#مصاحبه_با_پدر_شهید_مصطفی_صدرزاده
🔴قسمت اول
مصطفی مسجدساخته و هیئتی بود
پدر شهید مصطفی صدرزاده میگوید: مصطفی خودساخته، مسجدساخته و هیئتی بود. فعالیتهای بسیاری در منطقه کهنز شهریار داشت که هیچکدام فراموش نمیشود. او همیشه مشغول کارهای فرهنگی بود برای مثال یک پارکی در منطقه کهنز وجود داشت که به منطقه ناامنی تبدیل شده بود و مرکز تجمع بیکاران بود. اما با تلاشهایی که مصطفی انجام داد این پارک به یک مرکز فرهنگ تبدیل شد و هنوز هم که هنوز است استفادههای متنوع و مختلفی از این محل به عمل میاید.
او ادامه میدهد: مصطفی به دنبال این بود که با فعالیتهایش خود را خالص کند و این اتفاق به قدری که خداوند شهادت را نصیبش کند، افتاد. امیدوارم خدا درک شهادت را به ما بدهد تا بتوانیم جای خالی مصطفی را تحمل کنیم و راهش را ادامه دهیم. مصطفی عاشق حضرت ابوالفضل(ع) بود و با مشقت بسیار هیئتی با همین نام تأسیس کرد که چند سال برقرار مانده است. مادرش نذر کرده بود مصطفی سالم بماند تا در راه حضرت ابوالفضل العباس(ع) پایدار بماند و همین هم شد و به درجهای رسید که خداوند برات بهشت را به او عطا کرد.
#ادامه_دارد....
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
🔸کانال #فرزندی_مثل_مصطفی
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
@meslemostafaa
@meslemostafaa
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
فرزندی مثل مصطفی
#مصاحبه_با_پدر_شهید_مصطفی_صدرزاده 🔴قسمت اول مصطفی مسجدساخته و هیئتی بود پدر شهید مصطفی صدرزاده می
#مصاحبه_با_پدر_شهید_مصطفی_صدرزاده
🔴قسمت دوم
مصطفای ما رفت تا 10هزار مصطفای دیگر برای مظلومیت شیعه بلند شود
محمدصدرزاده میگوید: اگر مصطفای ما افتاد دَهها هزار مصطفی از خاک ایران بلند میشود؛ دهها هزار مصطفی برای اینکه شیعه مظلوم نماند بلند میشوند و در مبارزه با کفار و کسانی که در این زمینه فکر انحرافی دارند قدم برمیدارند. گاهی در دنیا میخواهند بگویند ایرانیها طالب جنگ هستند. اینها میخواهند شیعه را خشونت طلب جلوه دهند. مسلمان همیشه دوست دارد احترام بگذارد و احترام ببیند ولی تا پای خون، ارزشهایش را حفظ میکند. ما فقط دفاع میکنیم ما در جنگ هشت ساله هم فقط دفاع کردیم اصلاً جنگ نکردیم، در سوریه هم داریم دفاع میکنیم ولله اگر چیزی به جز دفاع از حقوق شیعه و حرمین شریفین باشد.
او در خصوص اینکه وصیت فرزند شهیدش چه بود توضیح میدهد و میگوید: مصطفی تمام وصیتش، سراسر پند و اندرز بود. ابتدای وصیتش را با عذرخواهی از خانوادهاش آغاز کرده بود؛ چون فعالیتی که داشت چشم انتظاری و دلتنگی برای خانوادهاش را به همراه میآورد. در ادامه توصیههایی به دخترش فاطمه کرده بود تا فاطمی باشد و فاطمی زندگی کند. گفته بود دخترم را در مسیر حضرت زهرا(س) تربیت کنید.
