🥀🥀🥀
.
گوینـد:
شھـادت مہر قبولۍست
کـہ بـر دلـت مۍخـورد...
شھـدا دلـم لایق مہـر شھـادت نیست💔
امـا،
شمـا کـہ نظـر کنیـد؛
این ڪویـر تشنـہ
دریـا مۍشود..
بـا عطر شھـادت
#یادشهداکمترازشهادتنیست🕊🌷
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور 🥀
🔶🔶🔶
#حدیث_روز
حضرت امام كاظم عليه السلام :
اَلحَياءُ مِنَ الايمانِ وَ الايمانُ فِى الجَنَّةِ و َالبَذاءُ مِنَ الجَفاءِ وَ الجَفاءُ فِى النّارِ؛
#حيا از ايمان و ايمان در #بهشت است و بد زبانى از بى مهرى و بدرفتارى است و بد رفتارى در جهنم است.
تحف العقول ص 394 - بحارالأنوار(ط-بیروت) ج75، ص309
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃
🌹 درس اخلاق🌹
🕊🕊🕊
#شهیدانه🌷
🇮🇷شهدا برڪتی بودن . . . !
حرڪت پر برڪت باشه خوبه
برڪتی شو تا انشاءالله شهید بشی🕊
حاج حسین یکتا 🥀👌
✅✅✅
آیت الله جوادی آملی :
*حرمت زن ، نه اختصاص به خود زن دارد*
*نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندانش می باشد*.
*همه ی اینها اگر رضایت بدهند*،
*"قرآن" راضی نخواهد بود*،
*چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان "حق الله" مطرح است*.
*حجاب زن حقی است الهی*
*عصمت زن حق الله است*.
*زن به عنوان امین حق الله، از نظر قرآن مطرح است*
زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم .
*حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم*
*حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند*
🌸حجاب زن «حقی الهی» است🌸
این مطلب را تا میتوانید نشر دهید تاحرمت زنانمان شناخته شود و خودشان را بیشتر بشناسند🌿
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن و اهلک اعدائهم اجمعین اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة والنصر
ابراهیم می گفت:
مطمئن باݜ هیچ چیز مثل برخورد خوب روی آدم ها تأثیر نداره!
#شهید_ابراهیم_هادی🕊🌹
🚨 اگر آنجا عدهای #معدود و فریب خورده در گوشهای به دور از چشم همه، بزدلانه، عمامه از سر روحانیای پیرمرد در میآورند، اینجا هزاران برابر مردمانی عاشق #اسلام و انقلاب، طلبهی شهیدشان را برای تشییع بر سر میگذارند.
#شهید_روحانیت
#آرمان_علیوردی
✍ تخریبچی
🔴 دلنوشتهای برای مادر آرمان
اولین بار که میشنوی فرزندت، پسر است، حس عجیبی داری. لبخندی روی لبانت میآید. ته دلت غنج میرود. حس میکنی تکیهگاه جدیدی پیدا کردی. همانطور که اگر دختر باشد خوشحال میشوی که انیس و مونسی پیدا کردی.
پسرت جلوی چشمانت بزرگ و بزرگتر میشود و هر لحظه، نگرانیهایت هم با او بزرگتر!
شیطنتها و ظرف شکستنهایش را زیر سبیلی رد و خودت را قانع میکنی که اقتضاء پسر بودنش است.
لحظه به لحظه بد و خوب را یادش میدهی. نگرانی که در کوچه و خیابان به کسی زور نگوید. راه خطا نرود. حرف ناجور نگوید و نشنود.
بار اول که مشکی میپوشد و دست پدرش را میگیرد و مسجد و هیئت میرود، ذوق مرگ میشوی که: «خدایا شکرت! پسرم راهش را پیدا کرد».
در چشم بر هم زدنی، دبستانی میشود و بعد، دبیرستانی. قد میکشد و صدایش دو رگه میشود و موهای صورتش، معصومیت پسرانهاش را دو چندان میکند.
ولی باز نگرانی! نمیدانی کدام مسیر را در پیش میگیرد!
در نماز روز و شبت دعا میکنی: «خدایا! بهترین راه را برایش مقدر فرما!»
روزی از خواب بیدار میشوی و میبینی راهش را پیدا کرده. عشقش شده حوزه و علم و کتاب و امام حسین(علیه السلام).
ته دلت میلرزد! با خود میگویی میتوانست مهندس یا دکتر شود اما حالا ... .
حالا اصرار میکند بر راهی که روشن است، اما سخت. راهی که پایان ندارد. نه علمش، نه معنویتش، نه اخلاق و نه عرفانش. مسیر حوزه، بینهایت است!
به چشم خود میبینی پسرت راه سختی را انتخاب کرده، راهی که شاید محرومیتهای فراوان دنیوی برایش به ارمغان بیاورد، اما دلخوشی که ذخیره آخرت خوبی پیدا کردی.
حال، پسرت را در قامت طلبهای میبینی.
حجرهدار میشود. از شنبه تا چهارشنبه، تنها تلفنی میتوانی با او صحبت کنی.
عصر چهارشنبه اما در فکری!
در فکری این دو روزی که درکنار تو و خانواده است، چطور اوقات خوشی برایش فراهم کنی؟
در فکری حداقل این چند وعده در کنارت، غذای مورد علاقهاش را بخورد.
از در که میآید، چپ و راست صورتش را نگاه میکنی و دنبال بهانهای که با او حرف بزنی.
هنوز از طلبه شدنش چیزی نگذشته که آسمان شهرت سیاه میشود. اغتشاش و درگیری و ناامنی شهر را فرامیگیرد. مشتی اراذل و اوباش به بهانههای واهی، امنیت را نشانه میگیرند.
حالا و هر لحظه، دلشوره سالم رسیدن فرزندت را داری.
اما پسرت!
پسرت ته دلش قرص است.
میخواهد در قامت طلبه ای بسیجی برقرار کننده آرامش و امنیت باشد.
برای دختران، برای زنان و برای مردم سرزمینش!
در دلت به داشتن چنین پسری افتخار میکنی، اما ... .
میوه دلت، دست خالی به میدان رفته!
بی خبر از همه جا میگویی: «خدایا! دسته گلم را به تو میسپارم! جگر گوشهام را سالم به خانه برگردان!»
لحظات به کندی میگذرد. خبری از دسته گلت نیست!
زنگ تلفن به صدا در میآید...
آقای علی وردی! پسرتان مجروح شده ....
آسمان بر سرت خراب میشود.
تا به بیمارستان برسی، نفسی برایت نمیماند.
میفهمی آرمانت از دنیا رفته، اما دوباره احیاء شده. قلبش میزند.
نفسی چاق میکنی. نور امید در دلت روشن میشود: «پس انشاءالله زنده میماند».
هنوز شبی نگذشته که فیلم شکنجهی جگر گوشهات در فضای مجازی پخش میشود. هر کس میبیند، میگوید: «وای بر حال مادرش! کاش مادرش نبیند و نداند و ...»
دو روز، تنها دو روز فرصتیست که خدا برای آمادگی شهادت فرزندت میدهد.
و سرانجام ...
و سرانجام، روح مطهر آرمان بیست و یک سالهات به آسمان عروج میکند.
او به آرزویش میرسد
اما کاخ رؤیای تو برای دامادیش همراه هزاران آرزوی دیگری که برایش داشتی، فرو میریزد.
داعشصفتان زمان، تاب تحمل معصومیت پسرت را نداشتند!
حال در دل زمزمه میکنی: «میون خاک و خونی! تو ای ماه جوونم! مثه موهات، پریشونم! آروم آروم میذارم من، صورت رو صورت ماهت! دعا کن جون بدم اینجا، میاد مادر به همراهت! چه دلگیره، بی تو دنیا! که میمیره بی تو مادر!»
و این چنین روضه علیاکبر(علیه السلام) و روضه تنهایی سیدالشهداء(علیه السلام) در گودال قتلگاه، بعد از 1400 سال، برایت زنده میشود!
#شهید_ارمان_علی_وردی
#برای_ارمانت
#برای_ارمانمان
----------
📬 استاد میرهاشم حسینی