📌پسرک فلافل فروش
قسمت اول
اوایل کار بود به سختی مشغول جمع آوری خاطرات شهید هادی بودیم . شنیدم که قبل از ما چند نفر دیگر از جمله دونفر از بچهای مسجد موسی ابن جعفر (ع) چند مصاحبه با دوستان شهید گرفته اند.
سراغ آنهارا گرفتم بعداز تماس تلفنی قرار ملاقات گذاشتیم . سید علی مصطفوی و دوست صمیمی او هادی ذوالفقاری با یک کیف پر از کاغذ آمدند . سید را ازقبل میشناختم . مسئول فرهنگی مسجدبود و بسیار دلسوزانه فعالیت میکرد اما هادی را برای اولین بار می دیدم.
آنهاچهارمصاحبه انجام داده بودند که متن آنرا به من تحویل دادند بعد درباره ی شخصیت شهید ابراهیم هادی صحبت کردیم . دراین مدت هادی ذوالفقاری ساکت بود بعد روکرد به من و گفت : شرمنده ! ببخشید میتونم مطلبی رو بگم ؟ گفتم بفرمایید.
هادی باهمان چهره ی باحیا و دوست داشتنی گفت : قبل ازما و شما چند نفر دیگر به دنبال خاطرات شهید ابراهیم هادی رفتند اما ، هیچ کدام به چاپ کتاب نرسید !
شاید دلیلش این بوده که میخواستندخودشان را درکنار شهید مطرح کنند . بعد سکوت کرد. همین طورکه با تعجب نگاهش میکردم .
🔰 ادامه دارد ...🔰
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
به نام خدا... ممکنه برای بعضیا زندگی من بی معنا.باشه ممکنه برای بعضیا زندگی من جالب نباشه ولی من حتی
📌ادامه داستان 1
.ادامه داستان زندگی متحول شدن سوگولی امام زمان
-داستان متحول شدن من؛(من دریک شب که تاریخ دقیقش را نمیدانم ) بایک عکس زندگی ام از این رو به این رو شد...
یک شب که خودم تنها درخانه بودم ... عادت داشتم بعضی مواقع چراغهارا خاموش کنم ...
در آن شب همه چیز دست به دست هم داد که من عکس داداش هادی را ببینم... یادم هست وقتی چشمم به عکس شهید هادی ذولفقاری افتاد قلبم شکست انگار هزار سال است من ایشون را میشناسم انگار یک گمشده بود که بعد سالها پیدایش کرده ام... اون شب حالم عوض شد بی اختیار گریه میکردم، احساس کردم دیگه واقعا به تهش رسیدم ....
از اون شب به بعد شهید هادی شدن اولین داداش شهید
راست میگن شهید به قلبت نگاه میکند اگر جایی برایش باز کرده باشی می آید وتوی قلبت لونه میکنه.....
-من بعداز این اتفاق و اون شب هر روز وجود داداش های شهیدم رو کنار خودم حس میکنم
همیشه وجود امام زمان را کنار خود حس میکنم
اگربخوام براتون همه را بگویم که یک کتاب کامل میشود...
قشنگ ترین اتفاق زندگی من: من در ۱۸مرداد ۱۴۰۰به نجف آباد رفتم پیش داداش محسن آن لحظه را نمیتوانم براتون توضیح بدم ...
آخرین قولی که به داداش محسن دادم این بود که گفتم،(داداش محسن به خون پاکت قسم هیچوقت چادرم را از سرم در نمیارم) از اون روز به بعد داداش محسن به من ارثیه مادر حضرت زهرا را هدیه داد که ان شاء الله بتوانم امانت داره خوبی باشم ... من زندگی ام بایک عکس عوض شد ولی هنوز گناه کارم دعا کنین برای این بنده گناه کار
کلام آخر ( عزیزان من این دنیا موندنی نیست هیچ چیز در این دنیا موندنی نیست... همه ما یک روز به سوی خدای خود برمیگردیم... چشمتون رو ببنید روی همچی ببین کجا اشتباه رفتی توبه. کن خدا قبول میکنه..
🙃❤️اگر میخواهی سوگولی امام زمانت باشی باید روی نفس تون پابزاری ...
برای من دعا. کنین که به دوتا از آرزوهام برسم(۱-ظهور عشق ابدیم آقا جونم امام زمان)
(۲-ان شاالله با لب تشنه سرم رو از تنم جدا کنند برای حسین جانم وگمنام بمونم..)