#ادامه_دارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
🔸کانال #فرزندی_مثل_مصطفی
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
@meslemostafaa
@meslemostafaa
✾✾࿐༅🍃🖤🍃༅࿐✾✾
#مصاحبه_با_پدر_شهید_مصطفی_صدرزاده
🔴قسمت دوم
مصطفای ما رفت تا 10هزار مصطفای دیگر برای مظلومیت شیعه بلند شود
محمدصدرزاده میگوید: اگر مصطفای ما افتاد دَهها هزار مصطفی از خاک ایران بلند میشود؛ دهها هزار مصطفی برای اینکه شیعه مظلوم نماند بلند میشوند و در مبارزه با کفار و کسانی که در این زمینه فکر انحرافی دارند قدم برمیدارند. گاهی در دنیا میخواهند بگویند ایرانیها طالب جنگ هستند. اینها میخواهند شیعه را خشونت طلب جلوه دهند. مسلمان همیشه دوست دارد احترام بگذارد و احترام ببیند ولی تا پای خون، ارزشهایش را حفظ میکند. ما فقط دفاع میکنیم ما در جنگ هشت ساله هم فقط دفاع کردیم اصلاً جنگ نکردیم، در سوریه هم داریم دفاع میکنیم ولله اگر چیزی به جز دفاع از حقوق شیعه و حرمین شریفین باشد.
او در خصوص اینکه وصیت فرزند شهیدش چه بود توضیح میدهد و میگوید: مصطفی تمام وصیتش، سراسر پند و اندرز بود. ابتدای وصیتش را با عذرخواهی از خانوادهاش آغاز کرده بود؛ چون فعالیتی که داشت چشم انتظاری و دلتنگی برای خانوادهاش را به همراه میآورد. در ادامه توصیههایی به دخترش فاطمه کرده بود تا فاطمی باشد و فاطمی زندگی کند. گفته بود دخترم را در مسیر حضرت زهرا(س) تربیت کنید.
#ادامه_دارد...
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرزندی_مثل_مصطفی
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
فرزندی مثل مصطفی
سلام وعرض ادب مصاحبه ای از همسر شهید صدرزاده 🌷🕊 #قسمت_اول 👇 چند قسمت هست حتما تاانتهابخونینش، اشکیم
#قسمت_دوم👇
روایت همسر《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده
گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهش میآیم، طبق روال همیشه زندگی.
«اگر کار اعزامم را جور نکنید به همه میگویم که "عند ربهم یرزقون" بودنتان دروغ است»
آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند.
چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید. هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».
#ادامه_دارد...
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
فرزندی مثل مصطفی
#قسمت_دوم👇 روایت همسر《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده گفت که میخواهد برود
🌷🕊🌷
#قسمت_سوم
روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊
دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد. کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
تسنیم: به آشپزخانه رفت؟
بله. فقط یک بار به آشپزخانه رفت و همان اولین ماموریتش 45 روز طول کشید.
تسنیم: بعد چه شد؟
آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. بدون اینکه کسی خبر داشته باشد از آشپزخانه رفت. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد. آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.
همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید. او با رزمندگان عراقی آشنا شده و همراه آنها شده بود. مصطفی بالاخره بعد از 45 روز برگشت.
تسنیم: چطور از مصطفی خبر نداشتید؟ به شما هم چیزی نگفته بود؟
نه. چیزی به من نگفته بود. بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است.
تسنیم: یعنی با رزمندگان عراقی به عملیات رفته بود؟
بله.
تسنیم: شما که راضی نبودید.
خواست خودش بود. برخی از ماجراهایی که در این 8 سال زندگی مشترکمان رخ داد، باب میلم نبود ولی آدم اگر کسی را دوست داشته باشد به خاطر او همه کاری میکند. اوایل درباره خطرهایی که داشت به من چیزی نمیگفت. حدود سه ماه کنارمان بود و بعد به عراق رفت تا سری دوم با رزمندگان عراقی اعزام شود.
رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات میکردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت میکردند. مصطفی میگفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت میشود. میگفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟
بار دومی هم که با عراقیها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا میشود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا میشود. دومین ماموریتش 75روز طول کشید.
تسنیم: خب اینجا یک چیزی ناقص می ماند؛ اینکه این وابستگی شدید شما به مصطفی قطعا دوطرفه بوده است.
نه.مصطفی به هیچ چیزی در دنیا وابسته نبود؛ بهمینخاطر خیلی راحت توانست برود.
#ادامه_دارد...
