشته باشم
خداروشکر واقعا... از ته دلم خداروشکرررر
هدیه های این دنیا شاید خیلی ارزش مادی نداشته باشه اما اینکه آدم باخبر بشه همسرش اینجوری به یادشه خیلی قلب آدم رو آروم میکنه❤️
خدارو هزاربار شکر میکنم این توفیق رو به من داد🌹
#عنایات
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
آقا مصطفی!
ممنون که در ایام سالگرد شهادتت، برای اولین بار دعوتمان کردی، آن هم چه دعوتی
فکرش را هم نمی کردیم
چه بساط عیش و نوشی؛ چه روضه ای و چه سینه زنی ای
و چه سینه زنهایی؛ باز هم با نوجوان ها می پری، درست مثل همان روزها که نوجوانها دور و برت را چنان می گرفتند که به بچه گربه های مصطفی مشهور شده بودند.
دیروز هم دور و برت را همانها گرفته بودند، کأن هر کدام سر و سرّی با تو داشتند، درست مثل همین پسری که بالای مزارت نشسته بود و اشک می ریخت.
گفته بودی بعد از شهادتم تازه کار فرهنگی ام شروع می شود. امروز فقط به تماشا نشستیم که چطور بچه ها به دورت حلقه زده بودند و برنامه ها داشتند. شربت و نان پنیر سبزی و ... پخش می کردند و تو در قلب و جانشان کار فرهنگی می کردی.
گرمای وجودت بر باد تند شهریار غلبه کرده بود و ما را نیز یکی دو ساعتی پای مزارت زمینگیر کرد. زیرآبی رفتن مان از همراهی و همزمانی با کاروان اگر چه صدای مسئول اردو را در آورد ولی همهاش کار خودت بود.
مزارت صحنه ی اجرای گروه های مختلف بود، دسته دسته می آمدند و دورت حلقه می زدند و برنامه ای اجرا می کردند و می رفتند...
نه تنها با سیب های سرخ روی مزارت از ما پذیرایی کردی، بلکه باز رفتیم و برگشتیم و با دیدار همسر و فرزندانت جان تازه بر ما دمیدی و حالا انارهایی که روبان سبز به دور آن بسته شده بود چشمک زنان، صد دانه یاقوت را تعارف می زد.
ما هم که سعی کردیم از هیچ چیزی بی بهره نمانیم و حسابی خودمان را میهمان کردیم.
قرار نبود بیاییم ولی دلمان زیارت مزارت را می خواست. دعوت کردی، آن هم کاملا غیر منتظرانه
سر بچههایمان را به انواع بازی ها در حوالی مسجد امیرالمؤمنین کهنز گرم کردی و سر ما فقط و فقط به تو گرم شده بود. به مسجدی که خشت خشتش را چطور ساختید و حالا عجب مسجدی شده بود و چه بند و بساطی ...
یاد شیطنتها و شلوغ بازی هایت را باز مرور کردم تا رسیدم به تیپ فاطمیون و سید ابراهیم و صدایت که از پشت بیسیم به گوش حاج قاسم رسید ... من عاشق این جوان بودم... دل از حاج قاسم هم برده بودی.
یکی از دوستان گفت ما از سر عافیت طلبی بچه هایمان را به مدارس و محیط های مذهبی می بریم ولی مصطفی صدرزاده و رفقایش فکر این بودند که محله ای مثل شهریار را آباد کنند
راست می گفت
امروز بچه های شهرک شهید محلاتی هم آمده بودند سر مزارت ... روستای کهنز را راه شیری کرده ای و از کنار مزارت نردبان زده ای تا آسمان.
حیف که فرصت نیست تا لحظه به لحظه گزارش این میهمانی را ثبت کنیم و ذره ای از شیرینی کام مان را به تصویر بکشیم
فقط می توانیم بگوییم خیلی شیرین بود خیلی خیلی ...😭😭
مزارت و هوای آن آمیخته به أحلی من العسل شده بود و شهرِیار، عجب صفایی داشت.