(تلاش کنین شهیدانه زندگی کنین❤️🙃
از طرف دوستدار شما (سوگولی امام زمان)💟
شهید مسیر است ،
زندگیست ، راه است ، مرام است !شهید امتحان پس داده است!شهید پله ای است به سوی نور خدا::))))
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
📌ادامه داستان 1 .ادامه داستان زندگی متحول شدن سوگولی امام زمان -داستان متحول شدن من؛(من دریک شب که
رفقا دیدید :)
تشکر از شما بابت ارسال زندگی نامه تون ، 🙏🏻✨
رفقاااا ، هندزفری ها رو آماده کنید
آماده اید دلاتون ببرم به حرم آقا جون😭😭😭
_Hamed Zamani Ft Abdolreza Helali - Emam Reza1 (128).mp3
6.01M
جچوری از تو دست بکشم....:)😭😭
تویی که تنها آقا دلسوز منی
آرزومه دوباره بیام تو حرمت بدم یه سلام
بهونه اشکای هر روز منی
بی تو میمیرم آقا
یه فقیرم آقا
که تو حج فقیرایی
ای کس کارم آقا
تو رو دارممممم
آقا تو هم مثل مردم این شهر پَسم میزنی اگه تو پَسم بزنی دردم و به کی بگم آقا جانم
همه دست به دست هم دادن به آرزوم نرسم به خواسته ام نرسم از خودت کمک می خوامم آقا ، خدا هم پَسم زد آقا 😭😭😭
خودت میدونی که حالی دارم تو این روزا 😭
پس چرا نمیزاری بیام حرمت چرا نمیزاری بیام حرمت بغل کنم چرا نمیذاری بیام پای پنچره فولادت بشینم گریه کنم چرا نمیذاری آخه😭😭😭😭😭
میگن نا امیدی خودش گناهه😭تا کی نگاهم به یه معجزه قشنگ باشه آقا💔💔
خیلی سخته دلتنگ یار باشی و یار تو رو را نخواهد😭
التماس دعااا
📌داستان 3
سلام.حقیقتا بنده متحول نشدم.فقط به اصلم برگشتم چون قبلش حجاب داشتم و نماز میخواندم تا هجده سالگی...سیر افول من برداشتن حجابم دوسالو خورده طول کشید که من حجاب برداشتم خودمو غرق کرده بودم تو دنیا...حرف های هیچکسو نمیشنیدم...انقدر از طریق دوستام حرام خورده بودم که نمیفهمیدم بقیه اصلا چی میگن...حقیقتا همه چی از یه دوست داشتن پوچ یه پسر شروع شد..به خاطر اون از همه چی گذشتم..دینم حجابم خدام!!! و اینکه من رو ول کرد..خواهرایی که درگیر این روابط هستن...ازتون خواهش میکنم تا دیر نشده تمومش کنید بیاید بیرون من الان حسرت تمام روزهایی که بخاطر اینکه باهام سرد شده بود و من از زندگی لذت نمیبردم روی دلم هست..غذا نمیخوردم..فکرو ذکرم اون شده بود...فکر میکردم من کاری کردم که رهایم کرده یا دوستم ندارد...حتی بهش التماس هم کردم..همه چیزم را زیر پا گذاشتم برای یک رابطه شیطانی تا صبح با اون چت میکردم و نمازم غذا میشد حوصله نماز نداشتم..وقتی باهام سرد بودبه خدا میگفتم ظالم...با اینکه بعدش درست شدم و فهمیدم اون اصلا ادم نبود..ولی خب حجابم برنگشت دیگر مثل قبل نشدم...حتی نمازم نمیخوندم خانواده امو گول میزدم مثلا میرقتم تو اتاق که نماز بخوانم جلوی مادرم ادای نماز درمی اوردم(همینقدر مضحک)..سرمو مدام کرده بودم تو گوشی توی گروه های مجازی دنبال مطرح کردن خودم بودم...فکر میکردم با فحش دادنو شوخی رکیک کردن با نامحرم انسان بزرگی میشوم رفتارم مثل پسر ها بود به خودم افتخار میکردم که پسرانه رفتار میکنم..توی خیابان صدایم بلند بود حیایم به کل از بین رفته بود...تو خیابون بسیاد زننده رفتار میکردم...خیلی بد شده بودم..سر مادرم داد میزدم...جیغ میزدمو صدام هفت خونه اونور ترم برمیداشت لج کرده بودم نمیخواستم بپذیرم یک به دو نرسیده صدایم بالا میرفت..خودم هم میدانستم دارم اشتباه میکنم..ولی میگفتم ولش کن هنوز وقت برگشتن دارم..تبدیل به یک منافق دور رو شده بودم..موقعی که میخواستم به محل برای تحصیلو کار برومکاملا
