-
در نمازم خَمِ ابرویِ تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمعِ صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغانِ چمن مست شدند
موسمِ عاشقی و کار به بنیاد آمد
بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان میشنوم
شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد
ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما
حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد
دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند
دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد
مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان
تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد
I حضرتحافظ
-
-
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمیآید...
I میڪده
-
-
ما درین بحر به کشتی تو یابیم نجات
کششی کن که به ساحل کِشی از گردابم
I ابنحسامخوسفی
-
-
صد بار لب گشودم و بر کس نریختم
آن ها که موج می زند از سینه تا لبم
I عرفیشیرازی
-
• میـڪـده •
- صد بار لب گشودم و بر کس نریختم آن ها که موج می زند از سینه تا لبم I عرفیشیرازی -
-
چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم
ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم
بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح
گاهی به حال دل می گشا لبم
بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت
هر موی من ادا کند این شکوه با لبم
بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رو نداد
ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم
صد بار لب گشودم و بر کس نریختم
آن ها که موج می زند از سینه تا لبم
لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست
وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم
در دل گذشت یار و فرو ریختم بدان
پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم
اقرار کن که سنگ دلم بعد از آن اگر
لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم
عرفی به ترهات زن آتش که جاودان
ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم
I عرفیشیرازی
-
-
کم اگر با دوستانم مینشینم، جُرم توست
هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت میکنم
I کاظمبهمنی
-
• میـڪـده •
- کم اگر با دوستانم مینشینم، جُرم توست هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت میکنم I کاظمبهمنی -
[یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید...]
-T #احوالات
[ يا إلهي أعوذ بك من شر الروح الواثقة من نفسها... ]
خدای من!
پناه میبرم به تو از شر نفسی که به خودش مطمئن است...
• میـڪـده •
- کم اگر با دوستانم مینشینم، جُرم توست هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت میکنم I کاظمبهمنی -
-
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
I سعدی
-
-
تو آفت جانی مرا در حین ویرانی مرا
از خویش میرانی و من؛ دارم نگاهت میکنم...
I میڪده
-
هدایت شده از جامعه متعادل | مهدی تکلّو
لفظ «الگوی سوم» را از رهبری میگیرند، محتوایش را از خودشان اجتهاد میکنند!
عجب!
@Mahdi_Takallou
چهقدر دلم برای مشهد
و بابا رضا ع تنگ شده...🚶🏻♂
قطعا اگر میشد در اولین فرصت توی این روزها خودمو میرسوندم حرم
• میـڪـده •
چهقدر دلم برای مشهد و بابا رضا ع تنگ شده...🚶🏻♂ قطعا اگر میشد در اولین فرصت توی این روزها خودمو میر
بچهها
اگر مشهدی داریم تو کانال،
اگر میشه ایندفعه که رفتید حرم برای بنده و تمام بچههای #میکده دعا کنید.❤️
هدایت شده از -میخـانـه!
4_5782657651376655800.mp3
5M
یا امام رضا
ببین اسیر فاصله هام 💔
خیلیزیبا*
#پیشنهاددانلود
• میـڪـده •
-T #نغمه خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان I سعدی -
-
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
I سعدی
-
• میـڪـده •
- دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد میباید این نصیحت کردن به دلستانان I سعدی -
-
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشن روان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور میکشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وان آستین فشانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان
I سعدی
-
• میـڪـده •
- دل سراپردهٔ محبتِ اوست دیده آیینه دارِ طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیرِ بارِ منتِ
دل سراپرده ی محبّت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
سراپرده: بارگاه، خیمه ای که پیرامون آن پارچه ای کشیده و به چیز مخصوصی اختصاص داده باشند، خلوتگاه وفضای اندرونی. وقتی حافظ ازسراپرده ی دل صحبت می کند یعنی این فضا برای محبّت دوست اختصاص داده شده وهیچ علاقه ی دیگری درآن جای ندارد.
آئینه دار: کسی که آئینه مقابل کسی نگاهداردتاچهره اش راببیند .
طلعت: چهره
معنی بیت:
خطاب به معشوق ازلی(آفریدگاربی همتاست). تمام فضای دلم سرشارازذوق واشتیاق وارادت به معشوق اَزلیست. چشمانم آئینه ایست که فروغ رخ ِزیبای دوست رابازمی تاباند.
حافظ معتقد است که این همه زیبائیها،نقش ونگارین وپدیده های موجود، ذرّه ای از فروغ روی دوست است وبس. بنابراین ماهرچه که می بینیم درحقیقت جلوه ای ازجمال جمیل اوست ودیدگان ما بیان آئینه ای فروغ زیبائیهای اوراانعکاس می دهد.
هردوعالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا وپنهان نیزهم
• میـڪـده •
- دل سراپردهٔ محبتِ اوست دیده آیینه دارِ طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیرِ بارِ منتِ
من که سردرنیاوَرَم به دوکون
گردنم زیر بار منّتِ اوست
سر درنیاورم : سرفرونیاورم، تسلیم نشوم، فریب دنیا وآخرت را نمی خورم
دو کون : دو دنیا، هردوعالم
گردنم زیر بارمنّتِ اوست: خودرا مدیون دوست می دانم. وام داراوهستم.
