eitaa logo
مثل مصطفی
6.6هزار دنبال‌کننده
180 عکس
164 ویدیو
1 فایل
سید ابراهیم به روایت خانواده کپی مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است . ارتباط با ادمین: @meslle_mostafa
مشاهده در ایتا
دانلود
هو العشق پخش زنده حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) در ساعات شهادت شهید مصطفی صدرزاده
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
17.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ➕ سخنان حاج قاسم در وصف شهید صدرزاده 📥 مشاهده در وبسایت 💻 Farsi.Khamenei.ir
هر سال برای سالگرد آقا مصطفی از چند روز قبل تا چند روز بعد از شهادت حالم دگرگون بود و روز شهادت و ساعات شهادت اوج این حالات بود؛ امسال با دلتنگی ها و بهانه های محمد علی و شهادت عزیزانی چون سردار سلامی و سردار حاجی زاده حالم بدتر از قبل بود. یک هفته قبل از عاشورا یکی از دوستان تماس گرفتند و پیشنهاد سفر کربلا در ایام تاسوعا و عاشورا را دادند،همان ابتدا گفتم نه ؛چون سالگرد آقا مصطفی ست و چون محمد علی نمی تواند همراه ما باشد ؛چند روز بعد دوباره تماس گرفتند نمیدانم چرا یکباره گفتم می آییم ،خودم متعجب بودم از حرفی که زده بودم ،ولی چون ثبت نام کرده بودند نمیشد کنسل کنیم ؛ حتی شب قبل از حرکت دعا میکردم کاش سفر کنسل شود اما روزی ما بود که این ایام را در آغوش محبت اهل بیت علیهم السلام باشیم. وقتی وارد حرم امام حسین علیه السلام شدم نزدیک ضریح منور عرض کردم آقا جان علمداران ما رو هم زدن اربابم ،آقامون تنها هستن وارد حرم حضرت عباس علیه السلام که شدم فقط مداحی بلند شو علمدار میخوندم یاد علمداران شهید بودم . در طول این 10 سال هیچ وقت فکر نمیکردم که روز شهادت و ساعت شهادت آقا مصطفی( که قبل از شهادت میگفتند ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم) حالا ما ساعت شهادت در آغوش حضرت عباس باشیم و شرمنده از ابراز دلتنگی در محضر علمدار حسین علیه السلام😭😭 به آقا مصطفی و سردار حاجی زاده و دیگر شهدا میگفتم شما هم الان شرمنده اید که نحوه ی شهادتتان را محضر ذبح عظیم بیان کنید😭😭 این فضا خود روضه مجسم است 😭😭 @mesle_mostafa
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باب السلام .... السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله 《علیه السلام》... •شب شام غریبان•
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (۱) اواسط خرداد سال ۸۸ با آقا مصطفی رفته بودیم بلوار کشاورز برای سونوگرافی و خوشحال از سلامت میوه دلمون؛ به آقا مصطفی گفتم میشه بریم برای بچه عروسک بخریم ؟ وقتی رسیدیم میدان ولیعصر رفتیم داخل یه پاساژ و مشغول انتخاب عروسک بودم که آقایی با صدای بلند داد زد برید بیرون سریع برید بیرون پاساژ تعطیله ،میخوام در پاساژ رو ببندم آقا مصطفی مضطرب گفت بدو بریم من هم از همه جا بی خبر با خیال راحت مشغول حساب کردن بودم؛ وقتی از پاساژ خارج شدیم نگهبان پاساژ سریع کرکره پاساژ روقفل کرد من مات و مبهوت از بستن پاساژ اونم ساعت ۵و۶عصر ،با صدای آقا مصطفی به خودم آمدم عزیز بدو ترو خدا سریع بیا تا سر بلند کردم دیدم تعداد زیادی که همه دور