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
فرزندی مثل مصطفی
🌷🕊🌷 #قسمت_سوم روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊 دقیقا خاطرم نیس
#قسمت_چهارم
روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊
پای فیلمهای دفاع مقدس ضجه میزد
تسنیم: چرا به مصطفی نگفتید که نرود؟
مصطفی اصلا برای ماندن نبود. نمی توانست بماند. آن زمانی هم که اینجا بود، اینجا نبود. گمشده خودش را پیدا کرده بود. وقتی فیلمهای دفاع مقدس را میدید ضجه میزد. هفته دفاع مقدس حسی داشت که من در هیچکس حتی برادرانم ندیدم. کنترل تلویزیون کلا دست او بود. از این شبکه به آن شبکه، فقط دنبال فیلم های دفاع مقدس میگشت. از دیدن فیلمهای دوران دفاع مقدس لذت میبرد. هفته بسیج هم همینطور بود. اگر فیلمی پخش نمیشد شروع میکرد به اعتراض و گفتن این حرفها که: «الان وقت نمایش این چیزهاست. بچهها باید این تصاویر را ببینند و بدانند که چه اتفاقاتی افتاده است».
تسنیم: ماموریتهای مصطفی معمولا چند روزه بود؟
ندیدنهای ما از 45 روز شروع میشد، 75 روز هم داشتیم. این سری آخر قرار بود خیلی طولانی شود که دیگر سر 73 روز به شهادت رسید.
تسنیم: مصطفی برای سومین اعزام میخواست همراه فاطمیون باشد. گفته میشود که او به مشهد رفته و خودش را افغانستانی معرفی کرده است، درست است؟ پای مصطفی که به سوریه باز شده بود دیگر چه نیازی به این کار بود؟
بله منم همراه او به مشهد رفتم. فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمیدادند.
مصطفی برای همراهی با فاطمیون لهجه افغانستانی را بسرعت یاد گرفت
تسنیم: فاطمیون برای افغانستانیها است اما مگر مصطفی همان سری دوم اعزامش با آنها رفیق نشده بود؟
خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید میخواست و اراده میکرد.
تسنیم: درباره سفرتان به مشهد بگویید. چه اتفاقاتی افتاد؟
زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق میکند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که میخواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم.
برای اینکه آمادهام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.
تسنیم: چه چیزی را غیر مستقیم بگوید؟ مگر شما نمیدانستید که برای چه کاری به مشهد رفتهاید؟
نه، چیزی نمیدانستم. فقط برای زیارت رفته بودیم. بعد که برگشتیم و سری بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان میخواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد.
#ادامه_دارد...
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
فرزندی مثل مصطفی
#قسمت_چهارم روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊 پای فیلمهای دفا
#قسمت_پنجم
روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊🌷
تسنیم:متوجه نشدند که مصطفی ایرانی است؟
فهمیدند.
تسنیم: بعد از اینکه عضو فاطمیون شد فهمیدند؟
بله.
این لباس را از کجا آوردی؟ «هدیه فرمانده ابوحامد است»
تسنیم:از افغانستانیهای فاطمیون چیزی برای شما تعریف میکرد؟ مثلا از فاتح یا ابوحامد.
نه. آن زمانی که برگشت چیزی نگفت. یک دوره قبل از اینکه ابو حامد شهید شود، چیزهای مختصری به من گفت؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است».
با دیدن عکسهای مصطفی در جنگ بشدت استرس میگرفتم؛ اصلا نمیگذاشتم چیزی از عملیات بگوید
چیزهای مختصری از رزمندهها به من میگفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. میدانست که وقتی میرود با رفتنش استرس میگیرم. هر وقت میخواست از عملیاتهای نظامی و رزمیاش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض میکردم یا اصلا از کنارش بلند میشدم. با دیدن عکسهایش به شدت استرس میگرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند.
تسنیم: سرلشکر قاسم سلیمانی صحبتی کرده بود و گفته بود که عاشق مصطفی شده است. این را مصطفی تعریف کرده بود؟
بله. مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی میخواست با بچههای گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظهایی استفاده میکرد که بچهها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظهای کتابی و فرماندهی به کار نمیبرد. لفظی را که در جریان عملیات گفته بخاطر ندارم اما با ادا و اصول خاصی به بچهها فرمان حمله داده است. آن زمانی که پشت بی سیم صحبت میکرده نمیدانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است.
#ادامه_دارد...