راوی خواهر شهید سعید شاهدی
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
02 Shabneshinihaye Shohadaee(1403-08-04)Mojtamae Daneshgahi Shahid Sadrzade.mp3
23.78M
🔈 #شبنشینیهای_شهدایی
سخنرانی استاد امینی خواه در باره شهید صدرزاده
🌹 محفل دوم؛ #شهید_صدرزاده
* از مسجد تا میدان جنگ؛ بیقراری که تا لحظه شهادت آرام نگرفت [1:54]
* نذر تاسوعا؛ از کودکی تا شهادت در سایه حضرت اباالفضل (علیهالسلام) [4:16]
* ناامیدی ممنوع! رهبر انقلاب: هزاران مصطفی صدرزاده در این کشورند [6:48]
* یک ضربالمثل، یک خاطره و یک نام ماندگار؛ ماجرای انتخاب نام #سید_ابراهیم [7:56]
* خطشکنی که ترس را شکست و میدان فرهنگ را به تسخیر درآورد [10:14]
* زرنگ واقعی کیست؟ برای رفتن به سوریه افغانی شد! [12:30]
* مانع برایش مفهومی نداشت؛ شهید صدرزاده، پیشتازِ بیمرز [14:45]
* فرماندهی از شش سالگی؛ دسته عزاداری راهش ندادند؛ خودش دسته راه انداخت [16:59]
* "میخوام نمکگیر امام حسین بشن"؛ شهید صدرزاده و هیئت پرشور مستضعفین [19:55]
* مسجد یا سنگر فرهنگی؟؛ شهید صدرزاده و استفاده از ظرفیت مسجد برای نجات بزهکاران [26:03]
* شوخیهای مصطفی؛ شهیدی با قلبی سرشار از خنده و زندگی [33:20]
* مردی که برای خدا به سوریه رفت، نه برای شهادت [41:28]
* در جستجوی همسنگر؛ شهیدی که زندگی روزمره را میدان جهاد میدید [43:13]
* "بسم رب الشهدا و الصدیقین"؛ نگاهی به وصیتنامه شهید صدرزاده [47:43]
* ماهواره و فرهنگ غربی مقصدی جز آتش ندارد؛ از ما گفتن، ما که رفتیم [53:14]
⏰ مدت زمان: ۵۷:۵۶
📅 ۱۴۰۳/۰۸/۰۴
#روایت_عشق
#شهدا
#مدافعان_حرم
#نذر_تاسوعا
#خط_شکن
#تهران
🔔 @Aminikhaah_Media
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
756162306_-1801192696.mp3
4.63M
🚩 نذر شهید مصطفی صدرزاده
🚩 شعر و آوا: علیرضا قزوه
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
علیرضا قزوه
برای شهید صدر زاده
زودتر از صبح و از خورشید مردی زد به جاده
مرد مردستان مردی مصطفای صدرزاده
مرحبا بر همت مردانه آن مرد میدان
خم نشد با ضربت شمشیر آن کوه اراده
با همین حال خوشت در نیمه شبهای تهجد
شهریار و شوشتر را کرده ای دارالعباده
از نژاد ابر و باران بودی ای رود خروشان
وز نژاد پاکبازان بودی ای روح نژاده
می بنوشید و بنوشانید مردان خدا را
بزم نوشانوش آمد باده پیش آریذ باده
ای دریغا عمر مان درگیر جنگ عقل و عشق است
زندگی را مرگ را ما ساده می گیریم ساده
باز هم در بارش یکزیز خون و زخم و آتش
دیدمش در جاده ایثار تنها ایستاده
دیشب اما آمدی در خواب من همراه قاسم
هر دو خندان، هر دو سرخوش چفیه ای بر سر نهاده
صبح تاسوعا شد و دیدم دوباره مصطفا را
رفت سمت قتلگاه خویش با پای پیاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناهگاهی جز زهرا {سلام الله علیها } نداشتیم...🥀
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند حضرت آقا..؛
از کار عجیب شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
روایت حضور شهید مصطفی صدرزاده در فتنه ی ۸۸
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
چند ماه از ازدواج ما می گذشت
وآقا مصطفی گاهی برای هیئت سخنرانی میکرد
اول همه سخنرانی ها این حدیث رو میگفت:چه بسیارند عبرت ها و چه کم اند عبرت گیرنده ها.