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
📌داستان 3 سلام.حقیقتا بنده متحول نشدم.فقط به اصلم برگشتم چون قبلش حجاب داشتم و نماز میخواندم تا هج
امان از رفیق....😭😭😭😭
رفقا یکی دیگر از دوستان تو ناشناس بهمون در مورد تغییر کردنشون گفتن
شهید محمد هادی ذوالفقاری🕊
📌داستان 3 سلام.حقیقتا بنده متحول نشدم.فقط به اصلم برگشتم چون قبلش حجاب داشتم و نماز میخواندم تا هج
دوست عزیز ، واسه شما هم کامل ارسال نشده حتما تو آیدیم ادامه ش بفرستید، با تشکر 🙏🏻
@Earthiy
📌داستان 2
سلام علیکم
امیدوارم که حالتون خوب باشه🌸
بنده اولین کانالی که باهاش اشنا شد راهیان نور خوزستان در شاد بود
خیلی کانال خوبیه تا الان هم دارمش در شاد
همیشه براشون دعا میکنم که همچین کانال گذاشتن و ما بیشتر با شهدا اشنا شدیم
بعد از که کانال راهیان نور خوزستان شروع فعالیت کرد در ایتا کانال راهیان نور خوزستان داشتن و کانال شهید محمد هادی ذوالفقاری ایتا را نصب کردم و وارد کانال هاشون شدم
با حجاب بودم اما چادر نمیپوشیدم دوست داشتم بقیه هم جلب توجه بکنن اما بعد از که وارد کانال هاشون شدم ماه محرم نزدیک بود
به امام حسین قول دادم که برای خون پاک شهدا و بخصوص برادر محمد هادی چادر میپوشم اولین ماه محرم لباس سیاه پوشیدم رفتم بیرون به قولم عمل کردم و چادر سر کردن اولین باری که چادر سر کردم احساس امنیت کردم
شب هایی با برادر محمدهادی حرف میزدم ولی احساس ارامشی نداشتم
اما شبی چیزی دیدم باعث شد ارامشم بهم بریزد
همان روزش برای برادر محمدهادی ذوالفقاری دو رکعت خواندم اما ارامش نگرفتم ی دفعه اسم شهید محسن حججی به یادم اومد بلند شدم برای ایشون دو رکعت نماز خواندم(قبلا شهید حججی رو میشناختم اما فقط اسمش را)
اما خیلی ارامش گرفتم ظهر عکسی از ایشون دانلود کردم جلوی چشمانم گذاشتم و شروع کردم ب گریه کردن خودم ماندم که اصلا چرا دارم گریه میکنم و این همه اشک از کجا امده اند اما بعد از گریه کردم خیلی ارامش گرفتم
این ارامش باعث شد که شهید محسن حججی را یک برادر برایم حساب کنم
الان نماز هایم همیشه اول وقت هست
قبلا زود عصبی میشدم اما الان سعی میکنم خیلی ارام صحبت کنم و اعصابم رو خراب نکنم
و کسی رو اذیت نکنم و حق الناس بشه گردنم😔
خیلی چیزهایی دارم از برادر محسن یاد میگیرم
مثلا اینکه برادر محسن همیشه نماز هایش اول وقت بود همیشه مهر و تسبیح با خودش بود
سعی میکنم رفتارم مثل اون بشه انشاءالله
راه شهدا رو ادامه میدم تا اخرین نفس
یک حرفی بگم برای همهی زنان مسلمان:
خواهرم همینی که یک تار مو از مو هایت رو در میاری اشک امام زمان رو در میاری
داری ظهور اقا رو عقب میندازی
خواهرم حجابت رو رعایت بکن
چادر یک یادگاری مونده از مادرمون از حضرت زهرا (سلام الله علیها) از چادر محافظت بکن.. 🌹
امیدوارم که همیشه در صحت و سلامت باشید
یازینبمدد🌹