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
فرزندی مثل مصطفی
#قسمت_پنجم روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊🌷 تسنیم:متوجه نشدند
#قسمت_ششم
روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊🌷
داشتم که خیلی بیشتر از این با هم زندگی کنیم. سالگرد ازدواجمان را 19 شهریور در سوریه گرفتیم. به او گفتم که دوست دارم بیست و هشتمین و سی و هشتمین سالگرد ازدواجمان را هم جشن بگیریم اما او گفت: «هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله».
تسنیم: آخرین دیدار در سوریه چطور انجام شد؟
14 یا 15 شهریور بود که همراه فاطمه و محمدعلی به سوریه رفتیم. این دیدار را مصطفی هماهنگ کرده بود تا قبل از عملیات محرم او را ببینیم. برای اولین بار بود که به سوریه میرفتیم.
تسنیم: آخرین باری که با مصطفی حرف زدید کِی بود؟
دو روز قبل از شهادتش. آخرین باری هم که صدایش را شنیدم اما دیگر به صحبت نکشید، شب تاسوعا بود. شب تاسوعا تماس گرفتم و او مشغول صحبت با بیسیمش بود. منتظر ماندم تا صحبتش با رزمندهها تمام شود که دیگر ارتباطمان قطع شد. فقط صدایش را شنیدم.
ماجرای یک خواب عجیب از وعده حضرت زهرا(س) به رزمندگان فاطمیون
تسنیم: از همان آخرین مکالمه برایمان بگویید. شب هشتم محرم چه گفتید و چه شنیدید؟
یکی از دوستان او خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عملیات را شما پشت سر بگذارید، بعد از آن با من». مصطفی همین خواب را با آب و تاب برایم تعریف کرد.گفتم حس خوبی به این عملیاتی که میخواهد برود ندارم؛ او به من گفت: «قرار نشد که نگران باشی چون خود بی بی فرمانده ما هستند».
تسنیم: هیچ وقت در این دو یا سه سال این حس را نداشتید؟
استرس که همیشه داشتم اما اینکه بخواهم نسبت به موضوعی اینهمه ترس و دلهره داشته باشم نبود.
تسنیم: ولی باز هم خداحافظی نکردید؟
آخرین بار خداحافظی کردم. آخرین بار کاری را که از من خواست برایش انجام دادم. آنموقع در سوریه بودیم و از من خواست ساکش را آماده کنم و او را از زیر قرآن رد کنم.
تسنیم: هیچ وقت این کار را نکرده بودید؟
نه. فقط همان یک بار که در سوریه از او جدا شدم اینکار را بخواست خودش انجام دادم.
از صبح تاسوعا دلهره داشتم
تسنیم: چه زمانی متوجه شدید که مصطفی به شهادت رسیده است؟
روز تاسوعا. من از صبح تاسوعا خیلی دلهره داشتم. سعی کردم که خودم را مشغول کارهای دیگر کنم اما نشد. از صبح که بیدار شدم میخواستم به یکی از مسئولینش پیغام بدهم و خبری از مصطفی بگیرم اما ترسیدم که اگر بگویند «آخرین بار کی از ایشان خبر داشتی؟» و من بگویم «دیشب»، خندهدار باشد.
#ادامه_دارد...
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
فرزندی مثل مصطفی
#قسمت_ششم روایت همسر 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊🌷 داشتم که خیلی بیش
#قسمت_نهم
روایت همسر شهید 《سید ابراهیم 》از هشت سال همسنگری با #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷🕊
ساعت 4 و 5 به آن مسئول پیامی نفرستادم. اگر یک زمانی خبری نداشتم و پیام می فرستادم سریع جواب من را میدادند. آن روز من از ساعت 4 به ایشان پیام دادم. ایشان پیام را دیدند و تا ساعت 5 جواب ندادند. وقتی من دیدم ایشان جواب نمیدهند مطمئن شدم که یک اتفاقی برای مصطفی افتاده است. خودم را مشغول کردم و پیش خودم گفتم که لابد مجروح شده است. باز گفتم نه، اگر مصطفی مجروح شده بود به من میگفتند. دیگر یک جورهایی اطمینان قلبی پیدا کردم که مصطفی بشهادت رسیده است.
به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم
تسنیم: توانستید از مصطفی دل بکنید؟
نه. به مصطفی دل نبستم که بعد از مدتی بخواهم دل بکنم؛ دل بستم که دلبستگیام همیشگی باشد.