ایام فاطمیه که شد قرار بود روز شهادت مادر سادات دسته عزاداری در محل حرکت کند
صبح مشغول اتوی لباس آقا مصطفی بودم ،اومد ایستاد جلوی من گفت :عزیز این نوحه خوبه ؟
گفتم:مگه شما مداحی؟
گفت:امسال سال اولیه که دسته عزاداری نوجوان ها برای ایام فاطمیه داریم
میدونی از وقتی ازدواج کردم
چون خودم درک کردم محبت بین زن و شوهر رو ،غیرت مرد به زنش رو
تازه میفهمم
چه گذشت به امیرالمومنین علیه السلام
من که حتی موقع رد شدن از خیابون نمیتونم تصور کنم ماشینی به شما بزنه
چطور آقا دید جلوی چشمش همسرش.......😭😭😭😭
تصمیم گرفتم هر کاری حتی اگه برام سخت باشه انجام بدم برای ایام فاطمیه
تا شاید کمی از حق مولا ادا بشه و مردم بفهمن فاطمیه چی به مولا گذشته .
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
حکمتش را نمی دانم ...
زندگی کردن و نفس کشیدنمان در این دوران را ....
دورانی که طی ۵ سال عجیب ترین و تلخ ترین اتفاقات را در خود جای داده است ...
از شهادت حاج قاسم ها و ابو مهدی ها .....
تا شهادت رئیسی ها و سید حسن ها....
از مقاومت مردم در غزه و لبنان
تا سقوط بشار اسد در سوریه ...
فقط میدانم کسانی که مانده اند و نفس میکشند راه سختی را در پیش دارند ....
راهی خیلی سخت ...
شاید سخت تر از راه حاج قاسم ها .
به گمانم این زمان همان زمانی است که حاج قاسم می گوید شهدا آرزوی برگشت به آن را دارند...
در طی این پنج سال ، پنج سالی که دنیا در دور تند خود قرار دارد .
تنها چیزی که باعث انتخاب های اشتباه ملت ایران شد
عدم اتحاد آنها باهم بود.
اما حالا جریان فرق می کند ...
غربت امام امت را ، تحولات عجیب جامعه آخر الزمان و... را همگی با پوست و استخوان درک میکنیم .
به گمانم درست زمانی است که باید بیش از قبل تنها نقطه مشترک وصیت نامه های شهدا را تنها نقطه مشترک زندگیمان قرار دهیم و با جان اطاعت کنیم .
همان جمله معروف آنها که تنها یاری رهبرمان را یاد آور میشود.
به قول یکی از دوستان :
بشار را به یاد بیاوریم تا زمانی که
اسد بود و به ایران ولایی و حزب الله تکیه داشت، پایدار بود.
اما از وقتی ظریف شد و منتظر برجام و چشم امیدش به کدخدا و در برابر ارتجاع عربی زانو زد و به فریب عبری و غربی خشنود شد ، و به حزب الله و ایران پشت کرد ، سقوط کرد .
زمانه زمانه عجیبی است ....
لحظه ای غفلت ، لحظه ای شک و تردید باعث جاماندن از سپاه عظیم امت اسلامی میشود.
مگر نه این است که ما در مرحله ای از برهه تاریخ هستیم که نزدیک قله ایم ...؟؟
حواسمان باشد برای سقوط از قله کوه فقط ذره ای لغزیدن پای کافی است و خسرانش جبران ناپذیر است و نتیجه اش تنها مرگ .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
@meslle_mostafa