یه بار با خانمم درددل می کردم گفتم «از خودم بدم میاد»
گفت «حالا فکر کن من چی می کشم»😏😂
به درجه ای از عرفان و معرفت رسیدم که . . . . . . . . . .. .
واسه خودم یه چیزی تعریف میکنم میخندم تازه آخرش هم از خودم میپرسم: جان من!؟
😁😁😁😁😁
سوار تاکسی شدم پیر مرد راننده گفت:تنهایی؟
یه آه کشیدم و گفتم:آره خیلی وقته تنهام😔
گفت:بشین سه نفر دیگه بیاد بریم.😂
معلم:امیر جان با حمید یک جمله بساز.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امیر:شما چه قدرشبیه همید😜
یه روزی توی سال ۱۴۰۵ ...
یه لباس قدیمی میپوشی ، دست میکنی توی جیبش و به ماسک پیدا میکنی و لبخند کوچیکی میزنی و میگی : عجب روز هایی بود ..🤔
بعد ماسک شیمیاییت رو صورتت میکنی و میری
برای ناهار زامبی شکار کنی 😂😂😂😂😂
بالاخره حکمت ” آي سي يو ” رو در بيمارستان دريافتم !
جمله اي حکيمانه از جناب عزراييل خطاب به بيمار : “i see you”😱😋