تسنیم: شما یک سخنرانی عجیب و غریب در مراسم تشییع پیکر مصطفی کردید. گفتید که جلوی حضرت زهرا(سلام الله علیها) روسفید شدید و گفتید که از مقلد خمینی غیر از این انتظاری نمیرود.
من از مصطفی غیر از این انتظار نداشتم. مصطفی اصلا برای زمین و زندگی زمینی نبود.
تسنیم: از حال و روزتان وقتی خبر قطعی شهادت مصطفی را شنیدید بگویید. حتما خیلی گریه کردید.
خب اولش طبیعی است. وقتی به من خبر دادند احساس میکردم که دیگر مصطفی نمیآید و دیگر زندگی ما تمام شد چون وابستگی و دلبستگیای که به مصطفی دارم به بچهها ندارم.
به مصطفی گفتم که اگر از او جدا شوم نمیتوانم زندگی کنم
همیشه به او میگفتم اندازهای که به او وابسته هستم، به بچهها وابستگی ندارم. میگفتم: «اگر الان از دو تا بچهها جدا شوم، خیلی اذیت نمی شوم اما اگر از تو جدا شوم دیگر نمیتوانم زندگی کنم».
زنده بودن شهدا برایم ملموس نبود و نمیتوانستم آن را درک کنم؛ تا اینکه مصطفی شهید شد
وقتی خبر شهادتش را به من دادند کلا این فکرها در ذهنم بود که اگر دیگر او را نبینم یا صدای مصطفی را نشنوم چطور زندگی کنم؟ اما بعد، حرفهای مصطفی در ذهنم آمد که همیشه برای من این آیه قرآن را میخواند: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون. شهدا همیشه زنده هستند و نزد خداوند روزی میخورند». عند ربهم یرزقون یعنی پیش خدا هستند؛ واسطه رسیدن خیر بین بندههایی که روی زمین زندگی میکنند هستند. شهدا خیر، روزی و بر طرف شدن مشکلات را با واسطه از خدا میگیرند. هیچ وقت فکر نکنید که شهدا مردهاند.
این برای من غیر قابل لمس بود و برای من قابل درک نبود که شهدا زنده هستند؛ ولی بعد از شهادت مصطفی، زنده بودن شهدا را درک کردم. زنده بودن مصطفی را با تمام وجودم درک کردم و این من را آرام می کرد. آرامشی که شاید میتوانستم به دیگران انتقال دهم.
خیلیها نمیتوانند درک کنند و حتی شاید برایشان خنده دار باشد اما من حضور مصطفی را حس میکنم
#ادامه_دارد...
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
#خاطره_ای_از_سیدابراهیم
#دعوا_با_یکی_از_دوستان
#قسمت_اول
🌸🍁🍁🌻🍁🍁🌸
دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید🏃. حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت.😔 گذرنامهاش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود😢.گفت که میخواهد برود در آشپزخانه کار کند🍳 و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمندهها است و خطری نیست😊. تا همین حد را رضایت دادم. تا فرودگاه رفت 🛫و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم🚗. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه میکرد😭. روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم😋. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت میخواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند👊. مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش میرفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود😍 تعجب کردم.😳 مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود میخواهد با کدام دوستش دعوا کند؟🤔 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد😡. به او گفتم که من هم همراهت میآیم، طبق روال همیشه زندگی.😊
#ادامه_دارد...
#قسمت_دوم تا دقایقی دیگر
#نقل_قول_از_همسر_شهید
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
#خاطره_ای_از_سیدابراهیم
#قسمت_دوم
🍁🍁🌸🌻🌸🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
آن زمان ماشین نداشتیم🚗.با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم😊. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند😳.یادمان شهدا، چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.
پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید.😞 هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند،😔 میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».😎
دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد.😐 کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت🤗. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت.🍛
بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود.
غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود.🍲 ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد.🍳 آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد🚀،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند.ولی مصطفی اهل برگشت نبود. به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند🏃🏃.
همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید.
بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده.
نگرانیم حالا چند برابر شده بود 😰😰
ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده:
در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟
اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟
این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود.45 روز از مصطفی بی خبر بودیم
تا خودش برگشت...
#ادامه_دارد
#نقل_قول_از_همسر_شهید
#فرزندی_مثل_مصطفی
@meslemostafaa
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1