معنی بیت:
من که فرد مطیعی نیستم،من که فریبِ مظاهردنیا وآخرت رانمی خورم، من که درمقابل همه چیز عصیان می کنم وبه هیچ چیزطمعی ندارم، من که ازبندِ تعلّقات وارسته ام لیکن وقتی درمقابل دوست(آفریدگاریکتا) قرارمی گیرم باتمام وجود خودرامدیون لطف ومرهون عنایت اومی بینم وسراطاعت فرومی آورم.
حافظ که چارتکبیر برهرچه که هست زده وازبند تعلّقات رسته،بی باکانه درمقابل همه چیزهمانند یک عصیانگرشورش می کند به زمین وزمان حمله می کند،به نقد می کشد،به سُخره می گیرد،قوانین را درهم می شکند و...... لیکن هروقت به دوست می رسد به ناگهان آرام می گیردعاشقی سینه چاک، بنده ای مطیع وفرمانبری بی مانند می شود وتمام غرور وشجاعت ونفس وآرزوی خویش را درزیرپا له می کند ازکام خویش چشم پوشی می کند تا کام دوست برآید.
اگربرجای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
• میـڪـده •
- دل سراپردهٔ محبتِ اوست دیده آیینه دارِ طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیرِ بارِ منتِ
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکرهرکس به قدرهمّت اوست
طوبی: نام درختی در بهشت با میوههای متنوع که حاصل آن انواع میوهها ولباس و زینتآلات بوده و به هر غرفهیی از بهشت یک شاخه از آن میرسد.
همّت: اراده، آرزو، خواهش، عزم
این بیت خطاب به مدّعیانیست که تمام همّتشان برای دستیابی به بهشت است وخدارا به قصدِ رسیدن به بهشت بندگی می کنند.
معنی بیت:
ای مدّعی که خدارا به منظور بهشتی شدن ولمیدن درسایه سارطوبی دربهشت پرستش می کنی، درباغچه ی اندیشه ی تودرخت طوبی کاشته شده، امّا من فقط به قامتِ یار که ازطوبی نیز دلکش تراست می اندیشم، آری فکرهرکس به اندازه ی همّت واراده ی اوست. من قصد وصال یاررادارم وهمّت واراده وآرزویم برهمین اساس شکل گرفته، درحالی که توبه آسایش دربهشت وتن پروری می اندیشی!
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم
• میـڪـده •
- دل سراپردهٔ محبتِ اوست دیده آیینه دارِ طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیرِ بارِ منتِ
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
آلوده دامن : گناهکار
عصمت: پاکدامنی
معنی بیت:
اگرمن عاشق، گناهکارم وخطایی مرتکب شده ام هیچ تعجّبی ندارد ومهم هم نیست. چیزی که اهمیّت دارد پاکدامنی ومنزّه بودن ِ معشوق است، تمام پدیده های این عالم هر کدام دلیلی برپاکدامنی او هستند.
نکته ی بسیارجالبی که درنگرش حافظانه وجود دارد نگاهِ عاشقانه ی حافظ به خداست. اوبه جای "خداترس" بودن "خدادوستی" را انتخاب کرده است. اوخدا را موجودی ترسناک نمی پندارد بلکه خدارا همانندِ معشوقی دلرُبا، دلسوز ومهربان می شناسد و به بخشندگی اواعتماد کامل دارد. ازهمین رو هیچ اهمیّتی به گناه نمی دهد. این بی اهمیّتی به گناه واعتمادِقلبی به کرَم ِ خداوندیست که او را به سمتِ آزادگی ووارستگی سوق می دهد. اوبه مَددِ همین اعتماد است که می فرماید:
از نامه ی سیاه نترسم که روزحُشر
بافیض لطفِ او صد از این نامه طی کنم
آواز هیچ چیز نمی ترسد، شهامت رهایی ازبندِ تعلّقات مادّی و معنوی را دارد، باورها واعتقاداتی را که از گذشتگان به او تحمیل شده،به کناری می نهد و هر لحظه دست به کاری نو می زند و باورهای جدیدی خَلق می کند تا بیشتر و بیشتر به معشوق اَزلی نزدیکتر گردد.
کسانی که به جای عشق ومحبّتِ خدا،ترس ازخدارا دردل کودکان خودنهادینه می کنند ندانسته بدترین ستم ها را درحقّ آنها ودرحقّ ِخداوند روامی دارند. کسی که همانندِ حافظ به جای ترس ازخدا،سراپرده ی دل خود رابه محبّت اواختصاص می دهد، هرگزبه بدی ، دروغ، حسادت، خیانت وکینه تمایل پیدانمی کند و گمراه نمی گردد چراکه:
درطریقت هرچه پیش سالک آید خیراوست
درصراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست