↩️ #تلنگـــــــــر ↯
هر سال بعد از ماه محرم و صفر که میشد
مرحوم علامه امینی خطاب به عزاداران سیدالشهداء علیهالسلام میفرمودند:
کبوتربازها وقتی یه کبوتر از بازار میخرند
چند روزی بال و پرش رو میبندند
روی پشت بام خونه بهش آب و دانه میدن
بعد چند روز بال و پرش رو باز میکنند
و پروازش میدن
اگه اون کبوتر رفت و مجددأ برگشت
و روی همون پشت بام نشست
میگن هنر داره و رگه داره
اما اگه برنگشت و رفت
روی پشت بام کس دیگهای نشست
میگن بیهنر و بیرگ بود
📢 آهای مردم
📢 آهای جوانها
محـرم و صفـر گذشـت
و توی این دو ماه امام حسین علیهالسلام
ماهارو خرید، بال و پرمون رو بست
پیش خودش نگهداشت
در این دو ماه میهمان امام حسین علیهالسلام بودیم و هرجا دعوتمون کردند به احترام امام حسین علیهالسلام بود و در واقع از آب و نان امام حسین علیهالسلام خوردیم
حالا بعد از دو ماه
بال و پرمون رو باز کرده که پرواز کنیم
⚠️نکنه که بیهنر و بیرگ باشیم
بریم روی بام کس دیگه بشینیم
نکنه نان و نمک بخوریم و نمکدون بشکنیم❗️
بیائید به امام حسین علیهالسلام یه قول بدیم
قول بدیم که تا ماه محرم سال دیگه
فقط کبوتر امام حسین علیهالسلام باشیم
و فقط واسه اون پرواز کنیم
و فقط روی پشت بام اون بشینیم
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
#حدیث_روز
💠 امام باقر (ع) :
سخن نیک را از هر کسی، هر چند به آن عمل نکند، فرا گیرید.
بحارالانوار، ج 75، ص170
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
عبرت بگیریم:
اقای قرائتی نقل کرد:
روزی به مسجدی رفتیم امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت
داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد:
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و
خود به سر کاری که داشت رفت.
عصر که به خانه برگشت به اهل و عیالش
گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچه ها انگور بخوریم،
همسرش با خنده گفت:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم،
خیلی هم خوش مزه و شیرین بود ...!
مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید!؟
زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را!
مرد، ناراحت شد و گفت:
یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته اید!!!
الان هم داری می خندی، جالب است ...!خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت ...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد.
همسرش که از رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت.
به او گفت: یک قطعه زمین می خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد.
سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت:
می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود.
معمار هم وقتی عجله مرد را دید تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد.
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانه اش برگشت.
همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟
چرا بی جواب و بی خبر!؟
مرد در جواب همسرش گفت:
هیچ ... رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده!؟
اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت می خواهم.
در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید
البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست!
جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده ام
چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید!؟
و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد.
امام جماعت تعریف می کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ...
۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت.
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،
محبوب ترین مردم، تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند.
#درس_اخلاق
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
⭕️ ماجرای بسیجی که در محله تهرانپارس برای دفاع از خانمی شهید شد
🔸همین ۲ روز پیش بود که چند نفر از اراذل و اوباش منطقه تهرانپارس موقع پارک خودرو و خرید نون با خودرو خانمی برخورد کردند که پس از اعتراض اون خانم و ورود نانوا، درگیری شروع شد.
🔸این اراذل با الفاظ رکیک و با صدای بلند به اون خانم فحاشی و ایجاد رعب و وحشت در محله کردند.
🔸همین موقع بود که شهید محمد محمدی وارد صحنه شد و از اراذل درخواست کرد درگیری رو تموم کنن، اما اونا که اول دو سه نفر بودند به فحاشی ادامه دادند و با این بسیجی هم درگیر شدند و بقیه دوستانشون رو هم مطلع کردند.
🔸در جریان این درگیری، یکی از اراذل با چاقو به پهلوی محمد محمدی ضربه وارد میکنه که به دلیل عمق زیاد این ضربه و پاره شدن ریه و قلب، این بسیجی به شهادت میرسه.
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
«« احترام به سادات »»
««راوی دکتر سیداحمد نواب »»
سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان
یازهرا (س)را زیاد شنیده بودم.
رفتیم برای تقسیم. چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان
بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است.
از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش
بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.
چند نفر به استقبالش رفتند. او را تورجی صدا می کردند. فهمیدم خودش است!
آنها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت.
جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی من دوست دارم به گردان
یازهرا (س) بیایم. گفت: شرمنده، جا نداریم.
بعد گفتم: من میخواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟! نگاهی به من
کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد
یکدفعه پرید تو حرفم و باتعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش
را تأیید کردم.
آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد.
بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست!
من به گردان آنها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان
از سادات هستند. با آنها هم بسیار با محبت برخورد میکرد.
آمدم چادر فرماندهی گروهان. برادر تورجی تنها نشسته بود. جلو رفتم و سلام
کردم. طبق معمول به احترام سادات بلند شد.
گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستان قرار دارم. باید بروم مرخصی و
تا عصر برگردم.
بی مقدمه گفت: نه نمیشه! گفتم: من قرار دارم. اون آقا منتظر منه!
دوباره باجدیت گفت: همین که شنیدی.
کمی نگاهش کردم. با تمام احترامی که برای سادات داشت اما در فرماندهی
خیلی جدی بود.
عصبانی شدم. از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم: شکایت شما رو به مادرم
میکنم!
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم. دوید دنبال من. با پای برهنه. دستم را
گرفت و گفت: این چی بود گفتی؟!
به صورتش نگاه کردم. خیس از اشک بود. بعد ادامه داد: این برگه مرخصی.
سفید امضاء کردم. هر چقدر دوست داری بنویس! اما حرفت رو پس بگیر!
ً گفتم: به خدا شوخی کردم. اصلا منظوری نداشتم.
خودم هم بغض کرده بودم. فکر نمیکردم اینگونه به نام مادر سادات حساس
باشد!
یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعت قبل از شهادتش بود. مرا دید. باز یاد
آن خاطره تلخ را برای من زنده کرد و پرسید: راستی اون حرفت رو پس گرفتی؟!
ً گفتم: به خدا غلط کردم. اشتباه کردم. من به کسی شکایت نکردم. اصلا غلط
میکنم چنین کاری انجام بدهم.
محمد در عملیاتها میگفت: بچه سیدها پیشانی بند سبز ببندند. واقعًا صحنه
زیبایی ايجاد میشد.
نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند. خود محمد به شوخی میگفت: یک
اشتباه صورت گرفته من باید سید میشدم! برای همین من شال سبز میبندم!
يادم هست بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت. آن زمان محمدتورجی
فرمانده گردان شده بود.
نشسته بود داخل چادر. برگهای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک
میریخت. جلو رفتم و سلام کردم.
برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود. تعداد شهدای ما صد وسی وپنج
نفر بود.
محمد گفت: خوب نگاه کن. نود نفر اینها سادات هستند. فرزندان حضرت
زهرا (س)
آن هم در عملیاتی که با رمز یافاطمه الزهرا سلام الله علیها بود!
ادامه دارد.........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#ما_ملت_حسینیم
#محمد_رضا_تورجی_زاده
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
📌 #تـــــلنــــگر_قـــــــــرآنــــے
🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم🌷
☘وَلا تَقُف ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمُ إنَ السَمعَ وَ البَصَرَ وَ الفؤاد کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسؤُولا (اسراء:36) ☘
*ﻭ ﺍﺯ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻋﻠﻢ ﻧﺪﺍﺭﻱ [ ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻫﺎ ، ﺳﺎﺩﻩ ﻧﮕﺮﻱ ﻫﺎ ، ﺧﻴﺎﻟﺎﺕ ﻭ ﺍﻭﻫﺎم ﺍﺳﺖ ]ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻣﻜﻦ ; ﺯﻳﺮﺍ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺩﻝ [ ﻛﻪ ﺍﺑﺰﺍﺭ ﻋﻠﻢ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺍﻧﺪ ] ﻣﻮﺭﺩِ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻧﺪ .(٣٦)*
📚 سوره مبارکه (اسراء:۳۶) ☘
💠آگاه باش💠
*🔸وقتی که به تاریکی میرسی می ایستی و قدم از قدم بر نمی داری. وقتی هم که یک مساله برایت تاریک است و روشن نیست یعنی نمیدانی درست است یا نه، بایست و هیچ داوری و قضاوت نکن و اجازه حرکت و گفتن به زبانت نده! این سفارش حق است:🌷🍃
🍃لاَ تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمُ؛🍃
چیزی که به آن آگاهی نداری و برایت روشن نیست دنبال نکن.🌷🍃*
📚منبع: كتاب سی تدبر، سی تلنگر،
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
⭕️ شرمندهایم که...
🔻 شما رگ غیرتتان رو برای حفظ ناموس گذاشتین، ولی سلبریتیهایی که وقت و بیوقت هشتگی رو بالا میارن، اینجا زبان و قلمشان کار نمیکنه
#شهدای_امر_به_معروف
#عند_ربهم_یرزقون
@mhdyfatme2
✅اهداف ازدواج
✅زاد و ولد یکی از اهداف مهم ازدواج
💠یکی از اهداف اصلی #ازدواج، فرزند آوری و بقای #نسل است.
💠امام سجاد(علیه السلام) وجود فرزند را از #سعادت های انسان می داند.
✍امام صادق(علیه السلام ) یکی از معیارهای مهم در انتخاب همسر را توان #زاییدن فرزند معرفی میکند.
💠نباید این هدف والا را فراموش کنیم و به داشتن یک فرزند اکتفا کنیم بلکه باید نسل شیعه را گسترش دهیم.
#فرزندبیشتر _آینده_بهتر
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
⭕️ ریشوهای زنستیز یا جانفداهای ناموس مردم؟!
🔻 تیتر روزنامه همشهری، یکی از هزاران تیتر و مطلب جهتداری است که میکوشد تصویر بسیجی را در ذهن ایرانیان سانسور کند.
🔻 آنچه رسانهها و رسانهداران مخالف نظام دوست دارند مردم بخوانند و بدانند، این است که بسیجیان مشتی ریشوی زنستیز هستند.
🔻 رسانه میتواند، محمد محمدی را قهرمان مبارزه با لاتها و عربدهکشهای تهرانپارس در دفاع از ناموس مردم معرفی کند، میتواند هم اینطور خنثی از کنار آن بگذرد؛ این یعنی رسانه واقعیتهای اطراف ما را دستکاری میکند.
🔻 محمدی، بسیجی قهرمان دفاع از زن مسلمان است؛ رسانهها ولی دوست ندارند ما بسیجیها را با این تصویر بشناسیم؛ چون سالها کوشیدهاند انگارهسازی کنند که بسیجیان یعنی مشتی ریشوی زنستیز.
#شهید_امر_به_معروف
#قدرت_رسانه
#بازنمایی
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
🌸🍃🌸🍃
روزی امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) خطی را نوشتند و هر یک ادعا می کردند که خط من بهتر و زیباتر است.
جهت قضاوت نزد مادرشان آمدند و از او خواستند تا نظر دهد که خط کدام یک بهتر و زیباتر می باشد، ولی حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای آن که هیچ کدام را ناراحت نکند فرمودند از پدرتان سؤال کنید.
آمدند و موضوع را برای پدرشان گفتند.
او نیز نخواست که یکی از آن دو را ناراحت و مأیوس کند، به همین جهت فرمود بروید و از جدتان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال کنید.
آمدند خدمت پیامبر اکرم و خطشان را نشان دادند.
فرمودند من نیز قضاوت نمی کنم تا آن که با جبرئیل مشورت نمایم.
جبرئیل بر پیامبر نازل شد و در جریان موضوع قرار گرفت، سپس اظهار داشت من حکم نمی کنم تا از اسرافیل سؤال کنم.
اسرافیل گفت من نیز حکم نمی کنم تا از خدای متعال نظرخواهی کنم.
در نهایت خدای متعال فرمود باید مادر آنها، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) قضاوت کند.
بعد از امر خدای متعال، حضرت زهرا (سلام الله علیها) گردن بند خود را از گردن درآورد و نخ آن را پاره نمود و دانه هایش را بر زمین ریخت و سپس به فرزندانش فرمود دانه هاى این گردن بند را میان شما پراكنده مى كنم، هر كدام از شما بیشترین دانه ها را جمع كند خط او بهتر است.
آنگاه دانه هاى گردن بند را پراكنده كرد.
خداوند به جبرئیل دستور داد تا به زمین فرود آید و دانه هاى گردن بند را بین ایشان مساوی تقسیم كند تا هیچ كدام رنجیده خاطر نشود.
بحارالانوارج٤٣ص٣٠٩
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm
#حدیث_روز
💠 حضرت امام حسن عسكری ( عليه السلام) فرمود:
همانا خداوند متعال، حجّت و خليفه خود را براى بندگانش الگو و دليلى روشن قرار داد، همچنين خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغتها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و أنساب همه را مىشناسد و از نهايت عمر انسانها و موجودات و نيز جريات و حادثهها آگاهى كامل دارد و چنانچه اين امتياز وجود نمىداشت، بين حجّت خدا و بين ديگران فرقى نبود.
تحت العقول
@mhdyfatme2
http://eitaa.com/mhdyfatm