دست هاشون نوار سبز رنگ بسته بودند از یک طرف میدان با شعار یا حسین میر حسین و تعداد زیادی هم که دور دست هاشون نوار هایی به رنگ پرچم ایران بسته بودند شعار میدادند و وارد میدان ولیعصر می شدند و ما وسط این دو گروه قرار گرفتیم آقا مصطفی که بخاطر شرایط جسمی من خیلی میترسید ؛هم از تند راه رفتن من که نکنه برای بچه مشکلی پیش بیاد ،هم از آهسته راه رفتن من که مبادا در این زد و خورد دوگروه اتفاقی بیوفته یادمه وقتی به پشت نرده ها کنار خیابون رسیدیم صورت آقا مصطفی خیس عرق بود و فقط خدا رو شکر میکرد که اتفاقی پیش نیومده گفتم :اینا کی بودن؟ چی شد؟ گفت: اونا که مچ بند سبز داشتن طرفدارای میر حسین موسوی واونایی که مچ بند پرچم ایران داشتن طرفدارای احمدی نژاد بودن گفتم: آخه هنوز که انتخابات نشده گفت: اره از الان شروع کردن. اون روز من اصلا فکر نمیکردم این شروع فتنه ای باشه که قشنگترین و شیرین ترین لحظات زندگیم رو تلخ کنه. ........ @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (۲) از چند روز قبل از انتخابات طرفداران موسوی با مچ بندهای سبز شعار(اگه تقلب نشه موسوی پیروز میشه) سر داده بودن وقتی روز 23 خرداد نتایج اراء اعلام شد و احمدی نژاد پیروز این رقابت معرفی شد بعد از ظهر یکی از دوستان آقا مصطفی از شهرک غرب تماس گرفت که مصطفی اینجا قیامته از بالای ساختمان ظرفه که می اندازن روی سرمون همه شعار تقلب میدن آقا مصطفی رفتن خونه پدرم موضوع رو گفتن با بابام و داداشم و تعدادی از آقایون مسجد رفتن شهرک غرب . روز ۲۵خرداد اعلام کردن که برای جشن پیروزی همه بیان میدان ولیعصر؛ از مسجد چند تا اتوبوس از نماز گزاران که رای به احمدی نژاد داده بودن رفتن سمت تهران؛ آقا مصطفی اجازه نداد من برم. غروب بود که همه برگشتن اما پدرم ،برادرم،آقا مصطفی و تعدادی از آقایون مسجد به خاطر شلوغی و مقابله با فتنه گران برنگشتند شهریار ؛ اون روزها خط های موبایل قطع میشد و امکان تماس نبود ساعت ۸با آقا مصطفی تماس گرفتم،در دسترس نبود؛ همینطور تا ساعت ۱شب زنگ میزدم ولی خط ها قطع بود. نگران بودم و نمیدونستم چیکار کنم ؟ حدود ساعت ۳شب پدر آقا مصطفی تماس گرفتن، گفتند:کجایی؟ گفتم:خونه مامانم گفتن:نگران نشی مصطفی یکم حالش بد شده ، دفترچه بیمه ش رو بردار بیا بیمارستان ارتش واقعا نمیدونستم باید چه کنم هر چی شماره آژانس میدونستم زنگ زدم اما هیچ کدوم پاسخگو نبود به سختی آژانس هماهنگ کردیم رفتیم خونه، دفترچه بیمه برداشتم و رفتم بیمارستان چقدر مسیر طولانی بود چه اتفاقی برای آقا مصطفی افتاده بود؟ رسیدم جلوی بیمارستان نزدیک طلوع خورشید بود . وقتی نگهبان بیمارستان شرایط جسمی من رو دید بدون هیچ سختگیری اجازه داد که وارد بیمارستان بشم؛ وقتی وارد اورژانس شدم پرسیدم مصطفی صدرزاده اینجا بستریه؟ تخت آقا مصطفی رو نشونم داد رفتم سمت تخت هیچ تصوری از اتفاقی که براش افتاده بود نداشتم تخت های اورژانس با پرده های کوتاهی از هم جدا میشد من از پایین این پرده ها نگاه میکردم دیدم کفش آقا مصطفی کنار تخت روی زمین بود،پرستار که میخواست داروهای آقا مصطفی رو بده، پاش خورد به کفش، توی کفش پر از خون بود با دیدن این صحنه حالم بد شد. چی شده بود ؟ پرده رو کنار زدم تا آقا مصطفی من رو دید با اون چهره رنگ پریده و زرد لبخند زد و خواست که وانمود کنه که حالش خیلی خوبه اما ........ دست چپش و پای چپش باند پیچی و پانسمان بود چی به روزت آوردن ؟به چه جرمی؟تو کشور خودمون؟هم وطن خودمون؟چطور ممکنه ؟ خدا چقدر به من و بچه مون رحم کرده..... @mesle_mostafa
