فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطرات_مادر_شهید_صدرزاده💕
#قسمت_دوازدهم
یک روز خیلی #بی_قرار بودم سر مزارش رفتم.😔
#عکسش که روی #سنگ_مزارش
حک شده بود ،زیر چشم مصطفی را #میبوسیدم 💕😔
اصلا آروم نمیشدم .😭
پا شدم روی سنگ های بقیه #شهدا رو پاک کردم .
بهشون گفتم فکر کنید #مامانتون اومده و داره سنگ مزا رتون تمیز میکنه🙏🌹
این کار کردم که آروم بشم ،خدایش کمی آروم شدم.🌹
شب که #خوابیدم خواب دیدم ،که مصطفی با چند تا از دوستانش با لباس فرم اومدن دم خونه صدا میزنند .😔🌹
مامان و #گریه می کنند.😔
دقیقا زیر چشم مصطفی چند تا #ترکش خورده بود نگاهش می کردم
و همش می گفتم ؛ مصطفی صورتش سالم بود زخمی نبود .😭🌹
وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم که دیروز من اینجور #بیقرار شدم اذیت شده.🙏😔
بهش قول دادم که دیگه بیقراری نکنم.
ولی از اینکه دوستاش صدام کردند مامان #خوشحال شدم.🙏
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#فرزندی_مثل_مصطفی
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1