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ (۳) صبح وقتی از بیمارستان مرخص شد رفتیم خونه مادرشون خیلی بی حال بود سرگیجه داشت ،نگران بودم تا اینکه برای پانسمان زخم هاش رو دیدم... یه ضربه قمه به بازوی چپش و ۵ضربه چاقو به پای چپش خورده بود تعریف میکرد: تو مسیر برگشت از میدان ولیعصر با یکی از دوستانشون با موتور ، جلوی اتوبوس های مسجد می اومدن که متوجه میشن هم بنزین ندارند و هم اتوبوس ها رو گم کردن دوستشون روی موتور می ایسته تا بتونه اتوبوس رو ببینه ؛ آقا مصطفی هم کمی جلو تر میره ببینه اتوبوس رو میبینه که به جرم شلوار نظامی پوشیدن فقط به جرم شلوار نظامی.... داد میزنن بسیجیه ... میریزن سرش و یکی با قمه ، چند نفر با چاقو و بقیه هم با مشت و لگد به قصد کشتن میزنن توی سرش آقا مصطفی میگفت توی همون حال دیدم یه آقایی از همون جمع خودش رو انداخت روی من و داد میزد مرده ......مرده.....مرده..... بسه دیگه مرده....... یکدفعه دیدم دوستم اومد که منو نجات بده یه چاقو کشیدن از شونه اش تا کمرش ولی چون ورزشکار بود تونست منو بذاره روی کولش و تا اتوبوس امدادی که توی خیابون آزادی بود ببره موتورمون رو آتیش زده بودند تا رفتیم داخل اتوبوس حمله کردن به اتوبوس تهدید میکردن اگه اون دوتا بسیجی رو نندازید بیرون اتوبوس امداد رو آتیش میزنیم از ساعت 5 یا 6 تا ساعت 12 شب که نیرو های امنیتی اومدن و فتنه گرا ها فرار کردن و تونستن ما رو ببرن بیمارستان من از شدت خونریزی بی حال شده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم گفتن شماره ی خانواده ت رو بده که باهاشون تماس بگیریم . میگفتن : از شدت ضربه هایی که به سرشون خورده بود هیچ چیزی یادشون نمی اومد خونریزی و ضربه هایی که به سرش زده بودن باعث سرگیجه شون شده بود ، موقع راه رفتن دستش رو به دیوار میگرفتن . بهش گفتم : چی به روزت آوردن که اینجوری شدی؟ آقا مصطفی تعریف میکرد ، من هم فقط اشک میریختم خدایا ما باید الان روز شماری میکردیم برای تولد دخترمون من هم مثل همه خانم ها باید الان در ارامش می بودم چرا بخاطر زیاده خواهی و فتنه انگیزی عده ای نامرد روزهایی که باید در آرامش میگذروندم رو با استرس جونِ همسرم، پدرم و برادرم میگذروندم؟ صبح ۲۷خرداد دیدم اقا مصطفی آماده شده دست به دیوار گرفته ،سمت در خانه میره با ناراحتی گفتم کجا میری؟تو که هنوز سر گیجه داری ،دستت رو به دیوار میگیری راه میری... گفت توی سایت هاشون نوشتن امروز میرن سمت بیت رهبری؛ من باید مرده باشم که حضرت آقا ذره ای ناراحتی به دلشون بیاد. باید برم..... @mesle_mostafa
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۴ تیر سالروز تولد رهبر معظم انقلاب 🌱 🗯سایه تان از سرمان کم نشود، حضرت یار آرامش امت، سرتان سلامت باد🇮🇷 @mesle_mostafa